(ادعاى شیعه) علت اعتراض عمر به فرمایش پیامبر اکرم(ص) در اواخر عمر چه بود؟

Home انجمن ها خلفای راشدین (ادعاى شیعه) علت اعتراض عمر به فرمایش پیامبر اکرم(ص) در اواخر عمر چه بود؟

این جستار شامل 0 پاسخ ، و دارای 0 کاربر است ، و آخرین بار توسط  anshgm در 9 سال، 6 ماه پیش بروز شده است.

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 21)
  • نویسنده
    نوشته ها
  • #1272

    anshgm
    کاربر

    هنگامی که رسول خدا (ص) در بستر احتضار بود به اصحاب خود فرمود: «کتابی به من دهید تا برای شما نوشته‌ای بنویسم تا پس از من گمراه‌نشوید!» عمر گفت: « بیماری بر نبی غلبه‌کرده(یا به نقلی: این مرد هذیان‌می‌گوید!) کتاب خدا نزد ماست، ما را کفایت‌می‌کند!»
    صحیح البخاری ، ج 1، ص 36-37-کتاب العلم
     آری براستی هدفی که عمر بن خطاب از به زبان آوردن این جملات  داشت چه بود؟ چرا کلام رسول خدا را قطع می کند و می گوید: کتاب خدا برای ما کافی است!

    همواره اطرافیان کسی که در حال احتضار باشد(مسلمان یا غیر مسلمان) آخرین سخنان و وصایای وی را آویزه گوش خود قرار می دهند، چنانکه برای خود ما هم اتفاق افتاده است.

    حالا چه بر سر امت اسلام آمده که شخصیتی چون رسول خدا(ص) در بستر احتضار به هذیان گفتن متهم می شود.

    رسول خدا می خواهد امتی را که با آنهمه زحمت از جهالت و نادانی به رشد و هدایت رسانده وصیت کند. چه لحظات باارزش و گرانبهایی است آخرین کلمات اشرف مخلوقات، در این دنیای فانی، اما افسوس و صد افسوس، ننگ بر تو ای دنیا!

    رسول خدا که جز وحی سخن نمی گوید(سوره نجم-3و4) چگونه ممکن است …

    #2214

    hamshahri
    کاربر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    جناب دانش عزیز :

    بابا چرا اینقدر شاکی شدی ؟؟!!! چرا رنگت پریده !!! چرا ادبت رو موش خورده ؟؟؟!!!!

    خیلی به خودت فشار نیار جوون !! پیر می شی ها !!!

    *************************************

    جناب سجاد عزیز :

    از اینکه همچنان مستند سخن می گویید از شما ممنونم !!

    بنده کشته مرده منطق وهابیت هستم !!!!

    *************************************

    حالا یه حرف حساب :

    شمس الائمه کرمانی ( کسی که ابن حجر در فتح الباری از شرح او بهره برده و نقل قول می کند ) در کتاب " الکوکب الدراری فی شرح صحیح البخاری " در ذیل روایات قرطاس و قلم به صراحت بیان می کند که مطلبی را که پیامبر می خواستند در آن کتاب نگارش کنند همانا مساله جانشنی بعد از ایشان و مشخص نمودن جانشین بعد از ایشان بوده است !!!

    **************************************

    حالا جناب سجاد و دانش با هم برید کمی کتاب بخونید !!!!

     

    #2247

    دانش
    کاربر

    دلسوزی و ترحم اصحاب نسبت به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم (آیا عمر رضی الله عنه به پیامبر نسبت هذیان داده اند یا شیعیان معنا را تحریف کرده اند؟)

    نویسنده: 

     أبو مسلم/ عبد المجيد العرابلي اردنی

                  (بررسی شبهه حدیث کاغذ و قلم و بررسی معنای سخن عمر رضی الله عنه )

    http://islamtxt.rr.nu/content/article/321

    #2248

    anshgm
    کاربر

    کمی تامل و تفکر!

    قرطبی صاحب کتاب «المفهم» چه ادعای باطلی کرده جایی که می گوید: "سبب اختلاف در اجتهاد جایز و هدف و قصد درست بود و به هر مجتهد پاداش داده خواهد شد و ‌یا نظریه‌ی ‌یكی از دو طرف بر حق است و طرف دیگر گنه كار نخواهد بود، حتّی آن طور كه در علم اصول مقرر است، مأجور خواهد بود."

    آیا هر اجتهاد و مجادله ای پاداش دارد؟ آیا در مقابل دستور خداوند نیز می توان اما و اگر کرد!!

    جایی که وحی وجود داشته باشد بشر هیچ راهی جز قبول آن ندارد و هر ادعا و نظری باطل است. نکند جناب عمر و برخی صحابه دلشان برای اسلام بیش از حضرت رسول(ص) می سوخت:

    احمدبن‌ابی‌طاهر – صاحب کتاب تاریخ بغداد-  به نقل از ابن‌عبّاس آورده‌است که عمربن‌خطّاب گفت:
     

    «… پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله در زمان حیاتش گاه‌گاه مى‌خواست به جانشینى او(علی) اشاره‌کند. در بیمارى‌اش نیز خواست به اسم او تصریح‌کند، امّا من از روى دلسوزى و حفظ اسلام مانع‌شدم. به خداى این بنای کعبه سوگند!

    اگر على به خلافت مى‌رسید، قریش هرگز به دور او جمع‌نمى‌شدند و اعراب از هرسو بر او هجوم‌مى‌آوردند.

    رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله نیز دریافت که من از آن‌چه در ضمیر او مى‌گذشت، آگاهم. پس از گفتن بازایستاد.»

    شرح نهج البلاغة – ابن أبی الحدید – ج 12 – ص 20 – 21

    #2249

    دانش
    کاربر

      با سلام * تراشه ای از جواب شبهات در مورد حدیث قرطاس********************************

    http://islamtxt.rr.nu/content/article/514

    باید دانست که مسئله خلافت و ولایت یکی از مسائل اختلافی و ابحاثی است که در این باره کتابهای متعددی نوشته شده است(تفهیمات حضرت علی رضی الله عنه، راز دلبران، باقیات صالحات، خلافت اسلامی و …) ولی مختصراً در جواب اشکال باید گفت:
    اولاً: از کجا معلوم که آنحضرت می خواستند ولایت حضرت علی رضی الله عنه را بنویسند وآیا بر این گفته قرائن وشواهدی وجود دارد؟!
    بنا به گفته خودتان که می گویید پیامبر در غدیر خم مسئله ولایت را بیان داشتند هم اکنون چه ضرورتی وجود داشت که در حالت مریضی، قلم و دوات طلب کنند وخود را به زحمت بیندازند؟!
    اگر مسئله ی ولایت در غدیر بیان شده بود این بیان ثانی برای چیست؟! و آیا این بیان مستحب است یا واجب؟
    اگر مستحب است چگونه ترک مستحب سبب تضییع حق و پایمال کردن حقوق مسلمین می تواند قرار بگیرد؟!
    وانگهی از کجا ثابت است که پیامبر خلافت را در حق علی می خواست بنویسد و بالفرض اگر می شد آیا پیامبر از عمر رضی الله عنه می ترسید و از ترس، آنرا ترک می کرد و یا اینکه در سکوت آن عبادت بود که آنرا ترک کرد. اگر به خاطر عبادت بودنش سکوت کرد شما نیز سکوت کنید و برای آن دلیل نیاورید واگر اولی باشد، این طعن فقط به حضرت عمر رضی الله عنه نیست بلکه طعن به پیامبر و شجاعت و دعوت و رسالتش می شود.
    اگر مقصود خلافت فرد غیر معین باشد در آن صورت ابوبکر رضي الله عنه برنده است چون صحابه او را تایید کردند و پیامبر نیز او را در حج خلیفه گرفت و در نماز و ایام مرض او جانشین بود، بنا بر این بعد از وفات نیز او خلیفه می شود.
    ثانیاً: بنا به اعتراض مطرح شده که پیامبر می خواست خلافت را در حق حضرت علی رضی الله عنه بنویسد باید گفت که آیا حضرت علی رضی الله عنه به این قول اعتماد نموده است یا خیر؟ و آیا یکبار از این مسئله برای ولایت خویش استدلال کرده اند یا خیر؟ و اگر استدلال نموده اند لطفاً استدلال آنرا در یکی از کتب معتبر مذکور باشد را ذکر کنید؟!


    اگر واقعاً ولایت، حق علی رضی الله عنه بود چرا از حق خود دفاع ننمود و سکوت اختیار کرد مگر غیرت و جرأت او از غیرت و جرأت فاطمه رضی الله عنها که ادعای میراث پیامبر نمودد کمتر بود؟! پس چرا سکوت کردند؟!

