بدانید خود حضرت علی می گوید: در دوران خلافت سیدنا ابوبکر یک سری کجی بود ولی چون من قیام کردم همه آنها بر طرف شد، حال می گویم چه کجیی در دوران خلافت حضرت ابوبکر ظهور کرد؟ و اگر کجیی بود، چرا باز ایشان به کمک خلیفه نشتافتند؟؟ وی در قسمتی از (نامۀ ۶۲) می فرماید:«فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاْسْلاَمَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَهُ بِهِ عَلَی أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِی مَتَاعُ أَیامٍ قَلاَئِلَ، یزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ، کَمَا یزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا یتَقَشَّعُ السَّحَابُ، فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الاْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ وَاطْمَأَنَّ الدِّینُ وَتَنَهْنَهَ» =«ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را (در دوران ابوبکر) یارى ندهم در دین رخنهاى یا ویرانیى خواهم دید کهبراى من مصیبتبارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود.آن هم حکومتى کهاندک روزهایى بیش نپاید و چون سراب زایل گردد،یا همانند ابرهایى که هنوز به همنپیوسته پراکنده شوند.درگیر و دار آن حوادث از جاى برخاستم تا باطل نیست و نابودشد و دین بر جاى خود آرام گرفت و استوارى یافت.» (در عجبم که باطل بزرگ که همین سران صحابه باشند از بین نرفتند؛ مگر باطلی بزرگتر از عده ای مرتد وجود دارد؟؟!(زبان گویندگانش لال))
برای آگاهی در مورد دوران خلافت حضرت علی و همچنین وضعیت مردم آن دوران؛ آنگونه که در نهج البلاغه نشان داده شده به خُطَب زیر مراجعه کنید:
خطبۀ ۲۵ و ۲۷ و ۲۹ و ۳۴ و ۳۹ و ۷۰ و ۹۷ و ۱۱۶ و ۱۸۱ و ۲۰۸ و….
۷٫ در این خطبه (شقشقیه) از دوران خلافت حضرت ابوبکر و عمر ایراد گرفته شده ولی در همین نهج البلاغه حضرت علی، سیدنا عمر را به غایت می ستاید و از خلافتش تعریف می کند و می گوید وی کجی ها را راست کرد و سنت را به پا داشت و….(خطبۀ «لله بلاد فلان») ولی همین علی (علی ساخته ذهن بیمار ملای صفوی) در همین نهج البلاغه در مورد دوران خودش و در توبیخ اصحابش می گوید: « وَإِنِّی لَعَالِمٌ بِمَا یصْلِحُکُمْ، وَیقِیمُ أَوَدَکُمْ وَلکِنِّی واللهِ لاَ أَرى إِصْلاَحَکُمْ بَإِفْسَادِ نَفْسِی. أَضْرَعَ اللهُ خُدُودَکُمْ وَأَتْعَسَ جُدُودَکُمْ »(خطبۀ ۶۹)
=من مىدانم کدام عمل شما را اصلاح مىکند، و کجىتان را راست مىنماید ولى نمىخواهم شما را اصلاح کنم با فاسد کردن خودم، خداوند ذلّت را در قیافهتان وارد کند، و تازهتان را تباه گرداند»
به این معنی که حضرت عمر توانستند کجی ها را راست کنند ولی در دوران حضرت علی برعکس شد یعنی راست ها کج شد و حضرت علی هم نتوانستند آنها را دوباره راست کنند! و از عجایب این است که باز هم از حضرت عمر ایراد می گیرند!!!
۸.در این خطبه به گونه ای می گوید : ابوبکر در دوران خلافتش می گفت: «مرا رها کنید و دیگری را بگیرید ولی او عمر را بعد از خود جانشین کرد!!»
