Home › انجمن ها › خلفای راشدین › یارغار
این جستار شامل 0 پاسخ ، و دارای 0 کاربر است ، و آخرین بار توسط حقیقت خواه در 10 سال، 2 ماه پیش بروز شده است.
-
نویسندهنوشته ها
-
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #3990شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #39913- حدیث تابیر نیز دلیلی واضح و روشنی برای اثبات مدعی است زیرا که آنحضرت صلی الله علیه وسلم طیّ سخنانی به اصحابش خطاب می کند «انتم اعلم باموردنیاکم منی» (صحیح مسلم باب الفضائل: 141، کنز العمال: 32182، الشفا للقاضی عیاض: 2/417، الاسرار المرفوعة لعلی القاری: ص 455) شما در امور دنیا از من داناترید
قضیه حدیث تابیر از اینقرار است: آنحضرت روزی نزد اصحابش تشریف آوردند و آنها را در حالت تلقیح درختان خرما دیدند از آنها پرسیدند شما چکار می کنید؟ صحابه در پاسخ عرض کردند ما گرد افشانی و عمل تلقیح را انجام می دهیم.آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: اگر خدا بخواهد به شما خرما بدهد بدون عمل تلقیح خرما می دهد، لذا نیازی به این عمل نیست.
صحابه نیز این عمل را ترک کردند، از قضا درختان خرما در آن سال بی بار و ثمر شدند پس از مدتی آنحضرت نزد اصحاب تشریف آوردند؛ صحابه فرمودند: یا رسول الله شما گفتید این عمل را ترک کنید ما آنرا ترک کردیم ولی درختان ثمری ندادند.
در اینجا بود که آنحضرت فرموند: «آیا عمل تلقیح فایده هم دارد؟ عرض کردند: آری یا رسول الله. آنحضرت دستور به عمل تلقیح دادند و فرمودند: «انتم اعلم بامور دنیاکم منی»
آری، آنحضرت در طی این کلام بیان می دارد که کلیه سخنان و کلام من وحی به شمار نمی رود بلکه در بعضی موارد منجمله مسائل دنیوی اقوال شما که بیشتر با مسائل دنیوی سر و کار دارید مقبول تر اند؛ اذا درامور دنیوی شما به مسائل داناترید.اگر کلیه اقوال آنحضرت وحی تلقی شود چگونه می فرمایند: «انتم اعلم بامور دنیاکم منی» و آیا اقوال مردم از وحی مقبول تر اند؟ و می توانند در مقابل وحی حجت قرار بگیرند؟! پس چگونه آنحضرت نظر صحابه را بر نظریه خود ترجیح دادند و نظر آنها را بعنوان حجت پذیرفتند؟
از مجموعه دلائل مذکوره چنین بر می آید که مراد از آیه «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» (نجم 3) به فرموده شاه عبد العزیز محدث دهلوی رحمه الله وحی متلوّ است نه غیر متلوّ.
اما در اینجا باقی می ماند اعتراض دیگری که می گویند پیامبر به حضرت عمر رضی الله عنه دستور دادند و ایشان سرپیچی کردند در اینمورد باید گفت:
اولاً: از الفاظ وارده در حدیث چنین بر می آید که حضرت عمر رضی الله عنه بتنهایی مخاطب آنحضرت صلی الله علیه وسلم نبوده اند بلکه اهل مجلس واهل بیت نیز مخاطب بوده اند زیرا که در احادیث الفاظی همچون «ائتونی اکتب لکم کتاباً» (بخاری 2/638، البدایة و النهایة 5/247) و هلمّوا اکتب لکم کتاباً (صحیح مسلم: 2/42، البدایة والنهایة: 5/247) وارد است و الفاظ «ائتونی» و «هلمّوا» جمع مذکر مخاطب اند و بر بیش از سه نفر دلالت می کنند. لذا مخاطبین آنحضرت جمعی از اصحاب واهل بیت بوده اند، بنابر این همان اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله عنه شده، براهل بیت نیز صادق می آید. در اینصورت آیا آنها را معذور می دانید و یا اینکه مخالف امر خدا و رسول می دانید؟ اگر آنها را مخالف نمی دانید پس چگونه به خود جرأت می دهید که حضرت عمر رضی الله عنه را به عنوان مخالف دستور خدا و رسولش معرفی کنید!!