    ثالثاً: آنحضرت می خواستند ولایت و خلافت را در حق حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه بنویسند نه در حق علی رضی الله عنه. زیرا که در این باره احادیث متعددی وارد شده و بیانگر خلافت ابوبکر بعد از پیامبر است که در این مقاله مختصر فقط به بعضی از روایات اشاره می شود:
    1- قوله صلی الله علیه وسلم: «ائتنی بکتف او لوح حتی اکتب لابی بکر کتاباً لا یختلف علیه احد فلما ذهب عبد الرحمن لیقوم قال ابی الله و المؤمنون ان یختلف علیک یا ابابکر»(البدایة و النهایة: 5/248)
    آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: کتف یا لوح و تخته ای را برای من بیاورید تا اینکه در حق ابوبکر چیزی را بنویسم که بعد از آن مردم اختلاف نکنند؛ هنگامی که عبد الرحمن رضی الله عنه رفتند تا قلم و کاغذ بیاورند آنحضرت فرمودند: ای ابوبکر خداوند مؤمنان ازاینکه مردم در باره خلافت شما اختلاف کنند اباء می ورزند.


    2- قال ابن کثیر و هذا الذی کان یرید علیه اسلام ان یکتبه قد جاء فی الاحادیث الصحیحة التصریح بکشف المراد منه فانه قال الامام محمد: حدثنا مؤمل حدثنا نافع عن ابن عمر و حدثنا ابن ابی ملیکة عن عائشة قالت: لما کان وجع رسول الله الذی قبض فیه قال: «ادعوا لی ابابکر و ابنه لکی لا یطمع فی امر ابی بکر طامع و لا یتمناه متمن قم قال یابی الله ذلک و المؤمنون، مرتین» (البدایة و النهایة: 5/248)
    علامه ابن کثیر رحمه الله می فرمایند: آنچه که آنحضرت اراده داشتند تا آنرا در مرض وفاتش بنویسند در احادیث صحیح به صراحت وارد شده است. امام احمد بن حنبل رحمه الله در روایتی از حضرت عایشه می فرماید که ایشان فرمودند: ابوبکر و فرزندش را نزد من فرا خوانید تا فردا اشخاص طماع و مکاری خلافت را از آن خود ندانند پس دو بار فرمودند: خدا و مؤمنین انکار می کنند که بغیر از ابوبکر کسی دیگر خلیفه پیامبر گردد.

    3- عن مؤمل بن اسماعیل عن نافع عن ابن عمر ابن ابی ملیکة عن عائشة قالت: لمامرض رسول الله فی مرضه الذی قبض فیه اغمی علیه فلمّا افاق قال: «ادعی لی ابابکر فلاکتب له لا یطمع طامع فی امر ابی بکر و لا یتمنّی متمن قم قال یابی الله ذلک و المؤمنون (ثلاثاً )» قالت: فابی الله الا ان یکون ابی. (تاریخ الاسلام: 1/552)

    از حضرت عایشه- رضی الله عنها- روایت است که می فرمایند: وقتی پیامبر در مرض وفاتش بیهوش شدند و بعد از آن به هوش آمدند فرمودند: ابوبکر را نزد من بیاورید تا اینکه درباره خلافت او برایش چیزی بنویسم که بعد از آن هیچ طمّاعی در امر وی طمع و آز نکند پس تا سه بار فرمودند: خدا و مؤمنین اختلاف در امر ابوبکر را اباء می ورزند. سپس حضرت عایشه می فرمایند: خواسته خداوند فقط به پدرم تعلق گرفت.
    رابعاً حضرت علی رضی الله عنه خود منکر ولایت وخلافت بعد از پیامبر است و در این باره روایات متعددی است که به بعضی از آنها اشاره می شود.


    1- عن قیس بن عبادة قال قال لی علی ان رسول الله مرض لیالی و ایاماً ینادی بالصلاة فیقول: «مروا ابابکر یصلی بالناس» فلما قبض رسول الله نظرت فاذا الصلاة عَلَم الاسلام و قوام الدین فرضینا لدنیانا من رضی رسول الله لدیننا فبایعنا ابابکر» (تکمله فتح الملهم: 2/138)


    از قیس بن عباده روایت است که ایشان می فرمایند حضرت علی رضی الله به من فرمودند: آنحضرت چند شبانه روزی که مریض بود و به نماز فراخوانده می شد می فرمود: به ابوبکر (رضی الله عنه) دستور فرمایید تا نماز را برپا دارد هنگامیکه رسول الله صلی الله علیه وسلم وفات کرد با خود اندیشیدم که نماز پرچم و قوام دین است و پیامبر، ابوبکر را در امر دینمان بر ما برگزیده اند سپس ما نیز راضی شدیم که ابوبکر (رضی الله عنه) درامور دنیا (خلافت) نیز برگزیده شود، لذا با او بیعت کردیم.
    2- قال عباس لعلی: اذهب بنا الی رسول الله فلنسأله فیمن هذا الامر ان کان فینا علمنا و ان کان فی غیرنا علمنا فاوصی بنا فقال علی انا و الله لئن سألناها رسول الله فمنعناها لا یعطیناها الناس بعده و انی و الله لا اسألها رسول الله. (صحیح بخاری: 2/927، فتح الباری: 8/117)


    حضرت عباس رضی الله عنه به حضرت علی رضی الله عنه گفت: مرا نزد رسول الله ببر تا از او بپرسیم که امر خلافت در حق چه کسی است؟ اگر در بین ما باشد آنرا می دانیم و اگر در حق دیگران باشد به پیامبر صلی الله علیه وسلم پیشنهاد می کنیم که آنرا در حق ما وصیت کند. حضرت علی رضی الله عنه فرمود: اگر خلافت را از آنحضرت تقاضا کنیم ما را از آن باز می داد و بعد از آن مردم، آنرا به ما نمی دهند همانا سوگند به خدا که من خلافت را از آنحضرت صلی الله علیه وسلم تقاضا نکنم.

    3- قال علی فی نهج البلاغة خطبة 36:
    «رضینا عن الله قضائه و سلمنا لله امره اترانی اکذب علی رسول الله و الله لانا اول من صدقه فلا اکون اول من کذب علیه فذا نظرت فی امرنا فاذا طاعتی سبقت بیعتنی و اذا المیثاق فی عنقی لغیری».
    حضرت علی در طی خطبه در نهج البلاغة می فرمایند: ما تسلیم قضا و قدر الهی هستیم آیا شما تا کنون دیده اید که بر رسول الله (صلی الله علیه وسلم) دروغ ببندم؟ قسم به خدا من اولین کسی هستم که او را تصدیق می کنم و اولین تکذیب کننده قرار نمی گیرم، پس از مقدار تأملی اندیشیدم در امر خلافت که طاعت من از بیعتم پیشی جسته است و میثاق و وفای به عهد خلافت بر من لازم شده است که از دیگران پیروی کنم.

    4- قال علی لو عهد الینا رسول الله عهداً لجاد لنا علیه حتی نموت او قال لنا قولاً لا نفذناه علی رغمنا» (تکمله فتح الملهم: 2/138)

    حضرت علی رضی الله عنه می فرمایند: اگر آنحضرت به ما در امر خلافت عهد و پیمانی می بست و آنرا به ما می بخشید بر آن امر تا مرگ می جنگیدیم و یا اینکه اگر به ما در این امر قولی می گفت البته آنرا جاری می کردیم.
    5- عن علی انه قال یوم جمل ان رسول الله لم یعهد الینا عهداً ناخذ فی امارة و لکنّه شئ رأیناه من قبل انفسنا ثم استخلف ابوبکر رحمة الله علی ابی بکر فاقام و استقام ثم استخلف عمر رحمة الله علی عمر فاقام و استقام حتی ضرب الدین بجرانه.
    (تکمله فتح الملهم: 2/138 کذا فی مسند احمد)

    از حضرت علی رضی الله عنه روایت است که ایشان در جنگ جمل فرمودند: رسول الله در امر خلافت و امارت هیچگونه عهدی با ما نبسته اند ولی این چیزی است که ما آنرا در دلمان احساس کردیم، پس ابوبکر که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد و دین را برپا داشت پس عمر که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد، او نیز دین را برپا داشت تا اینکه آنرا به نقاط مختلف رساند.


