نقدی علمی بر نظر شیعه در خصوص شان نزول آیه ۶۷مائده

Home انجمن ها گفتگوی ازاد نقدی علمی بر نظر شیعه در خصوص شان نزول آیه ۶۷مائده

این جستار شامل 0 پاسخ ، و دارای 1 کاربر است ، و آخرین بار توسط  noor.haq در 9 سال، 2 ماه پیش بروز شده است.

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • نویسنده
    نوشته ها
  • #22921

    noor.haq
    مشارکت کننده

    قبل از بيان داستان غدير خم، خوب است نکاتي را در مورد شأن نزول و مفاد آية تبليغ (67 سورة مائده) که يکي از ستون‌هاي اصلي استدلال شيعه بر غدير خم است متذکر شويم. آيه مذکور چنين است: « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» (المائدة: 67).
    «اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکني پيامش را نرسانده‌اي. و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه مي‌دارد. آري خدا گروه کافران را هدايت نمي‌کند».
    عالمان شيعه معتقدند که اين آيه در روز غدير خم نازل شده و در حقيقت خداوند با نزول اين آيه، به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دستور داده است که موضوع امامت و ولايت علي عليه السلام را به مردم ابلاغ نمايد و او را به عنوان جانشين پس از خود نصب کند و تأکيد کرده است که اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين کار را نکند، رسالتش ناتمام مي‌ماند و در ضمن نبايد هيچ گونه ترسي از مردم داشته باشد زيرا خداوند او را از شر دشمنان حفظ خواهد کرد. در اينجا سه مطلب مهم بايد مورد بررسي قرار گيرد :
    الف. اينکه آيا واقعاً اين آيه در روز غدير خم نازل شده است؟
    ب. اينکه آيا مفاد آية مذکور، ابلاغ موضوع ولايت و امامت علي عليه السلام است؟
    ج. اينکه موضوع ترس پيامبر از مردم چه بوده است؟
    در مورد مطلب اول (الف) با قاطعيت مي‌گوييم که هيچ سند و مدرک معتبري اين مدعا را اثبات نمي‌کند و عالمان شيعه تاکنون حتي يک سند معتبر براي اثبات اينکه اين آيه در روز غدير خم و در شأن علي عليه السلام نازل شده است نياورده‌اند. گاهي براي اثبات اين ادعا، به کتاب‌هايي از بعضي عالمان اهل سنت استناد مي‌کنند و مي‌گويند فلان دانشمند اهل سنت هم اين مدعا را مطرح و يا تأييد کرده است. اما اولاً اکثريت قاطع دانشمندان اهل سنت چنين ادعايي را قبول ندارند و در کتاب‌هاي خود نشان داده‌اند که شأن نزول مذکور، جعلي و ساختگي است. ثانياً معدود افرادي هم که شأن نزول فوق را محتمل دانسته‌اند هيچ سند معتبري براي اثبات آن ارائه نداده‌اند. خوب است عالمان شيعه براي اثبات و تحکيم مدعاي خود، به جاي ارائه فهرستي از کتب اهل سنت که در آنها اين شأن نزول مطرح و يا تأييد شده است، يک بار و فقط يک بار سلسلة راويان اين شأن نزول را با قواعد رجال شناسي مورد قبول فريقين بررسي کرده و بطور مستند نشان دهند که واسطه‌هاي نقل آن همگي از نظر عالمان بزرگ اهل سنت مورد وثوق بوده و هستند. اينجاست که عالمان شيعه به بن‌بست مي‌رسند و چيزي براي گفتن ندارند. به عنوان مثال آقاي ناصر مکارم شيرازي در تفسير نمونه ابتدا مدعي مي‌شوند که:
    «در کتاب‌هاي مختلفي که دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته‌اند روايات زيادي ديده مي‌شود که با صراحت مي‌گويد: آية فوق دربارة علي عليه السلام نازل شده است».[1]
    سپس به جاي بررسي کلية واسطه‌ها و راويان اين شأن نزول (حداقل در يک مورد)، فقط نام مصادر حديث را مي‌آورند: «اين روايات را جمع زيادي از صحابه از جمله «زيد بن ارقم» و «ابوسعيد خدري» و «ابن عباس» و «جابر بن عبدالله انصاري» و … نقل کرده‌اند».[2]
    و بعد از بيان اينکه اين احاديث به طرق گوناگون بيان شده‌اند، بدون بررسي سندي حتي يکي از طرق، و اثبات اعتبار و مورد وثوق بودن واسطه‌هاي نقل آن، نام دانشمنداني (مانند ابو نعيم اصفهاني، ابن عساکر، فخر رازي و ….) را ذکر مي‌کند که «به اين احاديث در کتب خود تصريح کرده‌اند».[3]
    تا اينجا (اگر به روش علمي در اين مباحث ملتزم باشيم) چيزي عايد ما نشده است جز نام چند دانشمند که در کتب خود ذکري از اين شأن نزول کرده‌اند (بدون اينکه معلوم شود آيا دانشمندان نامبرده در فهرست فوق، شأن نزول مذکور را رد يا قبول کرده‌اند و در هر دو صورت، آيا سندي هم براي اثبات مدعاي خود آورده‌اند يا خير) و همه چيز در هاله‌اي از ابهام مانده است. اما آقاي مکارم شيرازي، خود با يک اعتراف عجيب و باور نکردني، ابهامات موجود را از بين مي‌برند:
    «اشتباه نشود. منظور اين نيست که دانشمندان و مفسران فوق، نزول اين آن را دربارة علي عليه السلام پذيرفته‌اند، بلکه منظور اين است که روايات مربوط به اين مطلب را در کتب خود نقل کرده‌اند. اگر چه پس از نقل اين روايت معروف، به خاطر ترس از شرايط خاص محيط خود و يا به خاطر پيش داوري‌هاي نادرستي … از پذيرفتن آن خودداري کرده‌اند».[4]
    عجبا! اگر دانشمندان مذکور، شأن نزول مورد ادعاي شيعه را نپذيرفته‌اند و بلکه آن را رد کرده‌اند، ديگر ذکر اسامي آنها به عنوان دانشمنداني که به اين شأن نزول در کتبِ خود تصريح کرده‌اند، چه فايده‌اي براي اثبات يا تقويت ادعاي شيعه در اين مورد دارد؟ مگر کسي منکر اين بود که بعضي دانشمندان بزرگِ اهل سنت، در بعضي از کتب خود به اين شأن نزول اشاره کرده‌اند؟ مهم اين است که آيا اين بزرگان، روايات مربوط به آن را پذيرفته‌اند يا نه، و در هر دو صورت دليل و مدرک آنها کدام است. اخلاق نيز حکم مي‌کند که به جاي متهم کردن اين دانشمندان به تعصبات مذهبي و يا ترس از شرايط خاص محيط، مدعاي آنها را با دليل و منطق و با سند و مدرک معتبر، نقد کنيم. جالب اينجاست که آقاي مکارم شيرازي در ادامه مي‌فرمايند:
    «ولي جمعي ديگر [از دانشمندان اهل سنت] نزول آيه را در مورد علي عليه السلام مسلم دانسته‌اند».[5]
    لکن نامي از اين افراد نمي‌آورد. ما نيز نمي‌دانيم آن «جمعي ديگر» که نزول آيه در مورد علي عليه السلام (و در روز غدير خم) را قطعي و مسلم دانسته‌اند چه کساني هستند و سند و مدرک آنها در اين مورد کدام است؟. اي کاش آقاي مکارم شيرازي براي اثبات و يا تقويت مدعاي خود، به جاي ارائه فهرستي از دانشمندان اهل سنت که شأن نزول مذکور را رد کرده و يا فقط محتمل دانسته‌اند، اسامي و اسناد و مدارکِ دانشمنداني را ارائه مي‌دادند که اين شأن نزول را قطعي و مسلم مي‌دانند. در اين صورت بهتر مي‌توانستيم به نتيجه برسيم.