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #3992و بالفرض اگر بنا به بعضی روایات حضرت عمر رضی الله عنه مخاطب باشد، در این صورت نیز به هیچ مشکلی بر نمی خوریم، زیرا که همین روایت در مسند امام احمد رحمه الله نقل شده و در آنجا حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: پیامبر صلی الله علیه وسلم به من دستور دادند تا قلم و دوات بیاورم، ولی بنده بنابر شفقت وترحم به پیامبر آنرا ترک کردم. (به نقل از تکمله فتح الملهم 2/138، مسند احمد رقم الحدیث 11401)
لذا حضرت علی رضی الله عنه نیز جزو مخاطبین پیامبر صلی الله علیه وسلم بوده است. اگر بالفرض حضرت عمر رضی الله عنه کوتاهی کردند و مخالفت دستور رسول الله صلی الله علیه وسلم را نمودند پس چرا حضرت علی رضی الله عنه مخالفت ورزیدند و قلم و دوات نیاوردند؟ مگر قادر براین کار نبود؟ اگر قادر بود با وجود قدرت جرا به آن عمل نکرد؟ آیا ترک دستور پیامبر، مخالفت با دستور خداوند نیست؟ اگر مخالفت با دستور خداونداست پس جرا حضرت علی رضی الله عنه را مخالف دستورالهی معرفی نمی کنید؟! مگر غیر از این است که در آنجا توجیهاتی را بیان می کنید، لذا همان توجیهات، در حق حضرت عمر رضی الله عنه پذیرفته می شوند.ثانیاً: اگر حضرت عمر رضی الله عنه مخاطب باشد، در اینصورت شی مأمور بالکتابة که آنحضرت آنرا می خواستند بنویسند از دو حالت خالی نیست یا اینکه امری است واجب که نباید ترک شود و یااینکه امری است مشورتی و استحبابی که نوشتن آن اولی است و ترک آن هیچگونه عتاب و سرزنشی را در بر نمیگیرد!! بدون شک صورت اول نمی تواند قرار بگیرد زیرا که اگر آن شئ ضروری و واجب الکتابة می شد، آنحضرت آنرا هیچوقت ترک نمی کردند؛ ولی در اینجا آنحضرت کتابت را ترک نمودند و در این صورت که بگوییم یکی از ضروریات و واجبات مهم دین باقیمانده و آنحضرت آنرا ننوشته، از این مسأله نقصان دین فهمیده می شود در حالیه خداوند چند روز جلوتر اعلام تکمیل دین را بیان داشته اند. لقوله تعالی: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً» (مائده 3)
و همچنین این گفته مخالف آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالتک و الله یعصمک من الناس» (مائده 67) و مخالف با آیه «فاصدع بما تؤمر» (حجر 94) بنابر این از حالات و قرائن چنین بر می آید که آنحضرت شئ مأمور را جلوتر بیان کرده اند و هم اکنون می خواند آنرا تاکید کنند و اهمیتش را بیشتر جلوه گر سازند. لذا در اینصورت کتاب آن شئ مستحب و غیر ضروری خواهد بود و امری که برای آن بکار رود نیز مستحب است و کسی که به شی مستحب عمل نکند مورد عتاب و سرزنش قرار نمی گیرد، بدلیل آیه «و اذا حللتم فاصطادوا»ثالثاً: این اجتهاد و رای حضرت عمر است و ایشان معتقد بودند که پیامبر بعد از ریشه کن ساختن منافقین، وفات می کنند و با این بیماری از دنیا نمی روند و بعد از این بیماری زنده اند و اگر بخواهند امر ضروری و مهمی را بنویسند، در حالت صحت و تندرستی آنرا بیان می کنند.
رابعاً: اگر منع حضرت عمر رضی الله عنه مورد پسند حضرت پیامبر نمی بود حتماً آنرا رد می کرد و آنحضرت در بیان و ذکر حق از هیچ کس ترس و واهمه ای نداشتند.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #3993خامساً: اگر حضرت عمر رضی الله عنه قلم و دوات نیاوردند پس چرا حضرت علی، فاطمه وعباس رضی الله عنهما با او در این امر شریک شدند و قلم و دوات نیاوردند؟ آیا آنها نیز از کسی می ترسیدند؟!