    6- و منها ما رواه ابو الحجاف قال: لما بویع ابوبکر و بایعه الناس قام ینادی ثلاثاً ایها الناس قد اقلتکم بیعتکم فقال علی و الله لا نقیلک و لا نستقیلک قدمک رسول الله فی الصلاة فما ذا یوخرک؟ (انساب الاشراف: 1/587، ریاض النضرة: 1/229)
    ابو الحجاف روایت می کند: وقتی که با حضرت ابوبکر مردم بیعت کردند سه بار به مردم خطاب کردند اگر بیعت را درست نمی دانید می توانید بیعت خود را فسخ کنید. حضرت علی فرمودند: قسم به خدا بیعت را فسخ نمی کنیم و طلب فسخ را نداریم. رسول الله شما را در نماز مقدم کرده اند پس چیزی می تواند شما را عقب بیندازد.


    7- و منها ما اخرجه الحاکم فی المستدرک و صححه و البیهقی فی الدلائل عن ابی و ائل قال قیل لعلی الا تستخلف علینا؟ قال ما استخلف رسول الله فاستخلف ولکن ان یرد الله بالناس خیراً فسیجمعهم بعدی علی خیرهم کما جمعهم بعد نبیهم علی خیرهم. (تحفة الاحوذی: 3/230، کذا فی التکملة: 2/138)
    امام حاکم در مستدرک روایتی نقل می فرمایند: رسول الله صلی الله علیه وسلم خلیفه نگرفته اند که من خلیفه بگیرم ولی اگر خداوند بر مردم اراده خیری را داشته باشد آنها بعد از من بر بهترین مردم جمع می کند همانگونه که آنها را بعد از پیامبر بر بهترینشان جمع کرد.

    8- عن عمر و علی قالا لم یعهد النبی فی الخلافة شیاً (تکمله فتح الملهم: 2/138)
    حضرت عمر و علی می فرمایند: پیامبر در امر خلافت چیزی را بیان نداشتند.
    خامساً: اگر پیامبر می خواست علی را خلیفه بگرداند چرا در رؤس الاشهاد اعلام نکرد و در جلسه خصوصی آنرا می خواست اعلام کند.

    بقیــــــــــــــــــــــــــــه را دوستان مراجعه کنند………………http://islamtxt.rr.nu/content/article/514

    #2250

    دانش
    کاربر

     

    سلام ……جوابهاى زيادى راجع به اين شبهه زنگ زده  داده شده یکی اش را گذاشتم بقیه را خودتان پیدا کنید

    http://islamtxt.rr.nu/node/245

    *****************************************************************************

    داستان درخواست كاغذ از سوی پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم تا چيزی بنويسد (حديث قرطاس)

     

    نویسنده: 

     علی صلابی

    در صحیحین و دیگر كتابهای حدیث با روایت ابن عباس ثابت است که: وقتی رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم بیمار شد، در حالی كه برخی از صحابه در خانه‌ ایشان بودند فرمود: «هلموا أكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده»: (بیایید برای شما كاغذی بنویسم كه بعد از آن گمراه نشوید). برخی گفتند: رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم از درد بیماریش رنج می‌برد و در فشار است، قرآن در میان شماست و برای ما كافی است، سپس دچار اختلاف و جر و بحث شدند، برخی گفتند: كاغذ بیاورید تا بنویسد كه گمراه نشوید، برخی چیز دیگری می‌گفتند و سر و صدا بلند شد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «برخیزید».
    عبدالله می‌گوید: ابن عباس می‌گفت: مصیبت عظیمی‌ بود كه‌ دچار اختلاف شدند و نگذاشتند رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم كاغذی بنویسد. در روایت دیگری از ابن عباس است كه گفت: روز پنج شنبه! تو چه می‌دانی كه روز پنج شنبه چه روزی بود؟! آن روزی كه درد به رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم فشار آورد و گفت: «كاغذی بیاورید كه برایتان چیزی بنویسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشوید»، بعد نزاع و جر و بحث كردند و نزاع در حضور هیچ پیامبری شایسته نیست، گفتند: او را چه شده؟ آیا هذیان می‌گوید؟ خوب دقّت كنید كه چه می‌گوید، از او بپرسید؟ در همین تردید بودند كه فرمود: « مرا به حال خود بگذارید كه ‌آن (حالی كه دارم) برایم از آنچه مرا بدان فرا می‌خوانید بهتر است». بعد آنها را به سه چیز سفارش كرد: فرمود: «مشركان را از جزیره‌ی عرب بیرون كنید، به هیئت‌های مهمان همان پاداشی كه من می‌دادم بدهید» و سكوت كرد و سومی‌ را نگفت‌ یا گفت و (راوی) فراموش كرد.([1])
    در این روایت وتمام روایات صحیح هیچ ایرادی بر اصحاب رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم وارد نیست و آنچه روافض به عنوان طعنه ذكر می‌كنند، آشكارا باطل و بی‌اساس است، علما به شبهاتشان در گذشته پاسخ داده‌اند و ادعاهایشان را رد كرده‌اند:

    1- اختلاف صحابه ثابت است و ثابت است که علّت اختلاف نظر صحابه و جر و بحث آنان، در فهم سخن و منظور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود نه اینکه قصد نافرمانی داشته باشند. قرطبی صاحب کتاب «المفهم» می‌گوید: سبب اختلاف در اجتهاد جایز و هدف و قصد درست بود و به هر مجتهد پاداش داده خواهد شد و ‌یا نظریه‌ی ‌یكی از دو طرف بر حق است و طرف دیگر گنه كار نخواهد بود، حتّی آن طور كه در علم اصول مقرر است، مأجور خواهد بود.([2]) سپس می‌گوید: پیامبر آنان را مذمّت و سرزنش نكرد، بلكه به همه گفت: «مرا به حال خودم بگذارید، برایم بهتر است».([3]) شبیه‌این ماجرا در روز احزاب اتفاق افتاد، آنجا كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از جنگ به اصحاب گفت: «لا‌یصلینّ أحد العصر إلا فی بنی قریظة»([4]): (كسی از شما نماز عصر را نخواند مگر در بنی قریظه). برخی گفتند: اگر نماز نخوانیم وقت نماز عصر از دست می‌رود، به همین استدلال نرسیده به بنی قریظه نماز عصر را خواندند. برخی گفتند: نماز نمی‌خوانیم مگر در همان جایی كه رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم دستور داده‌است؛ ولی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ‌یك از دو گروه را ملامت نكرد.([5])