هر چند این ادعا کذب محض است و هیچ سند صحیحی در این باره وجود ندارد، ولی می گویم: ای کذابی که این روایت را از زبان مولای ما ساخته ای؛ مگر این قول را هنگام بیعت با سیدنا علی از خود علی نشنیده ای که می گفت : « دَعُونی وَالْـتَمِسُوا غَیرِی… وَإِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ؛ وَلَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَأَطْوَعُکُمْ لِمنْ وَلَّیتُمُوهُ أَمْرَکُمْ، وَأَنَا لَکُمْ وَزِیراً، خَیرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً » (خطبه ۹۲) = مرا بگذارید و دیگرى را بجویید… اگر مرا واگذارید من نیز چون یکى از شما خواهم بود، جز اینکه نسبت به کسى که تعیین مى کنید شنواتر و مطیع تر از شما خواهم بود؛ و من وزیرتان باشم بهتر از آن است که امیرتان گردم. » (این سخنان که باز در همین نهج البلاغه است را نخوانده ای یا نشنیده ای؟)
سوال اساسی این است که آیا حضرت علی بعد از خود حضرت حسن را جانشین خود قرار نداد؟ (البته به عقیده شیعه) پس همین ایراد جاعل خطبه بر خود حضرت علی هم وارد است و اگر این خطبه از علی باشد باید گفت : تو که خودت هم در ابتدا می گفتی مرا بگذارید و دیگری را بگیرید چرا خودت هم برای خود جانشین انتخاب کردی؟؟ مرگ خوب است ولی برای همسایه؟؟ اگر حق است پس این انتقاد را بر خودت هم بپذیر و به قول معروف : اول خویش سپس درویش! یا به قول عربا»«بداء بنفسک"؛ اگر ذم است ابتدا بر خود حضرت علی وارد است و بعد بر دیگری؛ غیر از این است؟؟؟ انصافاً ! آیا خلاف می گویم؟ قضاوت با شما
همینطور در خطبۀ ۲۰۵ نیز چنین آمده است: «والله ما کانت لی فی الخلافه رغبه ولا فی الولایه إربه و لکنکم دعوتمونی إلیها و حملتمونی علیها»
=«سوگند بخدا من رغبتی به خلافت نداشتم و نیازی به ولایت در من نبود شما مرا بسوی خلافت خواندید و مرا بدان وادار کردید» بدون شرح!
۹٫ به این یک مورد خوب توجه کنید که نه تنها ثابت می کند این خطبه دروغین است بلکه ثابت می کند دروغی بس عجیب و شگفت انگیز است!!
در قسمتی از این خطبه در مورد شیوۀ بیعت با وی چنین آمده : «حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ» = (آنچنان ازدحامی بود که) چیزى نمانده بود که حسن و حسین زیرپا له شوند !!!!!!
حضرت عثمان علیه السلام در سال ۳۵ هجری شهید شدند و بیعت نیز در همین تاریخ(۳۵هـ) صورت گرفته است؛ حال ببینیم که حسن و حسین در آن سال چند ساله بودند!
حضرت حسن علیه السلام در سال سوم هجرت به دنیا آمدند؛ سیدنا حسین علیه السلام نیز سال چهارم هجرت متولد شدند. یعنی حضرت حسن ۳۲ ساله بودند و سیدنا حسین ۳۱ ساله!!
حال تصور کنید(خواهشاً چشمان خود را ببندید و تصور کنید)که مردی ۳۲ ساله و مردی ۳۱ ساله (هر دو قوی هیکل) زیر دست و پا در حال له شدن هستند!!! آیا این ممکن است؟؟ آن هم هر دوی آنها؟؟ آیا غیر از این است که جاعل این خطبه می خواسته شیوۀ بیعت را بی سابقه نشان دهد و بازار گرمی کند به همین خاطر سخنی اینچنین ناپخته تحویل داده است؟ باز قضاوت با صاحبان خرد!
۱۰٫ تنها سند متصلی که این خطبه دارد ، از جانب "عکرمه غلام ابن عباس" می باشد که وی از نظر علمای رجال شیعه کذاب و مردود است.
ممقانی در باره "عکرمه مولی ابن عباس" می نویسد: «علامه حلی در خلاصه رجال در قسم دوم کتاب که مختص ضعفا است در باره وی گفته است: "إنه لیس على طریقتنا ولا من أصحابنا ولم یرد فیه توثیق" = "او بر مذهب ما و اصحاب ما نیست، و توثیق نشده است".
کلینی در کافی ضمن حدیثی آورده است: «هذا عکرمه فی الموت وکان یرى رأی الخوارج = این عکرمه بر عقیده خوارج بوده و بر همین عقیده مرد».