آیا حدیث قرطاس با مسئله خلافت و جانشینی بعد از پیامبر مرتبط است؟!سومین اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله نموده اند، اینست که می گویند: پیامبر صلی الله علیه و سلم می خواستند مسئله ولایت و خلافت رامطرح کنند و حضرت عمر چون می دانستند پیامبر ولایت وجانشینی را برای حضرت علی مینویسند لهذا از آوردن قلم و دوات منع کرد و بدینوسیله از اظهار ولایت منع کرده و این تضییع حق مسلمین و پایمال کردن حقوق امت اسلامی و محمدی است!! و این ظلمی است بس بزرگ و نابخشودنی، زیرا که ایشان سبب گمراهی امت اسلامی را فراهم ساختند اگر پیامبر این مسئله را می نوشت هیچ وقتی درباره خلافت اختلاف نمی کردند و شورا تشکیل نمی دادند و ابوبکر را خلیفه آنحضرت معرفی نمی کردند؟!
باید دانست که مسئله خلافت و ولایت یکی از مسائل اختلافی و ابحاثی است که در این باره کتابهای متعددی نوشته شده است(تفهیمات حضرت علی رضی الله عنه، راز دلبران، باقیات صالحات، خلافت اسلامی و …) ولی مختصراً در جواب اشکال باید گفت:
اولاً:از کجا معلوم که آنحضرت می خواستند ولایت حضرت علی رضی الله عنه را بنویسند وآیا بر این گفتهقرائن وشواهدی وجود دارد؟!
بنا به گفته خودتان که می گویید پیامبر در غدیر خم مسئله ولایت را بیان داشتند هم اکنون چه ضرورتی وجود داشت که در حالت مریضی، قلم و دوات طلب کنند وخود را به زحمت بیندازند؟!
اگر مسئله ی ولایت در غدیر بیان شده بود این بیان ثانی برای چیست؟! و آیا این بیان مستحب است یا واجب؟
اگر مستحب است چگونه ترک مستحب سبب تضییع حق و پایمال کردن حقوق مسلمین می تواند قرار بگیرد؟! وانگهی از کجا ثابت است که پیامبر خلافت را در حق علی می خواست بنویسد و بالفرض اگر می شد آیا پیامبر از عمر رضی الله عنه می ترسید و از ترس، آنرا ترک می کرد و یا اینکه در سکوت آن عبادت بود که آنرا ترک کرد. اگر به خاطر عبادت بودنش سکوت کرد شما نیز سکوت کنید و برای آن دلیل نیاورید واگر اولی باشد، این طعن فقط به حضرت عمر رضی الله عنه نیست بلکه طعن به پیامبر و شجاعت و دعوت و رسالتش می شود.اگر مقصود خلافت فرد غیر معین باشد در آن صورت ابوبکر برنده است چون صحابه او را تایید کردند و پیامبر نیز او را در حج خلیفه گرفت و در نماز و ایام مرض او جانشین بود، بنا بر این بعد از وفات نیز او خلیفه می شود.ثانیاً: بنا به اعتراض مطرح شده که پیامبر می خواست خلافت را در حق حضرت علی رضی الله عنه بنویسد باید گفت که آیا حضرت علی رضی الله عنه به این قول اعتماد نموده است یا خیر؟ و آیا یکبار از این مسئله برای ولایت خویش استدلال کرده اند یا خیر؟ و اگر استدلال نموده اند لطفاً استدلال آنرا در یکی از کتب معتبر مذکور باشد را ذکر کنید؟!
اگر واقعاً ولایت، حق علی رضی الله عنه بود چرا از حق خود دفاع ننمود و سکوت اختیار کرد مگر غیرت و جرأت او از غیرت و جرأت فاطمه رضی الله عنها که ادعای میراث پیامبر نمودد کمتر بود؟! پس چرا سکوت کردند؟!شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #3994ثالثاً: آنحضرت می خواستند ولایت و خلافت را در حق حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه بنویسند نه در حق علی رضی الله عنه. زیرا که در این باره احادیث متعددی وارد شده و بیانگر خلافت ابوبکر بعد از پیامبر است که در این مقاله مختصر فقط به بعضی از روایات اشاره می شود:
1- قوله صلی الله علیه وسلم: «ائتنی بکتف او لوح حتی اکتب لابی بکر کتاباً لا یختلف علیه احد فلما ذهب عبد الرحمن لیقوم قال ابی الله و المؤمنون ان یختلف علیک یا ابابکر»(البدایة و النهایة: 5/248)آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: کتف یا لوح و تخته ای را برای من بیاورید تا اینکه در حق ابوبکر چیزی را بنویسم که بعد از آن مردم اختلاف نکنند؛ هنگامی که عبد الرحمن رضی الله عنه رفتند تا قلم و کاغذ بیاورند آنحضرت فرمودند: ای ابوبکر خداوند مؤمنان ازاینکه مردم در باره خلافت شما اختلاف کنند اباء می ورزند.