    2- ادعای شیعه مبنی بر اینکه می‌گویند، اختلاف صحابه موجب شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن كاغذ را ننویسد و امّت از عصمت محروم شود، باطل است، چون معنای این ادعا آن است كه رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم در ابلاغ امری كه موجب حفاظت امّت از گمراهی می‌شد، كوتاهی كرده ‌است و حكم پروردگار را فقط به خاطر اختلاف نظر صحابه ‌ابلاغ نكرد و از دنیا رفته ‌است، این ادعا با امر پروردگار كه خطاب به پیامبر می‌فرماید: 
    { یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ ‏} (مائده/67).
    ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنچه‌از سوی پروردگارت بر تو نازل شده ‌است (به تمام و كمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت كن)، اگر چنین نكنی، رسالت خدا را (به مردم) نرسانده‌ای (و ایشان را بدان فرا نخوانده‌ای. چرا كه تبلیغ جمیع اوامر و احكام بر عهده تو است و كتمان جزء از جانب تو، كتمان كلّ بشمار است). خداوند تو را از (خطرات احتمالی كافران و اذیّت و آزار) مردمان محفوظ می‌دارد.
    ادعای شیعه با این آیه مخالف است و رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم به گواهی و تأیید پروردگارش از این اتهام پاك و مبرا است كه درباره‌ی ایشان می‌فرماید:
    لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ ‏ (توبه/128). 
    بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسآنها) به سویتان آمده ‌است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی كه به شما برسد، بر او سخت و گران می‌آید. به شما عشق می‌ورزد و اصرار به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است.
    خداوند متعال در این آیه، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به حریص بودن بر هدایت امتش توصیف فرموده، به طوری که می‌خواهد نفع دنیوی و اخروی به ‌امتش برسد.([6]) 
    وقتی که ‌این قضیه نزد عام و خاص واضح و روشن است، هر كسی ذره‌ای ایمان داشته باشد، شك نمی‌كند كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تمام احكام و دستورات خداوند را ابلاغ کرده و بر ابلاغ آنها به ‌امّت خود حریصتر بوده ‌است، همانگونه که ‌از جهاد و جان فدایی‌هایی كه برای هدایت مردم كرده و به صورت متواتر ثابت است و سخنان و اخباری كه‌ از ایشان روایت است، ما را به ‌این ‌یقین قطعی می‌رساند كه رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم در ابلاغ دستورات خداوند كوتاهی نكرده ‌است و اگر آنطور كه ‌ادعا می‌كنند، این نوشته ‌یا كاغذ آن قدر مهم بود كه ‌امّت را از گمراهی و اختلاف تا قیامت مصون نگه می‌داشت، نه دین و نه عقل تأخیر آن را تا آن وقت نامناسب جایز نمی‌داند و هیچ عقل سالمی‌این را نمی‌پذیرد، حتّی اگر تا آن وقت به تأخیر می‌افتاد باز هم به خاطر اختلاف صحابه آن راترك نمی‌كردند.([7]) و به هیچ عنوان نمی‌توان تصور كرد كه رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم امر پروردگارش را ترك كند و ناگفته بگذارد.
    حتّی اگر فرض كنیم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را تا آن وقت به تأخیر انداخته و به خاطر اختلاف صحابه و مصلحتی كه به نظرش رسید، باز هم به تأخیر افتاد، چه عاملی موجب شد كه بعداً آن را ننوشت، حال آنکه به صحّت ثابت است كه چند روز بعد از آن زنده بود و طبق روایات أنس كه در صحیحین آمده در روز دوشنبه وفات یافت([8])، حادثه‌ی اختلاف صحابه به ‌اتفاق شیعه و سنّی در روز پنج شنبه بوده ‌است([9]) و به اتفاق اهل سنت و روافض رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم آن كاغذ را ننوشت تا از دنیا رفت، بنابراین به خوبی روشن می‌شود كه ‌آن از امور دین نبوده که پیامبر مأمور به ‌ابلاغ آن باشد و طبق آیات قرآن خداوند دینش را كامل كرده ‌است و تمام نیازهای امّت بیان شده و آیات مذكور در «حجة الوداع» نازل شده بود، خداوند متعال در روزهای پایانی این حج چنین نازل فرمود: 
    الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً (مائده/3).
    امروز (احكام) دین شما را برایتان كامل كردم و (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تكمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.
    ابن تیمیه می‌گوید: آن چه رسول خدا می‌خواست بنویسد از مواردی نبود كه خداوند نوشتن‌ یا ابلاغ آن را در آن وقت بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم واجب كرده باشد، چرا كه ‌اگر چنین می‌بود بدون تردید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امر خداوند را ترك نمی‌كرد، البته مصلحتی بوده كه برای دفع اختلاف در مورد جانشینی ابوبكر می‌خواست بنویسد، امّا بعد از آن متوجّه شد اختلاف امری اجتناب ناپذیر است و قطعاً واقع خواهد شد([10])، به همین دلیل آنرا ننوشت. در جایی دیگر می‌گوید: داستان نامه‌ای كه می‌خواست بنویسد در روایات صحیحین توضیح داده شده و از عایشه روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ادعی ل اباک و أخاک حتّی اأکتب کتاباً، فإنّی أخاف أن‌یتمنی متمن و‌یقول قائل: أنا اولی، و‌یأبی الله و المومنون إلا أبابكر» ([11]): (ای عائشه پدر و برادرت را برایم صدا کن تا نامه‌ای بنویسم كه بیم آن دارم آرزو كننده‌ای آرزو كند و‌ یا كسی بگوید: من به خلافت سزاوارترم، در حالی كه خداوند و مؤمنان كسی را نمی‌پذیرند به جز ابوبكر). 
    تا جایی كه بعد از ذكر روایت می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قصد كرد همان نامه‌ای را كه عائشه ‌یادآور شده ‌است بنویسید، امّا وقتی متوجّه شد اختلاف اجتناب ناپذیر است،‌ یقین كرد كه با نوشتن نامه هم اختلاف بر طرف نمی‌شود و خداوند مسلمانان را بر هر چه ‌اراده كرده ‌است جمع خواهد نمود، به همین دلیل فرمود: «ویأبی الله و المومنون ألا ابابكر» ([12]) (خداوند و مؤمنان كسی جز ابوبكر را قبول نمی‌كنند. امّا این كه در روایت آمده: «لن تصلوا بعدی» دهلوی در توضیح آن می‌گوید: گفته‌اند: اگر مسأله مربوط به امور دینی نبود، چرا فرمود: تا هرگز بعد از آن گمراه نشوید؟ جواب این است كه واژه‌ی «ضلال» مفاهیم مختلف دارد كه در اینجا منظور عدم خطر در تدبیر امور مملكت داری است و این كه مشركان را از جزیره‌العرب بیرون كنند و به هیئت‌های مهمان به همان صورتی كه پیامبر پاداش می‌داد پاداش بدهند، سپاه‌اسامه را برای انجام مأموریت بفرستند تا در انجام موارد فوق بعد از پیامبر منحرف نشوند، منظور این بوده نه ‌انحراف از دین. ابوبكر بعد از پیامبر موارد فوق را به مرحله‌ی اجرا گذاشت.([13])

    3- ابن تیمیه درباره‌ی این سخن ابن عباس: «مصیبت بزرگی بود كه نگذاشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن نامه را بنویسند» ([14])می‌گوید: آری اینكه مانع نوشتن آن نامه شدند، مصیبت بزرگی بود و مصداق آن مصیبت، كسانی هستند كه در حقّانیت خلافت ابوبكر شك دارند و دیگر اینكه خلیفه بر حق كیست؟ بر هر كس پوشیده مانده، برایش مصیبت بزرگی است، چون اگر نامه‌ای نوشته می‌شد شک و تردید بر طرف می‌گردید، امّا برای کسانی كه معتقدند خلافت ابوبكر حق است، هیچ مصیبتی نیست.([15]) و این حقیقت زمانی بیشتر روشن می‌شود كه توضیحات ابن عباس در این باره را بعد از به وجود آمدن فرقه‌های هواپرست مانند: خوارج و روافض مورد تأمل قرار دهیم و ابن تیمیه ([16])و ابن حجر ([17]) این توضیحات را نقل كرده‌اند.

    4- اما ادعای آنها مبنی براینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌خواست در آن كاغذ موضوع خلافت و جانشینی علی را بنویسد، همانگونه که برخی از روافض بر این باورند كه قضیه نوشتن كاغذ هیچ تفسیر معقول دیگری جز این ندارد، در حقیقت این ادعا باطل است و هیچ اساسی ندارد. ابن تیمیه می‌گوید: آنانی كه معتقدند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قصد داشت در آن كاغذ بنویسد: علی بعد از من خلیفه‌است، به ‌اتفاق اهل سنّت گمراه هستند، چون به اعتقاد اهل سنّت ابوبكر بعد از پیامبر از تمام مسلمانان برتر و به خلافت شایسته‌تر بوده‌ است، امّا كسانی كه معتقدند علیt به خلافت شایسته‌تر بوده‌ است، چون ادعا می‌کنند که قبلاً پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با نصّ صریح و آشکار جانشینی علی را اعلام کرده، دوباره ‌ادعای آنها مبنی بر اینکه می‌خواست در آن کاغذ در مورد جانشینی علی بنویسد، باطل است، چون نیازی به نوشتن آن كاغذ نبود كه قبل از این با نصی آشكار و معروف علی را به خلافت تعیین كرده بود.([18])
    امّا اینكه سیّدنا عمرt را مورد طعنه قرار می‌دهند و می‌گویند: ایشان رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم را متهم به هذیان گویی كرد و گفت: «انه‌یهجر»: (هذیان می‌گوید) و به درخواست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم توجّه نكرد و گفت: «حسبنا كتاب الله»: (کتاب خدا برایتان کافی است) در پاسخ می‌گوییم: اوّل اینكه سیّدنا عمرt را متهم كرده‌اند كه گفته: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هذیان می‌گوید، این ادعا باطل است، چون لفظ «أهجر» كه به معنای هذیان است، اصلاً از سیّدنا عمر ثابت نشده که گفته باشد، بلكه كسی دیگر از حاضران در جلسه‌ آن را گفته و روایاتی كه در صحیحین آمده هیچ فردی را مشخص نكرده، فقط در این روایت آمده: «فقالوا: ماشآنهاهجر ».([19]) به همین صورت با صیغه‌ی جمع آمده نه مفرد، به همین دلیل علماء و صاحب نظران نپذیرفته‌اند كه ‌این سخن را سیّدنا عمر گفته باشد؛ ابن حجر می‌گوید: چنان به نظر می‌رسد كه ‌احتمال سوم قرطبی كه می‌گوید: احتمالاً‌ یكی از تازه مسلمانهایی كه در جلسه حضور داشت این حرف را زده باشد، درست است. در آن زمان معمول بود بر هر كس درد فشار می‌آورد، حرفهایش را نمی‌نوشتند و به جای نوشتن حرفها به خود بیمار بیشتر توجّه می‌كردند.