خود ممقانی چنین نتیجه گیری می کند که «على کل حال فکون عکرمه مولى ابن عباس منحرفاً لا یحتاج إلى برهان کما نبَّه على ذلک السید ابن طاووس = "به هر حال منحرف بودن عکرمه مولى ابن عباس چنانکه سید ابن طاووس توجه داده است نیازمند برهان نیست..!! ». (تنقیح المقال فی أحوال الرجال، ج ۲ ص ۲۵۶) در این مورد به لینک زیر نیز سر بزنید:
http://islamitxt.rr.nu/content/article/562
۱۱٫در عجبم که این خطبۀ حضرت علی که به قول ابن عباس چنان بود که "آرزو داشت آن را ادامه دهد و وقتی که ادامه نداد بسیار افسوس خورد!!" چطور فقط از جانب عکرمه نقل شده؟ چرا کوفیان و دیگران این خطبه را نقل نکردند و کسی از آن خبر ندارد الا عکرمه؟؟ خطبه غدیر بیش از ۱۰۰ سند دارد(چه صحیح چه مردود) ولی این خطبه تنها یک سند متصل دارد و آن هم سندی مردود! آیا این قابل قبول است؟
۱۲.در قرآن و در اقول خود حضرت علی آمده است که نباید از خود تعریف کرد ولی جاعل خطبه در این خطبۀ جعلی چنان از خود تعریف می کند که تو گویی مداح است!
خداوند می فرماید : «فَلاتُزکّوا انفسَکُم هُو اَعلُم بِمَن اتّقى» (نجم: ۳۲)= پس خودتان را پاک مشمارید. او به کسى که پرهیزگار است داناتر است. »
و می فرماید: «وَاللَّهُ لَا یحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (حدید:۲۳) = و خدا هیچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد»
از قول خود حضرت علی در نهی تعریف از خود چنین نقل شده است (نامۀ ۲۸ نهج البلاغه) :«وَلَوْ لاَ مَا نَهَى اللهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِیهِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ، لَذَکَرَ ذَاکِرٌ فَضَائِلَ جَمَّهً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِینَ، وَلاَ تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِینَ »= «و اگر نه این بود که خداوند نهى کرده که انسان خویشتن را بستاید، فضائل فراوانى را بر مىشمردم،که دلهاى آگاه مؤمنان با آن آشنا استو گوشهاى شنوندگان از شنیدن آنها تحاشى ندارد.. »
باز در خطبۀ ۲۱۶ می فرماید: «وَقَدْ کَرِهْتُ أَنْ یکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الاْطْرَاءَ، وَاسْتِماعَ الثَّنَاءِ، وَلَسْتُ ـ بِحَمْدِ اللهِ ـ کَذلِکَ، وَلَوْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ یقَالَ ذلِکَ لَتَرَکْتُهُ انْحِطَاطاً لله سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَهِ وَالْکِبْرِیاءِ»= «و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم و خواهان شنیدن ستایش هستم ، سپاس خداى را که چنین نیستم، و اگر دوست داشتم که دربارهام چنین گفته شود، آن را وا مىنهادم؛ به خاطر فروتنى در پیشگاه خداوند سبحان و عظمت و بزرگى که او بدان(=به ستایش) سزاوار است.»
در خطبۀ فوق (خطبه ۲۱۶) با صراحت اعلام مىکند که مرا ستایش نکنید: « فَلاَ تُثْنُوا عَلَی بِجَمِیلِ ثَنَاءٍ،.» = مرا با سخنان زیبای خود نستایید!»
حال تصور کنید ، امروز بگوید : ای مردم از من تعریف نکنید ، من خوشم نمی آید که مرا بستایید و در نامه اش نیز بنویسد : «خداوند از اینکه شخص خود را بستاید نهی کرده است» ولی فردای همان روز دوباره منبر برود و بگوید : سیلها از کوهسار علمم فرو مىریزد و پرنده اندیشه را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست!! یا فراتر از این ، بگوید : من به راه هاى آسمان از راه هاى زمین آشناترم!(خطبۀ۱۸۹) من در میان شما همچون چراغ در تاریکى هستم (خطبۀ۱۸۷) و…..
آیا شنوندگان انگشت به دهن نمی شوند و نمی گویند : درس دیروز را از حفظ کنیم یا عمل امروزت را سر مشق قرار دهیم؟؟ اگر خودستایی بد است چرا خودت ، این همه از خود تعریف می کنی ؟ و اگر خودستایی خوب است چرا می گویی بد است؟! با این حال تکلیف ما چیست؛ رومی روم باشیم یا زنگی زنگ؟!!
باور کنید اگر کسی اینقدر که جعل کنندۀ این خطبه از خودش تعریف کرده ، از من تعریف کند؛ من آب میشوم!! چه برسد که بخواهم خودم از خودم اینچنین تعریف کنم!