2- قال ابن کثیر و هذا الذی کان یرید علیه اسلام ان یکتبه قد جاء فی الاحادیث الصحیحة التصریح بکشف المراد منه فانه قال الامام محمد: حدثنا مؤمل حدثنا نافع عن ابن عمر و حدثنا ابن ابی ملیکة عن عائشة قالت: لما کان وجع رسول الله الذی قبض فیه قال: «ادعوا لی ابابکر و ابنه لکی لا یطمع فی امر ابی بکر طامع و لا یتمناه متمن قم قال یابی الله ذلک و المؤمنون، مرتین» (البدایة و النهایة: 5/248)
علامه ابن کثیر رحمه الله می فرمایند: آنچه که آنحضرت اراده داشتند تا آنرا در مرض وفاتش بنویسند در احادیث صحیح به صراحت وارد شده است. امام احمد بن حنبل رحمه الله در روایتی از حضرت عایشه می فرماید که ایشان فرمودند: ابوبکر و فرزندش را نزد من فرا خوانید تا فردا اشخاص طماع و مکاری خلافت را از آن خود ندانند پس دو بار فرمودند: خدا و مؤمنین انکار می کنند که بغیر از ابوبکر کسی دیگر خلیفه پیامبر گردد.
3- عن مؤمل بن اسماعیل عن نافع عن ابن عمر ابن ابی ملیکة عن عائشة قالت: لمامرض رسول الله فی مرضه الذی قبض فیه اغمی علیه فلمّا افاق قال: «ادعی لی ابابکر فلاکتب له لا یطمع طامع فی امر ابی بکر و لا یتمنّی متمن قم قال یابی الله ذلک و المؤمنون (ثلاثاً )» قالت: فابی الله الا ان یکون ابی. (تاریخ الاسلام: 1/552)
از حضرت عایشه- رضی الله عنها- روایت است که می فرمایند: وقتی پیامبر در مرض وفاتش بیهوش شدند و بعد از آن به هوش آمدند فرمودند: ابوبکر را نزد من بیاورید تا اینکه درباره خلافت او برایش چیزی بنویسم که بعد از آن هیچ طمّاعی در امر وی طمع و آز نکند پس تا سه بار فرمودند: خدا و مؤمنین اختلاف در امر ابوبکر را اباء می ورزند. سپس حضرت عایشه می فرمایند: خواسته خداوند فقط به پدرم تعلق گرفت.
رابعاً حضرت علی رضی الله عنه خود منکر ولایت وخلافت بعد از پیامبر است و در این باره روایات متعددی است که به بعضی از آنها اشاره می شود.
1- عن قیس بن عبادة قال قال لی علی ان رسول الله مرض لیالی و ایاماً ینادی بالصلاة فیقول: «مروا ابابکر یصلی بالناس» فلما قبض رسول الله نظرت فاذا الصلاة عَلَم الاسلام و قوام الدین فرضینا لدنیانا من رضی رسول الله لدیننا فبایعنا ابابکر» (تکمله فتح الملهم: 2/138)شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #3995از قیس بن عباده روایت است که ایشان می فرمایند حضرت علی رضی الله به من فرمودند: آنحضرت چند شبانه روزی که مریض بود و به نماز فراخوانده می شد می فرمود: به ابوبکر (رضی الله عنه) دستور فرمایید تا نماز را برپا دارد هنگامیکه رسول الله صلی الله علیه وسلم وفات کرد با خود اندیشیدم که نماز پرچم و قوام دین است و پیامبر، ابوبکر را در امر دینمان بر ما برگزیده اند سپس ما نیز راضی شدیم که ابوبکر (رضی الله عنه) درامور دنیا (خلافت) نیز برگزیده شود، لذا با او بیعت کردیم.2- قال عباس لعلی: اذهب بنا الی رسول الله فلنسأله فیمن هذا الامر ان کان فینا علمنا و ان کان فی غیرنا علمنا فاوصی بنا فقال علی انا و الله لئن سألناها رسول الله فمنعناها لا یعطیناها الناس بعده و انی و الله لا اسألها رسول الله. (صحیح بخاری: 2/927، فتح الباری: 8/117)
حضرت عباس رضی الله عنه به حضرت علی رضی الله عنه گفت: مرا نزد رسول الله ببر تا از او بپرسیم که امر خلافت در حق چه کسی است؟ اگر در بین ما باشد آنرا می دانیم و اگر در حق دیگران باشد به پیامبر صلی الله علیه وسلم پیشنهاد می کنیم که آنرا در حق ما وصیت کند. حضرت علی رضی الله عنه فرمود: اگر خلافت را از آنحضرت تقاضا کنیم ما را از آن باز می داد و بعد از آن مردم، آنرا به ما نمی دهند همانا سوگند به خدا که من خلافت را از آنحضرت صلی الله علیه وسلم تقاضا نکنم.