    دهلوی می‌گوید: از كجا ثابت است كه گوینده‌ این خبر عمر رضی الله عنه بوده، در حالی كه ‌اكثر روایات با صیغه جمع آمده ‌است.([20]) ثابت و صحیح همان است كه با لفظ سؤالی آمده «أهجر»: (آیا هذیان می‌گوید) بر خلاف برخی دیگر از روایات است كه با الفاظ «هجر،‌یهجر» این روایت و دیگر روایات به جز همان روایتی كه به صورت سؤالی آمده ‌از نظر محدثان و محققان و شارحان حدیث از جمله قاضی عیاض،([21]) قرطبی،([22])نووی([23]) و ابن حجر ([24]) مرجوح و غیر صحیح است. همه ‌این بزرگواران تصریح كرده‌اند كه ‌این عبارت به صورت استفهام انكاری در پاسخ كسی بوده كه می‌گفت: ننویسید.([25])
    قرطبی بعد از اینكه دلایل عصمت پیامبر از خطا در ابلاغ در تمام حالات را ذكر كرده، می‌گوید: این حقیقت در نزد تمام صحابه به صورت اصلی مسلّم ثابت بوده، بنابراین محال است که‌این گفته ‌آنها: «أهجر» از روی شك و تردید در زمان بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده باشد، فقط آن سخن را برخی به صورت انكار، خطاب به كسی‌ یا كسانی گفتند كه در آوردن چرم و دوات برای نوشتن توقف كردند، گویا به كسی كه در آوردن قلم و كاغذ تأخیر می‌كرد، می‌گفتند: چگونه توقف می‌كنی؟ آیا گمان می‌كنی هذیان می‌گوید؟ توقف نكن، زود باش چون او فقط حق می‌گوید نه هذیان!([26]) از قرینه كلام به وضوح فهمیده می‌شود كه صحابه هذیان گویی را از پیامبر مطلقاً نفی می‌كنند و آنها این جمله را به صورت استفهام گفتند و هر كس – حتّی مخالفان – همه روایت صحیح را مورد تأمل قرار دهد، هرگز نمی‌تواند در این حقیقت شك كند، با این توضیح باطل و بی‌اساس بودن ادعای روافض آشكار می‌شود.([27])

    5-اما ادعای آنها مبنی بر اینکه سیّدنا عمر با رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت كرد و گفت: كتاب خدا در نزد شماست و برای ما كافی است و از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه می‌خواست نوشته‌ای به جای گذارد، اطاعت نکرد؛ جواب این شبهه بی‌اساس این است كه عمر بن خطّاب و دیگر اصحابی که با ایشان هم‌رأی بودند، اینگونه فهمیده بودند كه فرموده‌ی پیامبر‏ صلی الله علیه و آله و سلم از باب ارشاد به ‌اصلح بوده ‌است و علماء و صاحب نظرانی مانند: قاضی عیاض،([28]) قرطبی،([29]) نووی ([30])و ابن حجر([31])به ‌این واقعیت اشاره كرده‌اند. 
    وآنگهی بعد از آن صحت اجتهاد عمر رضی الله عنه به ‌اثبات رسید، چون رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم نوشتن آن را رها كرد و اگر واجب می‌بود، قطعاً رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم نوشتن آن را به خاطر اختلافشان ترك نمیكرد، چون ایشان هیچ امری را كه مأمور به تبلیغ آن بوده باشد، به خاطر مخالفت مخالفان ترك نكرده، لذا این ‌یكی دیگر از موافقات عمر t (مواردی كه حكم شریعت مطابق نظر عمر t بود) به حساب می‌آید و این كه گفته ‌است: كتاب خدا برای ما كافی است، ردّی است بر حرف كسی كه با سیّدنا عمر منازعه می‌كند، نه سخن و امر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم . این سخن از آن قسمت سخن ایشان كه گفته‌ است: كتاب خدا در اختیار شماست، به خوبی روشن است، چون مورد خطاب جمع است و آن جمع مخالفان نظریه عمر بودند، از آنجایی كه عمرt فردی دوراندیش، با بصیرت، دارای نظریه‌ای محكم و استوار بوده، متوجّه شده بود كه ننوشتن آن بهتر است و این را بعد از آن گفت كه متوجّه شده بود كه ‌امر بر وجوب نیست و این سخن او برای مصلحتی شرعی رایج بوده كه علماء در توجیه‌ آن سخنانی گفته‌اند، از جمله: دلسوزی نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چون علیرغم شدّت بیماری، نوشتن مطالب برای ایشان مشكل بود و دلیل این مدعا آن است كه می‌گوید: درد بر رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم غلبه كرده‌است، به همین علّت ناپسند دانست كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن حالت سخت به تكلیف و مشقّت بیفتد.([32]) و این در حالی بود كه همه‌ی آنان می‌دانستند خداوند متعال در قرآن فرموده‌است: 
    مَّا فَرَّطْنَا فِی الكِتَابِ مِن شَیْءٍ (انعام/38) 
    در كتاب هیچ چیز را فروگذار نكرده‌ایم (و همه‌چیز را ضبط و به همه چیز پرداخته‌ایم.)
    خداوند متعال می‌فرماید:
    وَنَزَّلْنَا عَلَیْكَ الْكِتَابَ تِبْیَاناً لِّكُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ (نحل /89)
    و ما این كتاب (آسمانی) را بر تو نازل كرده‌ایم كه بیانگر همه‌چیز (امور دین مورد نیاز مردم) و وسیله هدایت و مایه رحمت و مژده‌رسان مسلمانان (به نعمت جاویدان ‌یزدان) است.
    امام نووی فرموده: در مورد این سخن سیّدنا عمر تمام علماء و شارحان حدیث اتفاق نظر دارند كه ‌از نشانه‌های درك بالا، فضایل و دقّت و رای او بوده ‌است.([33]) در هر حال موضعگیری سیّدنا عمر در نوشتن آن كاغذ، اجتهاد وی به شمار می‌آید و مجتهد در دین معذور و در حال مأجور است، به دلیل اینكه رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید: «إذا حكم الحاكم فاجتهد ثم اصاب فله ‌اجران و إذا حكم فاجتهد ثم اخطأ فله‌اجر»([34]): (هرگاه حاكم، حكمی‌نمود و در صدور حكمش اجتهاد كرد و خطا رفت به ‌او‌ یك پاداش داده خواهد شد). اگر چنین نیست چرا رسول ‎الله صلی الله علیه و آله و سلم عمر را که در حضورش اجتهاد كرد، گنه كار ندانست و مذمّت نكرد و حتی طبق خواسته‌ی عمر چیزی ننوشت. این گونه باطل بودن طعنه‌ی طعنه زنندگان به ‌اصحاب، در این حادثه ‌آشكار می‌گردد و پرده ‌از بی‌ارزش بودن ادعایشان برداشته می‌شود([35]).
                                                            ——————————————————————

    زیرنویس‌ها:
    [1] – المفهم لما أشكل، تلخیص کتاب مسلم 4/559.
    [2] – المفهم لما أشكل، تلخیص كتاب مسلم 4/559.
    [3] – بخاری، ش/4431.
    [4] – بخاری، ش/4119
    [5] – المفهم 4/559.
    [6] – تفسیر ابن كثیر 2/404.
    [7] – مختصر التحفة الاثنی عشریه/251، الانتصار للصحب و الآل/288-229.
    [8] – بخاری، ش /4448، مسلم، ش/419.
    [9] – الانتصار للصحب و الآل /229.
    [10] – منهاج السنة 6/316.
    [11] – مسلم، ش/2387.
    [12] – منهاج السنة 6/23،25.
    [13] – مختصر التحفة اثنی عشریه/251.
    [14] بخاری، ش/4432.
    [15] – منهاج السنة 6 /25.
    [16] – منهاج السنة 6/316.
    [17] – فتح الباری 1/209.
    [18] – منهاج السنة 6/25، الانتصار و الآل /281-282-283.
    [19] – بخاری، ش/4431.
    [20] – مختصر التحفه‌الأثنی عشریه /250.
    [21] – الشفاء، 2/886
    [22] – المفهم، 4/559.
    [23] – شرح صحیح مسلم،11/93.
    [24] – فتح الباری،8/133.
    [25] – الانتصار للصحب و الآل /228.
    [26] – المفهم، 4/559.
    [27] – الانتصار للصحب و الآل/،28 و این منبع از بهترین كتابهایی است كه در شبهات مطالعه كردم.
    [28] – الشفاء،2/887.
    [29] – المفهم(2/559).
    [30] – شرح مسلم،11/91.
    [31] – فتح الباری، 1/209.
    [32] – الشفاء،2/888
    [33] – شرح نووی بر مسلم 11/9، الانتصار للصحب و الآل /389-290 تا 292
    [34] – بخاری، /7352.
    [35] – الانتصار للصحب و الآل /294-295.