    حال بپردازيم به نکتة بعدي (ب) و بحث پيرامون مفاد آية تبليغ. سوال اين است که در اين آيه، معنا و مصداق « مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ » چيست؟ به عبارت ديگر خداوند از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، ابلاغِ چه چيزي به مردم را خواسته است؟ به نظر ما خداوند در اين آيه مي‌خواهد به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بگويد که آياتي را که به تو نازل شده و يا مي‌شود به مردم برسان و در اين راه از هيچ کس نترس و فقط وظيفه‌ات را که ابلاغ آيات الهي به مردم است انجام بده و خداوند نيز تو را از شر دشمنان و بدخواهان (کافران و يا منافقاني که ممکن است آيات الهي به ضرر آنها تمام شود و در صدد کارشکني يا ضربه زدن به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و مومنان برآيند) حفظ مي‌کند. به عبارتي ديگر آية تبليغ مفهومي کلي دارد و خطاب به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي‌گويد آيات الهي را که بر تو نازل شده و يا مي‌شود به مردم برسان که اگر اين کار را نکني رسالتِ خود را انجام نداده‌اي. اما عالمان شيعه مي‌گويند که در اين آيه، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مأمور ابلاغ پيام الهي مبني بر ولايت و امامتِ علي عليه السلام شده است. به عبارت ديگر گويي خداوند ابتدا به طريق وحي، پيام امامت و ولايت علي عليه السلام را به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم رسانده و بعد، از او خواسته است که اين پيام الهي را به مردم برساند. اما سوال اين است که اگر آنچه ابتدا (يعني پيش از نزول اين آيه) به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شده (يعني آنچه کلمة «ما» در عبارت « مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ » به آن اشاره مي‌کند) موضوع امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است، آيه‌اش در کجاي قرآن قرار دارد؟ مگر اين موضوع، قبلاً به طريق وحي به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «نازل» نشده است، پس چرا آن حضرت در روز غدير خم، ذکري از آن آيه نمي‌کند؟ آنچه به طريق «وحي» به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «نازل» شده و آن حضرت مأمور «ابلاغ» آن به مردم است و در غير اين صورت «رسالتش» ناتمام مي‌ماند لاجرم بايد آيه‌اي از قرآن باشد، اما کجاست آيه‌اي که در آن سخن از امامت و ولايت علي عليه السلام و جانشيني او پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آمده باشد؟ ممکن است بگوييد که موضوع امامت علي عليه السلام بصورت آيه‌اي از قرآن به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل نشده بود؛ زيرا اين کار به صلاح نبود و احتمال داشت بعدها دشمنان و مخالفانِ علي عليه السلام، براي رسيدن به اهداف خود، حتي قرآن را هم تحريف کنند. اما اين توجيه به هيچ روي پذيرفته نيست، زيرا:
    1. سخن فوق بر خلاف ظاهر آيه است. بر طبق آنچه از ظاهر آيه معلوم مي‌شود، قبلاً مطلبي به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «نازل» شده و حال آن حضرت موظف به «ابلاغ» آن به مردم است تا «رسالتش» ناتمام نماند. پس آن مطلب حتماً بايد آيه‌اي از قرآن باشد. زيرا در غير اين صورت در آية مورد بحث، عبارت «أنزل» نمي‌آمد.