3- قال علی فی نهج البلاغة خطبة 36:
«رضینا عن الله قضائه و سلمنا لله امره اترانی اکذب علی رسول الله و الله لانا اول من صدقه فلا اکون اول من کذب علیه فذا نظرت فی امرنا فاذا طاعتی سبقت بیعتنی و اذا المیثاق فی عنقی لغیری».
حضرت علی در طی خطبه در نهج البلاغة می فرمایند: ما تسلیم قضا و قدر الهی هستیم آیا شما تا کنون دیده اید که بر رسول الله (صلی الله علیه وسلم) دروغ ببندم؟ قسم به خدا من اولین کسی هستم که او را تصدیق می کنم و اولین تکذیب کننده قرار نمی گیرم، پس از مقدار تأملی اندیشیدم در امر خلافت که طاعت من از بیعتم پیشی جسته است و میثاق و وفای به عهد خلافت بر من لازم شده است که از دیگران پیروی کنم.4- قال علی لو عهد الینا رسول الله عهداً لجاد لنا علیه حتی نموت او قال لنا قولاً لا نفذناه علی رغمنا» (تکمله فتح الملهم: 2/138) حضرت علی رضی الله عنه می فرمایند: اگر آنحضرت به ما در امر خلافت عهد و پیمانی می بست و آنرا به ما می بخشید بر آن امر تا مرگ می جنگیدیم و یا اینکه اگر به ما در این امر قولی می گفت البته آنرا جاری می کردیم.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #39965- عن علی انه قال یوم جمل ان رسول الله لم یعهد الینا عهداً ناخذ فی امارة و لکنّه شئ رأیناه من قبل انفسنا ثم استخلف ابوبکر رحمة الله علی ابی بکر فاقام و استقام ثم استخلف عمر رحمة الله علی عمر فاقام و استقام حتی ضرب الدین بجرانه. (تکمله فتح الملهم: 2/138 کذا فی مسند احمد)از حضرت علی رضی الله عنه روایت است که ایشان در جنگ جمل فرمودند: رسول الله در امر خلافت و امارت هیچگونه عهدی با ما نبسته اند ولی این چیزی است که ما آنرا در دلمان احساس کردیم، پس ابوبکر که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد و دین را برپا داشت پس عمر که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد، او نیز دین را برپا داشت تا اینکه آنرا به نقاط مختلف رساند.
6- و منها ما رواه ابو الحجاف قال: لما بویع ابوبکر و بایعه الناس قام ینادی ثلاثاً ایها الناس قد اقلتکم بیعتکم فقال علی و الله لا نقیلک و لا نستقیلک قدمک رسول الله فی الصلاة فما ذا یوخرک؟ (انساب الاشراف: 1/587، ریاض النضرة: 1/229)
ابو الحجاف روایت می کند: وقتی که با حضرت ابوبکر مردم بیعت کردند سه بار به مردم خطاب کردند اگر بیعت را درست نمی دانید می توانید بیعت خود را فسخ کنید. حضرت علی فرمودند: قسم به خدا بیعت را فسخ نمی کنیم و طلب فسخ را نداریم. رسول الله شما را در نماز مقدم کرده اند پس چیزی می تواند شما را عقب بیندازد.
7- و منها ما اخرجه الحاکم فی المستدرک و صححه و البیهقی فی الدلائل عن ابی و ائل قال قیل لعلی الا تستخلف علینا؟ قال ما استخلف رسول الله فاستخلف ولکن ان یرد الله بالناس خیراً فسیجمعهم بعدی علی خیرهم کما جمعهم بعد نبیهم علی خیرهم. (تحفة الاحوذی: 3/230، کذا فی التکملة: 2/138)
امام حاکم در مستدرک روایتی نقل می فرمایند: رسول الله صلی الله علیه وسلم خلیفه نگرفته اند که من خلیفه بگیرم ولی اگر خداوند بر مردم اراده خیری را داشته باشد آنها بعد از من بر بهترین مردم جمع می کند همانگونه که آنها را بعد از پیامبر بر بهترینشان جمع کرد.