     

    #2274

    anshgm
    کاربر

    متن روایت و منابع آن:

    حدثنا یحیى بن سلیمان قال حدثنی ابن وهب قال أخبرنی یونس عن ابن شهاب عن عبید الله بن عبد الله عن ابن عباس قال : لما اشتد بالنبی صلى الله علیه وسلم وجعه قال : ائتونی بکتاب أکتب لکم کتاباً لا تضلوا بعده قال عمر : إن النبی صلى الله علیه وسلم غلبه الوجع وعندنا کتاب الله حسبنا….
    صحیح البخاری، ج 3 ، ص 1155، باب إخراج الیهود من جزیرةالعرب /صحیح البخاری ، ج 5 ،ص 137/صحیح البخاری ، ج 7، ص 9 ؛ صحیح البخاری، ج8، ص 160 /صحیح مسلم ، ج 5، ص 75/ مسند احمد – الإمام احمد بن حنبل – ج 1 – ص 324 – 325/ الطبقات الکبرى – محمد بن سعد – ج 2 – ص 244- ذکر الکتاب الذی اراد رسول الله ان یکتبه لامته فی مرضه الذی مات فیه/ إمتاع الأسماع – المقریزی – ج 2 – ص 132- خبر کتاب رسول الله عند موته/  – ج 14 – ص 446- ذکر اراده الرسول ان یکتب کتابا لاصحابه و قد اشتد به الوجع

     

     

    #2275

    anshgm
    کاربر

    لطفاً مطالب را به دقت بخوانید تا تکرار مکررات نشود. در جواب این آدعای آقای دانش که گفته:

    اولاً: از کجا معلوم که آنحضرت می خواستند ولایت حضرت علی رضی الله عنه را بنویسند وآیا بر این گفته قرائن وشواهدی وجود دارد؟!

    جواب:

    احمدبن‌ابی‌طاهر – صاحب کتاب تاریخ بغداد-  به نقل از ابن‌عبّاس آورده‌است که عمربن‌خطّاب گفت:
     

    «… پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله در زمان حیاتش گاه‌گاه مى‌خواست به جانشینى او(علی) اشاره‌کند. در بیمارى‌اش نیز خواست به اسم او تصریح‌کند، امّا من از روى دلسوزى و حفظ اسلام مانع‌شدم. به خداى این بنای کعبه سوگند!

    اگر على به خلافت مى‌رسید، قریش هرگز به دور او جمع‌نمى‌شدند و اعراب از هرسو بر او هجوم‌مى‌آوردند.

    رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله نیز دریافت که من از آن‌چه در ضمیر او مى‌گذشت، آگاهم. پس از گفتن بازایستاد.»

    شرح نهج البلاغة – ابن أبی الحدید – ج 12 – ص 20 – 21

    #2276

    anshgm
    کاربر

    جواب این ادعای باطل آقای دانش که شیعه بارها جواب کوبنده به آن داده که:

    "اگر واقعاً ولایت، حق علی رضی الله عنه بود چرا از حق خود دفاع ننمود و سکوت اختیار کرد"

    جواب:

    به چه زود فراموش کردیم سخن على را در خطبه شقشقیه که فرمود: "صبرت وفی العین قذى وفی الحلق شجى أرى تراثی نهباً".  صبر پیشه کردم در حالى که خار در چشم و استخوان در گلویم بود و مى‏نگریستم که چگونه حق و میراث مرا به غارت مى‏برند.

    نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقیه).

    آیا تشبیه به خار در چشم داشتن و استخوان در گلو بودن نشانه رضایت است!!!

     

    #2277

    anshgm
    کاربر

    جوابی دیگر برای ادعاهای پوچ اهل سنت مبنی رضایت امیرالمومنین از خلفای غاصب در غصب حق مسلم خویش:

    "إنّ علیا(ع) بعد ما بویع واستقر الامر له بعد عثمان، أظهر النکیر على الخلفاء الثلاثة الذین سبقوه وکشف بذلک أنّه کان قد سالمهم وبایعهم لاعتبارات عدة لیس منها الرضا بهم". الشافی فی الإمامة: ج 3 ص 110. ودر جاى دیگر بعد از نقل بیعت اجبارى و شکوه‏هاى حضرت مى‏گوید: "وفیما أشرنا إلیه کفایة ودلالة على أنّ البیعة لم تکن عن رضى واختیار". الشافی فی الإمامة: ج 3 ص 244. همچنین امیرالمومنین فرمود : واللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها ابْنُ أبی قُحَافَةِ: بخدا قسم ابوبکر، منصب خلافت و جانشینى را به خود بست و حال آنکه حقّ او نبود.
    نهج البلاغه: خطبه سوّم (شقشقیّه) / 48

    #2278

    دانش
    کاربر

    فاتحه و جنازه این خطبه را حدیث شناسان شیعه خواندند …..پس شما اینقدر جوش نیارین و بی خودی خار و استخوان و…تو گلو مردم فرو نکنین

    استناد شيعه به خطبه شقشقيه! http://islamtxt.rr.nu/content/article/562

    نویسنده: 

    الهاشمى الحسنى

    بسیار دیده شده که اهل تشیع به خطبه الشقشقیه استناد کرده اند و این خطبه را دلیلی بر نارضایتی علی بن ابی طالب رضی الله تعالی عنه از ابی بکر وعمر وعثمان رضی الله عنهم می دانند. و ما انشاء الله اسناد این خطبه را برسی می کنیم زیرا وقتی به کتب شیعه استناد می کنیم می گویند ما کتاب صحیح نداریم.
    و یا ما فرزندان دلیل هستیم حال سوال اینکه چطور نهج البلاغه را بدون دلیل وبرسی اسناد قبول کرده اند؟
    وحتی یک عالم از علمای این قوم اسناد این کتاب را برسی نکرده است واین خود ردی بر ادعای اولیه ایشان است.
    اما برسی اسناد این خطبه:علل الشرائع – الشيخ الصدوق ج 1 ص 150
    خطبه را ذکر می کند از ابتدای آن که معروف است(والله که فرزند ابی القحافه خلافت را از من ربود در حالی که میدانست من از او سزاوار ترم الی آخر خطبه ……)

    رجال این روایت بدین شرح است (حدثنا محمد بن على ماجيلويه ، عن عمه محمد بن ابى القاسم ، عن احمد ابن أبى عبد الله البرقى ، عن ابيه عن ابن ابى عمير، عن أبان بن عثمان ، عن أبان ابن تغلب عن عكرمة، عن ابن عباس )
    امامحمد بن على ماجيلويه هیچ یک از کتب رجالی شیعه او را توثیق نکرده اند الا اینکه شیخ صدوق از او رضایت داشته وهمانطور که خوئی می گوید رضایت دلیلی بر توثیق شخص نیست همانطور که در مقدمه کتاب خود معجم رجال الحديث ذکر کرده واکثر روایاتی که به این شکل هستند را تضعیف کرده.
    نفر بعدی احمد ابن أبى عبد الله البرقى آقای نجاشی در رجال خود در مورد مورد این شخص می گوید ضعیف الحدیث .رقم 335.
    مسئله مهم دیگر اینکه تمام محور و طرق این خطبه بر شخص عکرمه مولی ابن عباس می چرخد حال ببینیم علمای شیعه در مورد این شخص چه گفته اند!
    در کتب شیعه این شخص بشدت مذمت شده واو را حتی ناصبی می دانستند و در مورد عکرمه گفته اند (مات علی غیر الولایة)(بدون ایمان به ولایت مرده است) و بعضی گفته اند (لیس عندنا بحجة)(نزد ما حجت نیست)