    2. اگر قرار است قرآن آخرين کتاب آسماني (و براي همة انسان‌ها تا روز قيامت) باشد، خداوند خودش آن را از گزند دشمنان حفظ مي‌کند و جلوي تحريف و نابودي آنرا مي‌گيرد و ترسي هم از تحريف‌گران نخواهد داشت. همان‌طور که خود در قرآن فرموده است : «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (الحجر: 9) پس چرا بايد از ذکر صريحِ امامتِ علي عليه السلام و جانشيني او پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بصورت آيه‌اي در قرآن بترسد؟ چگونه است که خداوند از اين همه يهود و نصارا و بت‌پرست و مشرک و ملحد و منافق و … (آن هم در زماني که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تازه رسالتش را آغاز کرده و تنها و بي‌ياور است و قدرتي ندارد و حتي خطر مرگ، او را تهديد مي‌کند) نمي‌ترسد و آيات توحيد و مبارزه با کفر و شرک و بت‌پرستي را به پيامبرش نازل مي‌کند و او را مأمور شکستن بتها و مبارزه با کفار و مشرکين و هدايت مردم به سوي توحيد و يکتاپرستي مي‌نمايد، اما اکنون که سراسر عربستان مسلمان شده و به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ايمان آورده‌اند و آن حضرت قدرت کامل دارد و در مدتِ رسالت خود، صدها و هزاران شاگرد تربيت کرده است، مي‌ترسد که مبادا عده‌اي آخرين کتاب آسماني را تحريف کنند؟
    3. اگر خطر تحريف در ميان باشد، آيا فقط امامتِ علي عليه السلام در معرض اين خطر قرار داد؟ آيا خطر تحريف، آيات مربوط به کفار و مشرکين و يهود و نصارا و ستاره‌پرستان و … را تهديد نمي‌کند؟ مسلماً اگر چنين خطري باعث اين شود که خداوند بنا به مصلحت، مطلبِ مهمي مانند امامتِ علي عليه السلام را بصورت آيه‌اي از قرآن نياورد، در اين صورت، صدها مطلبِ مهمتر از آن (مانند آيات مربوط به توحيد و نبوت و معاد) نيز در قرآن نمي‌آمد و به عبارت دقيقتر، اصلاً قرآني نازل نمي‌شد.
    4. اگردشمنان و بدخواهان، قادر به تحريفِ قرآن بودند، همين آية تبليغ (و همينطور آيات ديگري مانند آية ولايت) را که مستمسک شيعه براي اثبات ادعاهايش است، از قرآن حذف مي‌کردند. براستي اگر از يک طرف اين آيات بر طبق اسناد و مدارک محکم و خدشه‌ناپذير، در شأن علي عليه السلام نازل شده‌اند و صراحتاً اشاره به امامت و ولايت او مي‌کنند و از طرفي هم دشمنان و بدخواهانِ آن حضرت قادر به تحريف قرآن بودند، پس چرا اين آيات تحريف نشد؟
    5. اگر دشمنان و بدخواهان، قادر به تحريف احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد امام علي عليه السلام هم بودند و نمي‌گذاشتند که حديثي از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد امامت علي عليه السلام به جاي بماند که در دلالت داشتن بر امامت علي عليه السلام و جانشيني آن حضرت پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم صراحت داشته باشد- مي‌پرسيم اگر چنين است، اين احاديث چگونه بعد از هزار و چهار صد سال، بدست ما رسيده‌اند و توسط دشمنان و بدخواهان تحريف و يا نابود نشده‌اند؟ دشمناني که قادر به تحريف قرآن بودند و خداوند را از انزال آيه‌اي صريح در مورد امامت علي عليه السلام ترساندند، چگونه نتوانستند کلام پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را که بشر بود، تحريف کنند يا باعث فراموشي آن از حافظة تاريخ شوند؟