8- عن عمر و علی قالا لم یعهد النبی فی الخلافة شیاً (تکمله فتح الملهم: 2/138)
حضرت عمر و علی می فرمایند: پیامبر در امر خلافت چیزی را بیان نداشتند.
خامساً: اگر پیامبر می خواست علی را خلیفه بگرداند چرا در رؤس الاشهاد اعلام نکرد و در جلسه خصوصی آنرا می خواست اعلام کند.آیا اعمال حضرت عمر رضی الله عنه حبط و برباد شده اند؟!
چهارمین اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله عنه شده است، این است که ایشان با منع از آوردن قلم و دوات سبب منازعه و جدال نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم شدند و کسی که نزد آنحضرت منازعه کند این توهین به پیامبر و محفل اوست و بنا به آیه «یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا کقول بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون» (ای اهل ایمان بالای صدای پیامبر صدا بلند مکنید و بر او فریاد مکشید مانند فریاد کشیدن بعضی از شما که این کار، اعمال نیکتان را محو می کند و شما نمی فهمید.- الحجرات 2) کلیه اعمال او حبط و برباد می شود لهذا اعمال حضرت عمر رضی الله عنه (العیاذ بالله) حبط شده اند.شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #3997در پاسخ به این اعتراض باید گفت که:
اولاً: الفاظ آیه با این نوع استدلال مخالف اند زیرا که در آیه «لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی» (حجرات 2) فرموده و بیان داشته است که در مقابل حرف پیامبر صلی الله علیه با آنحضرت منازعه نکیند و بااو درگیر نشوید نه اینکه با خود درگیر نشوید، اگر مراد آیه آنگونه که مشا می گوید می بود آیه به الفاظ «یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت عند النبی» نازل می شد.ثانیاً: اگر جهر عند النبی سبب حبط اعمال می شود در اینصورت اعمال اکثر صحابه و کسانیکه برای منازعه و خصومت های قومی نزد آنحضرت می آمدند باید حبط و برباد شود زیرا که برای بیان استدلال و توضیح قضایا در بسیاری صورتها با همدیگر در مجلس آنحضرت منازعه می کردند ولی هیچ کس نگفته است که اعمال آنها حبط و برباد شده است لهذا در این مسئله نیز عمل حضرت عمر رضی الله عنه حبط عمل نمی شود.
ثالثاً: در اینصورت که بگوئیم عمل حضرت عمر رضی الله عنه حبط شده است تنها عمل وی حبط نمی شود بلکه دیگران و از جمله اهل بیت نیز برباد می شود زیرا که منازعه در بین دو گروه صورت گرفته است و عدهای موافق وعده ای مخالف بوده اند.
دراینصورت اهل بیت و از جمله حضرت علی رضی الله عنه از دو حالت خالی نیست یا اینکه با حضرت عمر رضی الله عنه موافق بوده اند و یا انکه با ایشان مخالف بوده اند.
در صورت اول که موافق باشد کلیه اعتراضاتی که بر حضرت عمر رضی الله عنه می شود بر حضرت علی رضی الله عنه بر می گردد و اگر در صورت ثانی حضرت علی مخالف باشند در اینصورت نیز از دو حالت خالی نیست یا اینکه حضرت علی رضی الله عنه مخالفتش را اعلام داشته باشند، این خودمنازعه و اختلاف عند النبی می شود و سبب حبط اعمال می گردد و آیه «یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون» (ای اهل ایمان بالای صدای پیامبر صدا بلند مکنید و بر او فریاد مکشید مانند فریاد کشیدن بعضی از شما که این کار، اعمال نیکتان را محو می کند و شما نمی فهمید.- الحجرات 2) او را شامل می شود.
و در صورت ثانی اگر ایشان سکوت کنند و هیچگونه عکس العملی از خود نشان ندهند آیا ان عمل بر بی وفائی وی حمل نمی شود؟ و آیا سکوت او در این لحظه مایه پایمال شدن حق نمی گردد؟ چرا در این مکان و زمانی که حق پایمال می شود حضرت علی رضی الله سکوت اختیار کنند؟ چرا از حق دفاع نکنند؟ و…..