    خوئی از الکشی نقل می کند که (حدثنا محمد بن مسعود، قال: حدثني ابن ارداد ( ازداد ) بن المغيرة ، قال: حدثني الفضل بن شاذان، عن ابن أبي عمير، عن حماد بن عيسى، عن حريز، عن زرارة، قال: قال أبو جعفر عليه السلام: لو أدركت عكرمة عن الموت لنفعته ، قيل لابي عبد الله عليه السلام بماذا ينفعه ؟ قال: كان يلقنه ما أنتم عليه فلم يدركه أبو جعفر ولم ينفعه . قال الكشي: وهذا نحو ما يروي: ( لو اتخذت خليلا لاتخذت فلانا خليلا ): لم يوجب لعكرمة مدحا بل أوجب ضده " . معجم رجال الحديث ( 21 / 177).
    (زرارة از روایت می کند از ابوجعفر که می گفت اگر هنگام مرگ عکرمه در کنارش می بودم به او نفع می رساندم پرسیدند چگونه؟ پاسخ داد او را تلقین می دادم به آن عقیده ای که شما ها بر آن هستید و راوی می گوید ابوجعفر هنگام مرگ عکرمه او را درک نکرد یعنی در کنارش نبود ونفعی به عکرمه نرسید و الکشی می گوید واین است حال کسی که روایت می کند این حدیث را (اگر می خواستم خلیلی بگیرم ابوبکر را به عنوان خلیل انتخاب می کردم) یعنی چون عکرمه این احادیث را در فضل خلفاء الراشدین روایت کرده عقیده فاسد داشته و هنگام مرگ هم با آن احوال وفات کرده که ذکر شد ونفعی به او نرسید)
    پس شخص اول در کل طرق خطبه الشقشقیه عکرمه مولی ابن عباس است که علمای شیعه او را قبول ندارند حال چگونه روایتش را قبول می کنند؟چون به مذهبشان می خورد؟
    برسی طرق دیگر خطبه الشقشقیه: خطبه را ذکر نمی کنم چون معروف است وفقط رجال خطبه را ذکر می کنم: م
    عاني الأخبار- الشيخ الصدوق ص 360:
    – حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني – رضي الله عنه – قال: حدثنا عبد العزيز بن يحيى الجلودي ، قال: حدثنا أبو عبد الله أحمد بن عمار بن خالد ، قال: حدثنا يحيى بن عبد الحميد الحماني قال: حدثنا عيسى بن راشد ، عن علي بن خزيمة عن عكرمة ، عن ابن عباس ، وحدثنا محمد بن علي ماجليويه ، عن عمه محمد بن أبي القاسم ، عن أحمد بن أبي عبد الله البرقي ، عن أبيه ، عن ابن أبي عمير ، عن أبان بن عثمان ، عن أبان ابن تغلب ، عن عكرمة ، عن ابن عباس ، قال: ذكرت الخلافة عند أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام فقال )


    محمد طالقانی که در ابتدای روایت است در کتب شیعه هیچ توثیقی برای او ذکر نشده الا رضایت صدوق از او که قبلا گفتیم خوئی می گوید رضایت صدوق دلیل بر توثیق شخص نیست و همینطور خوئی در تعلیق خود بر این حدیث می گوید این حدیث دلیل بر تشیع و حسن عقیده طالقانی است اما توثیق و موثق بودن او ثابت نشده معجم رجال الحديث ( 51 / 231 )
    شخص بعدی در روایت يحيى بن عبد الحميد الحماني است که خوئی در مورد او می گوید يحيى بن عبد الحميد الحماني مجهول .معجم رجال الحديث (21/ 64 )
    وباز می بینیم که در اسناد خطبه عکرمه مولی ابن عباس است که قبلا احوالش نزد شیعه ذکر شد.
    برسی طرق دیگر خطبه:
    (الأمالي- الشيخ الطوسي ص 372:
    أخبرنا الحفار ، قال: حدثنا أبو القاسم الدعبلي ، قال: حدثنا أبي ، قال: حدثنا أخي دعبل ، قال: حدثنا محمد بن سلامة الشامي ، عن زرارة بن أعين ، عن أبي جعفر محمد بن علي ( عليهما السلام )، عن ابن عباس، وعن محمد، عن أبيه، عن جده ( عليه السلام ) ، قال: ذكرت الخلافة عند أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ( عليه السلام ) فقال: ( والله لقد تقمصها ابن أبي قحافة)

    برسی راویان
    هلال بن الحفار مجهول است همانطور که خوئی می گوید و ايضاً خوئی تمام روایاتی که این شخص در آن باشد تضعیف کرده معجم رجال الحديث (4/72) ترجمة رقم 1396.
    نفر دوم ابوالقاسم الدعبلی: النجاشی در مورد ایشان می گوید (کان مختلطاً) (یعنی دیوانه بوده ویا عقلش ضایع بوده) و همینطور ابن الغضائری در مورد این شخص می گوید: كان كذابا وضاعا للحديث، لا يلتفت إلى ما رواه عن أبيه عن الرضا عليه السلام ، ولا غير ذلك ولا بما صنف
    یعنی او دروغ گو و وضع کنند حدیث بوده به روایات او از پدرش از امام رضا التفات نمی شود و همینطور بقیه روایات ومصنفات او..(4/72)معجم رجال الحدیث خوئی.
    نفر بعدی علي بن علي بن رزين: مجهول معجم رجال الحديث(13/ 108).
    آخرین طرق خطبه الشقشقیه: الطرائف- السيد ابن طاووس الحسني ص 420:

    ( قال عبد المحمود ): ولقد وجدت هذه الخطبة ايضا في كتاب بخزانة كتب المدرسة النظامية العتيقة الذى سماه صاحب كتاب الغارات في الجزء الثاني منه في كتاب مقتل على بن أبي طالب عليه السلام تاريخ الفراغ منه يوم الثلاثاء ثلاث عشر مضين من شوال سنة ثلاثمائة وخمسة وخمسين وهذا هو سنة ولادة السيد المرتضى الموسوي قبل ولادة أخيه الرضي مؤلف نهج البلاغة ، وهذه ألفاظ الرواية من كتاب الغارات في مدرسة النظامية: قال: حدثنا محمد قال حدثنا حسن بن على الزعفراني قال: حدثنا محمد ابن زكريا القلابى قال: حدثنا يعقوب بن جعفر بن سليمان عن أبيه عن جده عن ابن عباس قال: أبو محمد حدثنى به قبل ذهاب بصره وقال أبو بكر محمد بن وثيق حدثنا محمد بن زكريا بهذه الاسناد عن ابن عباس انه قال: .
    در ابتدای روایت گفته شده (عبدالمحمود گفت)اصلا این عبدالمحمود که هست الله اعلم ترجمه ای برایش نیست ؟؟!!! اینهم مانند روایات کلینی در کافی است که می گوید (حدثنا عدة من اصحابنا)(عده ای از اصحابمان حدیث کردند مارا)این عده ای از اصحاب حِه کسانی هستند خدا عالم است بعد می گویند ما فرزندان دلیل هستیم

    وهمینطور:
    حسن بن علي الزعفراني: مجهول معجم رجال الحديث(6/71).
    يعقوب بن جعفر بن سليمان: مجهول , معجم رجال الحديث(21/141).
    ویعقوب بن حِعفر هیچ ترجمه ای در کتب شیعه برای او نیست و نه برای جدش.

    معلوم شد که این خطبه هیچ سند صحیحی ندارد ازخود کتب شیعه حال چگونه به آن استناد می کنند؟ ایا حاضرند از عقیده خود در مورد این خطبه رجوع کنند؟ ویا اینکه چون به مذهبشان می خورد قبول می کنند؟

     

     

    #2279

    anshgm
    کاربر

    جالب است زیر سوال بردن خطبه شقشقیه ای که ابن ابی الحدید برای آن شرح نوشته!! یعنی شما نهج البلاغه رو هم تحریف شده می دونید؟!

    البته که هر کتابی مخالف تعصبات اهل سنت باشد تحریف شده-ضعیف السند-مولفش شیعه و … است. اینطور که پیش می ره شما قرآن رو هم قبول نخواهید کرد. پس به حق بوده که خداوند متعال نام امیرالمومنین(ع) را در قرآن نیاورده تا ایه انا نحن نزلناالذکر و انا له لحافظون محقق شود، چون شما تحریفش می کردید.