در جایی که رسول خدا ، خود را بشری مانند ما معرفی می کند و با افتخار خود را بیسواد می خواند؛ چطور شخصی که خود را پیرو دین محمدی میداند از خودش چنین تعریف و تمجید می کند که خودستایی های داریوش در کتیبۀ بیستون هم در برابر این خودستایی ها چیزی به حساب نمی آید؟! و آیا در ذهن جعل کنندۀ این خطبه کلمۀ "تواضع" تعریف نشده بود که چنین خودستایی هایی را به حضرت علی نسبت داده است؟ اینجاست که باید این سخن سقراط را ملکۀ ذهن خود نمود، که گفت:«آدمی عاقل تر است که تصور می کند عقلش کمتر است.»
و کلام امام محمد غزالی رحمه الله که فرمودند:«احمق ترین مردم کسی است که به برتری خود بسیار مطمئن و از خود بسیار راضی است و عاقل ترین مردم کسی است که بیشتر از دیگران خود و نفسش را متهم کند.»
و همچنین سخن "مسروق بن اجدع" که می فرماید : « همین نادانى آدمى را بسنده است که شیفته به عمل خود باشد» (طبقات ابن سعد ج۶ ص۸۰ _بیروت)
و در نهایت سخن زیبای خود حضرت علی که می فرمایند: «اى بندگان خدا!بدانید که مؤمن صبح و شام به خویش بد گمان است،همواره از خود عیب مىگیرد و طالب تکامل و افزایش کار نیک از خویش مىباشد.» (خطبه ۱۷۶)(از خود عیب می گیرد نه اینکه راه به راه از خود تعریف کند!)
۱۳٫ زمانی که به خطبۀ «لله بلاد فلان» که در مدح حضرت فاروق رضی الله عنه می باشد ، استناد می کنیم؛ بعضی از شیعیان می گویند: «چطور ممکن است این خطبه در مورد "عمر" باشد در صورتی که حضرت علی در خطبۀ شقشیه او را نکوهیده و از او بیزاری جسته است!! » (توضیحنهجالبلاغه، ج ۳ ص ۳۹۵) می گویم : چه اشکال دارد که این گفته را برعکس کنیم و بگوییم : « چطور ممکن است خطبۀ شقشقیه صحیح باشد؛ حال آنکه حضرت علی در خطبۀ "لله بلاد فلان" حضرت عمر را ستایش کرده است!» مگر نه اینکه هر دو قول در " نهج البلاغه" درج شده اند؟ پس چه اشکال دارد که همان معامله ای که شما با ما می کنید ما هم همان معامله را با شما بکنیم؟ حال ،خواه ناخواه باید اعتراف کنید که این کتاب پر از تناقض است! ولی بعید می دانم که چنین اعترافی بکنید!
البته شبهات حول خطبۀ "لله بلاد فلان" را به صورت مفصل در اینجا جواب گفته ایم:http://www.islamtxt.net/content/article/1160
۱۴٫ ببینید که چقدر این ملایان صفوی کند ذهن هستند!؛ وقتی می گوییم: چرا حضرت علی در خطبۀ «لله بلاد فلان»حضرت عمر را چنان ستوده است؟ بعضی از این آخوندها می گویند:«حضرت قصد داشته با پیروان آنها مماشات کند و دلهاى ایشان را به خود متوجه سازد. »!!! (ترجمهشرحنهجالبلاغه(ابنمیثم)، ج ۴ ص ۱۸۱) حال می گویم : پس چرا باز در همان محل (کوفه) اینچنین از آن دو ایراد گرفت و بدگویی کرد؟؟ مگر می شود امروز بگوید: حضرت عمر خوب بود و کجی ها را راست کرد و کم عیب از دنیا رفت و ….(خطبه لله بلاد فلان) ولی چند روز بعد به همان مردم بگوید: «جنابان مخاطبان حرف چند روز پیشم را بگذارید و حرف امروزم را بشنوید !! دیروز تقیه کردم ولی امروز رُک و راست می خواهم با شما سخن بگویم و بدانید که عمر بد بود و ابوبکر بد بود و فلانی هم بد بود و همه از حق اعراض می کردند اصلا همه بد بودن و دوران ، دوران بدی بود و…. »
در چنین شرایطی؛گمان نمی کنید ،اهل کوفه هاج و ماج می مانند و یحتمل شاخی هم از روی تعجب بر سرشان سبز می شود؟! این بدبختان مستمع کدامین سخن را قبول کنند، تعریفات یا توبیخات را؟ علی که پارسال تقیه کرد، پریروز تقیه کرد، دیروز هم تقیه کرد و اصلا کل عمرش را تقیه کرده بود حال چه مصلحتی !! بود که اینجا تقیه نکرد؟! شاید به خاطر وحدت آمد آن همه بد و بیراه به ارواح پاک خلفای ثلاثه تحویل داد!