آیا نسبت تضییع حق مسلمین به حضرت عمر رضی الله عنه درست است؟!
پنجمین اعتراضی که به حضرت عمر رضی الله عنه شده است اینست که: حضرت عمر رضی الله عنه تضییع حق مسلمین نمودند و با نیاوردن و منع قلم و دوات، حقوق مسلمین را پایمال کردند و این بزرگترین خیانتی است که به جهان اسلام و مسلمین نمودند. (العیاذ بالله) با توجه به پاسخ اعتراضات گذشته، پاسخ این اعتراض خود به خود آشکار گشت، در حقیقت حضرت عمر رضی الله عنه حقی از حقوق مسلمین را پایمال نکرده، بلکه قصد اشفاق و ترحم بر پیامبر را داشته و خواستار راحتی ایشان بوده است.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #3998در اینصورت اگر بگوئیم که حضرت عمر رضی الله عنه تضییع حق مسلمین نموده است، این اعتراض نه تنها به حضرت عمر رضی الله عنه بلکه به پیامبر صلی الله علیه وسلم و اهل بیت نیز بر می گردد؛ اگر منع کتابت تضییع حق بشمار می ورد آیا عدم کتابت و ترک آن به سبب منع حضرت عمر رضی الله عنه تضییع حق به شمار نمی رود.
اگر حضرت عمر رضی الله عنه در این لحظه پیامبر را وادار به تضییع حق کرده بود در لحظات و ساعات دیگر که پیامبر و یارانش بودند و حضرت عمر رضی الله عنه در آن جلسه تشریف نداشتند، چرا در آن لحظه این حق را بیان نداشتند؟ آیا از حضرت عمر رضی الله عنه می ترسیدند؟ و آیا عدم بیان این حق مخالف با آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فلما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس» (مائده 67) نیست؟!
چگونه به خود اجازه می دهیم که بگوئیم پیامبر از دنیا رفتند و حقی از حقوق مسلمین را بیان نداشتند!! و این حق تا قیامت پایمال شد!!آیا حضرت عمر به حجیت حدیث معتقد بودند یا خیر؟!
ششمین اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله عنه شده است اینست که ایشان در مقابل دستور و سنت پیامبر «حسبنا کتاب الله» گفتند و تنها به کتاب الله اکتفا کردند و سنت را حجت قرار ندادند، در حالیکه اطاعت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه وسلم اطاعت از خداونداست و همانگونه که پیروی از کتاب الله فرض و ضروری است پیروی از سنت نیز ضروری است و این قولشان مخالف آیه «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» (اطاعت خدا و رسول و فرمانداران رابکنید) و مخالف حدیث «من اطاعنی فقد اطاع الله و من عصانی فقد عصی الله» (صحیح بخاری: ص 77، صحیح مسلم: ص 32، سنن نسائی: 3/154، فتح الباری: 13/11، مستدرک حاکم: 3/121) می باشد لذا حضرت عمر رضی الله عنه العیاذ بالله عاصی و نافرمان اند.در پاسخ این اعتراض باید گفت:
اولاً حضرت عمر کلام حسبنا کتاب الله را بنا بر ذکاوت و درایتی که داشتند مطابق با آزمایش و امتحان آنحضرت صلی الله علیه وسلم بیان دشته اند، زیرا که آن حضرت چند روز قبل، اکمال دین را بیان داشته بودند و آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً» (مائده3) را بر یارانش قرائت کرده بود و هم اکنون می خواستند از آنها امتحان بعمل بیاورند که آیا اصحاب و یاران آنحضرت مفهوم اکمال دین را فهمیده اند و یا اینکه در انتظاراند تا برای آنها و برای تکمیل دین چیزی دیگر بیان شود لذا در این جلسه از آنها امتحان گرفتند و حضرت عمر با قول «حسبنا کتاب الله» اشاره کردند که دین تکمیل شده است اذا چیزی از ضروریات و واجبات دین باقی نمانده است. و همان اکمال دین ما را کفایت می کند و این عین رضایت پیامبر صلی الله علیه وسلم است.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #3999ثانیاً: حضرت عمر فرمود: «حسبنا کتاب الله» یعنی آنچه در کتاب الله بیان شده ما را کفایت می کند، مگر غیر از اینست که در کتاب الله اهمیت قرآن و سنت هر دو بیان شده اند گویا با این قول اشاره دارند که قرآن رهنمای کامل و مکملی است همه جهات را بیان می دارد و سنت شرح و تفصیل آنست و در قرآن از ضروریات و لوازم دین چیزی باقی نمانده است.ثالثاً: حضرت عمر رضی الله عنه بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وسلم و در دوران خلافت راشده، سنت را مستدل و مورد اعتماد خود قرار داده است لذا نمی توانیم بگوییم که با قول «حسبنا کتاب الله» با سنت مخالفت ورزیده است.