    حال فرض کنيم که آنچه قبلاً به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شده بود، امامت علي عليه السلام بوده، لکن صلاح نبود که اين مطلب به صورت آيه‌اي صريح در قرآن بيايد. بسيار خوب، اگر چنين است چرا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم (در روز غدير خم) با صراحت نفرمود که اي مردم، من قبلاً از طرف خداوند مأمور شده بودم که موضوع امامت و ولايتِ علي عليه السلام را به شما ابلاغ کنم ولي بنا به مصالحي تاکنون نتوانسته‌ام (و يا نخواسته‌ام) اين پيام الهي را به طور علني و رسمي به شما ابلاغ کنم و هم‌اکنون فرشتة وحي بر من نازل گرديد و از طرف خداوند به من پيغام داد که اين موضوع را به اطلاع شما برسانم، لذا هم‌اکنون به فرمان الهي، علي عليه السلام را رسماً به عنوان امام و جانشين پس از خودم به شما معرفي مي‌کنم! گيريم که خداوند صلاح نمي‌دانست آيه‌اي با صراحت در موضوع امامت علي عليه السلام نازل کند، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم که مي‌توانست چنين مطلبي را با صراحت و شفافيت بيان کند. پس چرا آن حضرت چنين کاري نکرد؟
    و اما مطلب سوم (ج) يعني ترس پيامبر از مخالفت و کارشکني مردم نسبت به مسئله امامت و جانشيني علي عليه السلام نيز شنيدني است. عالمان شيعه از طرفي مدعي هستند که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از همان روزي که رسالت خود را علني کرد، علي عليه السلام را به عنوان خليفه، وصي و جانشين پس از خود به مردم معرفي و بعدها نيز به دفعات و در مناسبت‌هاي مختلف اين موضوع را با صراحت بيان نموده است، و از طرفي هم مي‌گويند که آن حضرت از نصب علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پس از خود، بيم داشت و خداوند در آية تبليغ (که بنا به ادعاي شيعه در روز غدير خم نازل شده است) به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اطمينان داده و گفته است که ترس را کنار بگذار و پيام خداوند را به مردم برسان زيرا خداوند تو را از شرّ دشمنان و بدخواهان و يا کج فهمان و کج انديشان حفظ مي‌کند! آيا اين يک تناقض آشکار نيست؟ نگاه کنيد:
    «برحسب آنچه از روايات متعدد استفاده مي‌شود، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قبلاً مأمور شده بودند که امامت علي عليه السلام را رسماً اعلام کنند ولي بيم داشتند که مبادا مردم، اين کار را حمل بر نظر شخصي آن حضرت و از پذيرفتن آن سرباز زنند. از اين‌روي در پي فرصت مناسبي بودند که زمينة اين کار فراهم شود تا اينکه اين آية شريفه نازل شد: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ..» و ضمن تأکيد بر لزوم تبليغ اين پيام الهي به آن حضرت مژده داد که تو را از پيامدهاي آن مصون خواهد داشت. با نزول اين آيه، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم دريافتند که زمان مناسب فرا رسيده و تأخير بيش از اين‌ روا نيست. از اين روي در غدير خم به انجام اين وظيفه مبادرت ورزيدند. آنچه اختصاص به اين روز داشت، اعلام رسمي و گرفتن بيعت از مردم بود و گرنه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در طول دورانِ رسالتشان بارها و به صورت‌هاي گوناگون، جانشيني امير مومنان علي عليه السلام را گوشزد کرده بودند و (حتي) در همان روزهاي آغازين بعثت، هنگامي که آية «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » (الشعراء: 214) نازل شد در حضور همة خويشاوندان فرمودند: نخستين کس که دعوت مرا بپذيرد جانشين من خواهد بود و به اتفاق فريقين، نخستين کسي که پاسخ داد علي بن ابي طالب بود. و نيز هنگامي که آية «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (النساء: 59) نازل شد و اطاعتِ کساني را به عنوان «أولي الأمر» بطور مطلق واجب کرد، جابر بن عبدالله انصاري از آن حضرت پرسيد: « أولي الأمر » چه کساني هستند؟ فرمود : «هم خلفايي يا جابر وأئمة المسلمين بعدي، أوّلهم علي بن ابي طالب …».[6]
    در اينجا سوالات زيادي مطرح مي‌شود که به چند نمونة آن اشاره مي‌کنيم:
    1. بر طبق کدام روايت معتبر، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم قبلاً (و از طرف خداوند) مأمور شده بودند که امامت علي عليه السلام را رسماً اعلام کنند؟ خواهش ما اين است که براي اثبات اين ادعا، فقط يک حديث معتبر با ذکر سند ارائه دهيد.