اگر به شیعه بگوییم : چرا علی سکوت کرد؟ می گویند: به خاطر مصلحت اسلام و حفظ وحدت مسلمین؛ حال می گویم: چرا اینجا سکوت نکرد؟ مگر دیگر مسلمین به وحدت نیاز نداشتند؟ و اصلاً چرا الان فریاد می کند؟ چرا زمانی که شاید این فریادها می توانست مفید واقع شود سکوت کرد و حالا که هم ابوبکر و هم عمر و هم عثمان رضی الله عنهم اجمعین از دنیا رفته اند شروع به شکوه و شکایت کرده است؟؟شاید علی شیعیان صفوی از زندۀ خلفای ثلاثه می ترسیده!! شاید از زندۀ آنان می ترسیده که صبر کرده هم ابوبکر و هم عمر و هم عثمان از دنیا بروند و بعد اینچنین گلایه ای بکند!!
گذشته از همۀ اینها؛ مگر حضرت علی قسم نخورده بود که سکوت کند تا وقتی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم را ملاقات کند؟ پس دیگر چرا اینجا سکوت نکردند و آن وصیت را فراموش کردند؟واقعاً من در عجبم که مگر می شود یک مکتب این همه تضاد و تناقض را در خود جای دهد؟
۱۵٫ نکتۀ آخر، این قسمت خطبه است که وی خلافت را به آب بینی بزی تشبیه می کند! و همچنین در خطبۀ ۳۳ چنین آمده است:
«عبد الله بن عباس مىگوید :در منزل«ذى قار» بر امیر مؤمنان وارد شدمهنگامى که مشغول وصله نمودن کفش خود بود!. به من فرمود:«قیمت این کفش چقدر است؟»گفتم:«بهائى ندارد!» فرمود: «بهخدا سوگند همین کفش بى ارزش برایم از حکومتبر شما محبوبتر است،مگر اینکه بااین حکومتحقى را به پا دارم و یا باطلى را دفع نمایم»(خ۳۳)
این سوال همیشگی ما از اهل تشیع بوده است که اگر حضرت علی منصوص من جانب الله بوده چرا این انتصاب را این همه پست و بی ارزش می داند؟ آیا امر الهی این همه بی ارزش است که با آب بینی بز یا لنگه کفش پاره ای مقایسه شود؟ اصلاً چرا حضرت علی برای از دست دادن چیزی به آن بی ارزشی این همه گله و شکایت می کند؟ اگر خلافت به بی ارزشی آب بینی بز است چه فرقی می کند که حضرت ابوبکر صاحب آن مقام باشد یا حضرت علی؟!! آیا با این تعبیر حضرت محمد صلی الله علیه وسلم که به پیامبری منصوب شدند حق داشتند بگویند: نبوت در نزد من به بی ارزشی آب بینی بز است؟؟! (العیاذ بالله)
در پایان:
در این مختصر ۱۵ ایراد به این خطبه گرفتیم(که بیش از این نیز هست) و نشان دادیم که این خطبه نه با قرآن می خواند و نه با عقل و نه حتی با خود نهج البلاغه!
پس ای خوانندۀ شیعه ای که سخنان وارده در نهج البلاغه را «بالاتر از کلام مخلوق و کمتر از کلام خالق میدانی !» دیدید ، این خطبه که نُقل و نبات مجالس شما و ورد زبان روضه خوانان است پر از تناقض و تضاد می باشد ! حال خودتان دو ، دو تا چهار تا کنید و ببینید که این تناقضات تا کجا در مذهب شما ریشه دارد!
پس برادر یا خواهر شیعه ، به خود بیایید!… به خود بیایید و هر چه زودتر عنان خود را از دست این آخوندان بی منطق بگیرید؛ میدانم که خودتان هم به بعضی از این تناقضات پی برده اید، میدانم خودتان هم به فکر فرو رفته ولی در نهایت گفته اید: «شاید من اشتباه فکر می کنم! شاید حکمتی در بین است که من نمی دانم» خیر برادر من؛ خواهر من، اینگونه نیست، این تناقضات یکی دو تا نیست که شما با یک بار و دو بار خود را به نادانی متهم کردن از این ورطه خلاصی حاصل نمایید، شما در دالانی از تناقض گیر کرده اید؛ فکر کنید، بیندیشید که بخدا کسی از تفکر ضرر نکرده است؛ تفحص کنید و مطالب نوشته شده در این سایت را بخوانید، بعد تصمیم بگیرید.
برادرانه می گویم : "به خودتان رحم کنید! "
التماس دعا