از خواننده گرامي پوزش مي خواهم بابت مطرح كردن موضوعي خلاف موضوع تاپيك
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #4004پاسخ شبهات حديث قرطاس در مقاله”پاسخ به شبهه استناد شيعه به حديث قرطاس ” داده شده است.( متاسفانه آدرس آنرا نمي توانم بدهم چون ممکن است مديران سايت عضويت بنده را قطع نمايد!!!)
-
نویسندهنوشته ها
شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.
1- هنگامیکه آنحضرت در صلح حدیبیه صلح نامه نوشتند و در پایان آن، دستور دادند که محمد رسول الله را بنویسد بعد از آن مشرکین اعتراض کردند که ما شما را رسول الله نمی دانیم، لذا رسول الله را حذف کنید و تنها محمد بنویسید، آنحضرت صلی الله علیه وسلم به حضرت علی رضی الله عنه فرمودند: «امح رسول الله» (لفظ رسول الله را از پایان صلح نامه پاک کنید) اما حضرت علی رضی الله عنه در جواب ایشان فرمودند: «و الله لا امحوک ابداً» قسم به خدا اسم شما را پاک نخواهم کرد (صحیح بخاری: 2/610)
حتی مسئله به آنجا رسید که آنحضرت فرمودند: به من نشان بدهید تا آنرا پاک کنم. لذا خودش آنرا پاک کرد.
اگر قرار باشد که کلیه اقوال آنحضرت واجب العمل باشد در این صورت آیا بر علی رضی الله عنه واجب بود که لفظ رسول الله را پاک کند یا خیر؟
اگر واجب بود چرا به واجب عمل نکرد؟ اگر مستحب بوده در مسئله قلم و دوات نیز مستحب بوده است.
2- روزی آنحضرت صلی الله علیه وسلم به منزل حضرت فاطمة الزهرا رضی الله عنها تشریف آوردند و به ایشان هفت دینار دادند و فرمودند: وقتی که علی رضی الله عنه آمد هفت دینار را به او بده و بگو که پیامبر فرموده اند تا برای اهلیه خود طعام بخرید. وقتی که حضرت علی رضی الله عنه آمدند حضرت فاطمه رضی الله عنها هفت دینار را به ایشان تحویل داده و دستور پیامبر را نیز بیان داشتند. حضرت علی رضی الله عنه در حالیکه به طرف بازار می رفت، در بین راه به سائلی برخورد وهفت دینار را به او داد و برای اهلیه خود طعام نخرید. (محمد بن بابویه در امالی و دیلمی در ارشاد القلوب این روایت را نقل کرده اند). اگر قرار باشد که اقوال و دستورات آنحضرت صلی الله علیه وسلم واجب العمل باشد، در اینجا نیز آن دستور باید واجب الاجرا می شد ولی حضرت علی رضی الله عنه به آن توجهی نکرد و به آن جامعه عمل نپوشاند. لذا حضرت علی رضی الله عنه در عدم توجه به این دستور حتماً دارای یکی از اندیشه های ذیل بوده اند: یا اینکه معتقد به وجوب بودند و یا اینکه معتقد به استحباب و درجه مشورتی مصلحتی را قائل بودند، بدون شک صورت اول (وجوب) نمی تواند بعنوان اعتقاد حضرت علی معرفی گردد، زیرا که ایشان به آن عمل نکردند. اگر بگوییم که قائل به وجوب بودند در اینصورت بر آن اعتراض وارد می شود که چرا شئ واجب الاجرا و واجب الدستور را ترک کردند.لذا اعتقاد حضرت علی رضی الله عنه دستور دوم (امر استحبابی) می باشد و بر ترک آن بنابر مصلحتهایی هیچگونه گناه و اعتراضی مرتب نمی شود.همانند این دستور، امر به آوردن قلم و دوات نیز امر مشورتی و استحبابی است لذا اگر حضرت عمر رضی الله عنه به آن عمل نکند بر او هیچ اعتراضی وارد نمی شود «لانه مستحب و یستطیع ان یترک المستحب لمصالح».