    2. اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بيم داشتند که مردم، اين کار را حمل بر نظر شخصي کنند و از پذيرش آن سرباز زنند، پس چرا مي‌گوييد که آن حضرت، در همان روز اول و در مهماني که براي فاميل و خويشاوندان خود ترتيب داده بود، با صراحت تمام علي عليه السلام را به عنوان وزير، وصي، خليفه و جانشين پس از خود معرفي کرد و بعدها نيز دهها و صدها بار در موقعيت‌هاي مختلف، اين کار را تکرار نمود؟ آيا اين تناقض نيست؟ ممکن است بگوييد در هيچ کدام از آن موارد، اعلامِ امامت و جانشيني علي عليه السلام، رسمي نبوده است، اما سوال ما اين است که اگر خوفِ حملِ سخنان پيامبر بر نظر شخصي و عدم پذيرش اين سخنان از سوي مردم مطرح باشد، اولاً چه فرقي بين اعلامِ رسمي و غيررسمي اين مطلب وجود دارد و ثانياً بر طبق ادعاي شيعه (و به نحوي که در فوق آمد) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در همان روز اول و در آن مهماني، رسماً و با صراحت تمام، امامت علي عليه السلام را به مردم ابلاغ کرده‌اند. اگر آنچه شيعه در مورد حديث «يوم الإنذار» مي‌گويد، (صرف‌نظر از صحت و سقم آن) معرفي رسمي علي عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر نيست، پس معناي «معرفي رسمي» چيست؟
    3. اگر خوف از سوء فهم مردم در ميان بود، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي‌توانست با بيان صريح و شفافِ موضوع، و تاکيد بر اينکه نصب علي عليه السلام به امامت و جانشيني پس از من، فرماني از سوي خدا و اصلي از اصول دين است، مانع اين سوء فهم شود. اما چرا آن حضرت چنين کاري نکرد؟ مگر اينکه بگوييم حتي اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين موضوع را با صراحت و شفافيت بيان مي‌کرد، باز هم مردم سخنان او را حمل بر نظر شخصي کرده و از پذيرش آن سرباز مي‌زدند. اما اين سخن فقط يک ادعاي غيرقابل اثبات است که نه تنها پشتوانه‌اي از دليل و برهان ندارد بلکه دلايل فراواني در رد آن مي‌توان اقامه کرد. آيا اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در سالهايي که در مدينه به قدرت رسيده بود و شمار مسلمانان روز به روز بيشتر مي‌شد و بر ايمان و اعتماد و محبت مردم نسبت به آن حضرت افزوده مي‌گرديد، امامت و جانشيني علي عليه السلام را رسماً و صراحتاً و به عنوان يک فرمان الهي، اعلام مي‌کرد، مردم سخن او را حمل بر نظر شخصي نموده و با اين کار نعوذ بالله، پيامبر را متهم به دروغ گويي و سوء استفاده از مقام رسالت مي‌کردند؟ آيا ممکن است مردمي که به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ايمان آورده‌اند و در راه پيشرفت دين خدا شکنجه‌ها ديده و زخم‌ها خورده و آوارگي‌ها کشيده و زن و فرزند از دست داده و همة هستي خود را در راه رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در طبق اخلاق نهاده‌اند، به اين راحتي ايمانِ خود را بر باد دهند؟ امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، به دنياي آنها لطمه مي‌زد يا به آخرتشان؟ اگر به دنيايشان لطمه مي‌زد (که البته دليلي هم براي اثبات آن نداريم) چنين واقعيتي چگونه مي‌توانست مانع پذيرش امامت علي عليه السلام از سوي آنها شود در حالي که در طول بيست و سه سال رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم همة دنيايشان را از دست داده بودند و ديگر دنيايي نداشتند که امامت علي عليه السلام آن را به خطر بيندازد؟ اصحاب بزرگي که بهترين سال‌هاي جواني خود را در راه رسالت پيامبر و گسترش دين اسلام در سختي و محروميت از نعمت‌هاي دنيا گذارنده بودند، آيا معقول است که در دوران پيري و کهولت به خاطر حب مقام و قدرت و رياست حکم خدا را زير پا گذاشته و ثواب يک عمر مجاهدت در راه خدا را پايمال و آخرتِ خود را تباه کنند؟ ممکن است بگوييد که اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بالآخره انسان بودند و ارتکاب چنين خطايي از سوي آنها محال عقلي نبود و لذا خوف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم معقول و موجه بود. اما اولاً اين سخن فقط يک احتمال است و قطعيت ندارد و ثانياً شرط ابلاغ پيام‌هاي الهي به مردم اين نيست که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ابتدا يقين کند که سخن او را حمل بر نظر شخصي نمي‌کنند؛ زيرا اين احتمال در خيلي از جاهاي ديگر هم وجود دارد و اگر صرف احتمال عقلي (مبني بر عدم پذيرش مردم) مانع از ابلاغ پيام‌هاي الهي به مردم شود، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم هيچ گاه نمي‌تواند هيچ آيه‌اي از قرآن را به مردم ابلاغ کند. ما منکر اين نيستيم که همواره ممکن است عده‌اي کج فهم و سست ايمان وجود داشته اند، اما اصحاب و ياران پيامبر که داراي اراده ها و ايمان پولادين بودند و هيچگاه چنين تهمتي به رسول خدا نمي‌زدند و پيامبر نيز هيچگاه به خاطر سوء فهم و عدم پذيرش اقليتي کج فهم و سست ايمان، وظيفة خود را ترک نمي‌کند. پس بطور خلاصه دو اصل را نبايد فراموش کنيم: اول اينکه اصل بر برائت است مگر اينکه خلاف آن اثبات شود، (و در اينجا دليلي نداريم که خلاف را اثبات کند) و دوم اينکه قصاص قبل از جنايت عقلاً و شرعاً حرام است (مدعاي شيعه مبني بر اينکه اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم موضوع امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از خود را با صراحت بيان مي‌کرد، مردم – خصوصاً اصحاب بزرگ – سخن آن حضرت را حمل بر نظر شخصي خودش مي‌کردند، قصاص قبل از جنايت است).
    4. اينکه مي‌گويند «پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قبلاً مامور شده بود که امامت علي عليه السلام را رسماً اعلام کند» منظورتان از «قبلاً» چه زماني است؟ لاجرم خواهيد گفت: از همان روز اول که رسالت آن حضرت علني شد (يعني حدود بيست سال قبل از واقعة غدير خم). حال سوال اين است که چرا خداوند از همان روز اول که اين وظيفه و مأموريت را به عهدة پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نهاد، او را از شر دشمنان و بد خواهان يا از بيم کج فهمي مردم ايمن نکرد و به او اطمينان خاطر نداد؟ آيا اين کار خلاف حکمت نيست که خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمان دهد که علي عليه السلام را رسماً به عنوان امام و جانشين پس از خود معرفي کند و با آنکه مي‌بينيد آن حضرت از بيمي که دارد، به وظيفة خود (يعني ابلاغ پيام الهي به مردم) عمل نمي‌کند، ساکت بنشيند و بيست سال بعد (يعني در ماه‌هاي آخر عمر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم) به او بگويد که ديگر بيش از اين تأخير روا نيست و بايد اين پيام را به گوش مردم برساني؟ ممکن است بگوييد که شرايط اجازه نمي‌داد که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در سال‌هاي رسالت خود، علي عليه السلام را رسماً به امامت نصب کند و در روز غدير خم شرايط از هر جهت آماده بود. اما اين توجيه به هيچ روي درست نيست؛ زيرا سوالات زيرا در ذهن بوجود مي‌آورد:
    الف. مگر خداوند به اين حقيقت واقف نبود که در آن سال‌ها، شرايط براي اين کار مناسب نبود، پس چرا وظيفه را به عهدة پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم گذاشت؟
    ب. روز غدير خم، روزي بود که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به همراه جمعي از ياران خود از حجة الوداع باز مي‌گشتند، يعني چند روز بعد از آخرين حجِ آن حضرت. آيا چند روز قبل از غدير خم (يعني در مراسم حج که بيش از صد هزار نفر از سراسر عربستان همراه پيامبر حضور داشتند) شرايط مناسب نبود؟ چرا آية تبليغ در مراسم حجة الوداع نازل نشد تا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در حضور همة شرکت کنندگان در مراسم حج که جمعيت انبوهي بودند – امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از خود را رسماً اعلام کند؟ آيا در روزهاي حجة الوداع، شرايط همچنان نامناسب بود؟ اگر به اين سوال پاسخ مثبت دهيد مي‌پرسيم اين شرايط نامناسب که بيست سال طول کشيد و حتي در روزهاي حجة الوداع هم از بين نرفته بود و جلوي پيامبر را مي‌گرفت، چه بود که به ناگهان در روز غدير خم از صحنة روزگار محو شد و شرايط مناسب جاي آن را گرفت؟
    5. يک بار ديگر نگاهي بيندازيم به مطلبي که از آقاي مصباح يزدي نقل کرديم. ايشان نيز مانند اکثر عالمان شيعه مدعي هستند :
    «هنگامي که آية: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (النساء: 59) نازل شد و اطاعت کساني را به عنوان «أولي الأمر» بطور مطلق واجب کرد، جابر بن عبدالله انصاري از آن حضرت پرسيد اين «أولي الأمر» چه کساني هستند؟ [پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم] فرمود: «هم خلفايي يا جابر وأئمة المسلمين بعدي، أوّلهم علي بن أبي طالب …»
    در اينجا پاسخ به سوالات زير ضروري مي‌شود:
    الف. آيا عالمان شيعه (و از جمله خود ايشان) واقعاً نمي‌دانند که حديث مذکور به هيچ وجه سند محکم و معتبري ندارد و در سلسلة راويان آن افرادي (مانند «محمد بن همام»، «جعفر بن محمد بن مالک»، «حسن بن محمد بن سماعه» و …) وجود دارند که نه تنها از نظر عالمان اهل سنت، بلکه حتي از نظر بزرگان شيعه نيز فاسد، فاسق و لذا غيرقابل اعتماد هستند؟ درست است که عالمان بايد به مردم «آموزش عقايد» بدهند، اما کدام «عقايد» عقايدي که ساخته و پرداختة عده‌اي حديث سازِ فاسد، فاسق و غيرقابل اعتمادند؟
    ب. مگر بنا به ادعاي شيعه، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم علاوه بر ابلاغ آيات الهي به مردم، مأمور شرح و تفسير آن آيات نبودند و مگر آية «أولي الأمر» سال‌ها (و يا حداقل ماه‌ها) پيش از واقعة غدير خم نازل نشده بود، پس چرا پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم اين آيه را فقط براي جابر تفسير کرد؟ آيا اين سوال که «أولي الأمر چه کساني هستند» فقط براي جابر پيش آمده بود؟ مي‌دانيم که در زبان عرب، «أولي الأمر» به معناي «صاحبان امر حکومت» يا به عبارتي ديگر «مسئولين حکومتي» است و عموم مردم از اين آيه لزوم اطاعت از حاکمان (براي حفظ نظم و سامان يافتن امور مردم) را مي‌فهميدند. حال اگر واقعاً منظور خداوند از «أولي الأمر» افراد خاصي (يعني علي بن ابي طالب و فرزندانش) بود، آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم موظف نبود که اين مطلب را در ملأعام و براي همة مردم بيان کند؟ اگر بگوييد شرايط اين اجاره را به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نمي‌داد، مي‌پرسيم چرا خداوند آيه‌اي را نازل کرد که هم نيازمند تفسير بود و هم شرايط مناسب براي تفسير آن از سوي پيامبر وجود نداشت؟ آيا نزول آيه‌اي که هم نيازمند تفسير و تعيين مصداق از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است و هم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم (به دليل شرايط خاص) از تفسير آن خوف دارد و تا چند سال ديگر اين خوف ادامه خواهد داشت، بيهوده و حتي نوعي اضلال از طرف خداوند نيست؟
    ———————————————-
    [1]- تفسير نمونه – ج 5 – ص 5.
    [2]- همان ص 5.
    [3]- همان – ص 5.
    [4]- همان ص – 6.
    [5]- همان – ص 7.
    [6]- آموزش عقايد، ج 2، ص – 150-149.

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)

شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.