    اما نمونه های دیگری از نهج البلاغه در عدم رضایت امیرالمومنین(ع) از خلفای غاصب:

    «… فَوَ اللَّهِ! مَا أَدْرِي إِلَى مَنْ أَشْكُو؟ فَإِمَّا أَنْ يَكُونَ الْأَنْصَارُ ظَلَمَتْ حَقَّهَا، وَ إِمَّا أَنْ يَكُونُوا ظَلَمُونِي حَقِّي، بَلْ حَقِّيَ الْمَأْخُوذُ وَ أَنَا الْمَظْلُومُ… »
    … پس به خدا سوگند‌؟ يا به حق انصار ظلم شد و يا
    در حق من ظلم کردند که البته حق من گرفته شد و من مظلوم هستم‌…

    « وَ قَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عَهِدَ إِلَيَّ عَهْداً فَقَالَ: يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ! لَكَ وِلَايَتِي فَإِنْ وَلَّوْكَ فِي عَافِيَةٍ وَ رَجَعُوا عَلَيْكَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَيْكَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِيهِ، فَإِنَّ اللَّهَ سَيَجْعَلُ لَكَ مَخْرَجاً
    و رسول خدا(صلي الهْ عليه و آله) با من عهدي بسته و گفته بود: اي پسر ابوطالب ! ولايت من براي تو است. پس اگر در عافيت و سلامتي تو را والي کردند و با رضايت به تو رو آوردند، به امر آنان اقدام کن و اگر درباره ي تو به اختلاف افتادند، آنان را با آن چه در آنند [در وضعيّتي که هستند] رها کن که همانا خدا براي تو راهِ خروجي قرار خواهد داد.
    سپس آن حضرت با اشاره  اين که يار و ياوري نداشت که با آن ها عليه غاصبان نهضت کند و اگر حضرت حمزه و جعفر بودند چنين مي کرد، امّا به جاي آن دو، عبّاس و عقيل برايش باقي مانده بودند؛ مي فرمايد:
    «فَأَغْضَيْتُ عَيْنِي عَلَى الْقَذَى، وَ تَجَرَّعْتُ رِيقِي عَلَى الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفَارِ. »
    پس چشم بر خار فرو بستم و آب دهان در استخوانِ در گلو فرو خوردم و بر تلخ تر از علقم و دردناک تر از زخم خنجر براي قلب، صبر کردم.
    و در ادامه درباره ي عثمان در يک جمله مي فرمايد: 
    «…وَ أَنَا جَامِعٌ أَمْرَهُ: اسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ الْأَثَرَةَ، وَ جَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ الْجَزَعَ، وَ اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ»
    … و من کار او را [در يک جمله] جمع مي کنم:
    خود خواهي کرد و بد استبدادي ورزيد و شما نيز بي تابي کرديد و بد عمل کرديد و خدا بين شما و او حکم مي کند.

    #2282

    به نام ایزد منان

    سلام به حق جویان

    جناب دانش نوشته است:

    اگر واقعاً ولایت، حق علی رضی الله عنه بود چرا از حق خود دفاع ننمود و سکوت اختیار کرد مگر غیرت و جرأت او از غیرت و جرأت فاطمه رضی الله عنها که ادعای میراث پیامبر نمودد کمتر بود؟! پس چرا سکوت کردند؟!

    پس این سخن خلیفه ی ثانی را در معتبرترین کتاب تاریخی خود یعنی تاریخ طبری ببینید، آن هم با سندی صحیح:

    وإنه كان من خبرنا حين توفى الله نبيه صلى الله عليه و سلم أن عليا والزبير ومن معهما تخلفوا عنا في بيت فاطمة.
    تاريخ الأمم والملوك، الطبري، ج 2 ص 235

    علت این تخلف از بیعت چه بود؟!

    و از آن صریح تر قول عایشه است در اصحّ کتب شما یعنی صحیحین بخاری و مسلم که علی علیه السلام تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد:

    أن فاطمة عليها السلام بنت النبي صلى الله عليه و سلم أرسلت إلى أبي بكر تسأله ميراثها من رسول الله صلى الله عليه و سلم مما أفاء الله عليه بالمدينة وفدك وما بقي من خمس خبير . فأبى أبو بكر أن يدفع إلى فاطمة منها شيئا فوجدت فاطمة على أبي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت وعاشت بعد النبي صلى الله عليه و سلم ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا ولم يؤذن بها أبا بكر وصلى عليها وكان لعلي من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس فالتمس مصالحة أبي بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر .
    صحيح البخاري، ج 4 ص 1549
    صحيح مسلم، ج 3 ص 1380

    آیا شش ماه بیعت نکردن، سکوت است؟!

    اگرچه ابن قتیبه و دیگران مطالبی نقل کرده اند که فعلا مجال ذکرش نیست.

    #2288

    hamshahri
    کاربر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    بر اساس روایات صحیح بخاری و مسلم، اصلا اثری وجود ندارد که امیرالمومنین علیه السلام در مجلس بوده باشند …

    جناب دانش که لطف کردند و بجای تحقیق ، تنها کپی مطالب غلط بیان شده قبلی را بیان نمودند ، لطف کنند و از بخاری و مسلم برای ما نشان دهند که امیرالمومنین علیه السلام در آن مراسم بوده است !!!

    #2389

    سجاد
    کاربر

    سلام

    خوب حالا که اینها نمی خواهند قبول کنند بین خلفا وامام علی جنگ وخون ریزی شدید نبوده وهزیم کش این جریان هم ملایان  تشییع که اخرش هیزم کش بدبخت است من روایتی از نهج البلاغه می اورم بهتر ان را باهم ببینیم در نامه ی ششم نهج البلاغه امام علی چنین می فرماید(انه بایعنی الذین بایعوا ابابکر وعمر وعثمان ما بایعوهم علیه فلم یکن للشاهد ان یختار ولا للغائب ان  یرد وانما الشوری للمهاجرین والنصار فان اجتمعوا علی رجل وسموه اماما کان ذالک الله رضی فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعه ردوه الی ما خرج منه فان ابی قاتلون علی اتباعه غیر سبیل المومنین و) یعنی( گروهی که با ابوبکر وعمر وعثمان بیعت کردند بهمان طریق با من بیعت کردند پس کسی که شاهد بوده نباید دیگری را اختیار کند وکسی که غایب بوده نباید منتخب انها را رد کند وجز این نیست که شوری از مهاجرین وانصار است بنابراین اگر انها برمردی اتفاق کردند واو را امام نامیدند این کار موجب رضای خداست پس کسی که به سبب طعن وبدعت از امر ایشان بیرون رفت او را برمی گردانیم اگر از برگشتن خود داری کرد با او می جنگیم چون غیر راه مومنان را پیروی کرده است)  این نامه علاوه بر اینکه در نهج البلاغه امده در یکی دیگر از معتبر ترین کتب اهل تشییع به نام (وقعه صفین) امده تالیف نصر بن مزاحم السفری متوفی 412 هجری قمری که این کتاب اخیرا در ایران باز هم چاپ می شود واین نامه در صفحه ی 29 این کتاب قرار دارد خوب شیعه به این سخن امام علی چه جوابی دارد غیر از حرفهایی که بر اساس ظن وگمان من متن را کامل اورده ام ومثل اهل تشییع نیستیم چیزی را قیچی کنیم حالا برادر من علی راست می گوید یا یک مشت بی سرو پا که تورا فریب داده اند خوب این را با روایت شقیقه مقایسه می کنیم وقران را بین خودمان وکیل و قاضی می کنیم تا ببینیم انصا رو مها جر خوب بودند طبق نامه ی ششم نهج البلاغه یا طبق شقیقه غاصب بودند خداوند در سوره ی توبه ایه ی 100 می فرماید( والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار  والذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه واعد لهم جنات تجری تحتها الانهار خالدین فیها ابدا ذالک الفوز العظیم) معنی وپیشگامان نخستین از مهاجرین وانصار وکسانی که به نیکی از انها پیروی کردند خدا از ایشان خوشنود وانها از او خشنودند وبرای انها باغ هایی اماده کرده که از پای درختانش نهرها جاری است وهمیشه در انند این است کامیابی بزرگ)  خوب برادران حالا قران می فرماید انصارو مهاجر در بهشت اند ودر ان جاودانند شما می گویید نه اقا طبق خطبه ی شقیقه غاصب اند وامام علی از انها ناراضی خوب  امام علی در اینجا خلافت را زمینی می داند ولی شما مستقیما از جانب خدا می دانید چه جوابی دارید و فرض را بر این بگیریم امام علی فرموده غاصبند ومنافق اند با انها دشمنم و… ولی تاثیری به حال انصارو مهاجر ندارد انها را خدا بهشتی دانسته وبس وهمین کافی ولی امام علی خودش از مهاجرین و جزء عشره ی مبشره است و جایگاهش روی چشم ماست همانند عمرو ابوبکر وعثمان وسایر صحابه ولی اینکه شما شیخین را لعن می کنید دیگر باید جواب خدارا بدهید یا انصارو مهاجرین را منافق وغاصب می دانید این مشکل شماست نه ما و اینکه اگر امیرالمومنین در ان مراسم نبوده طبق فرموده ی خودش حق اعتراض ندارد واگر اعتراضی کرده  بی حرمتی بهش شده خودش فرموده این راه مومنان است هر چند این یاوه گویی ها  مال ما نیست بلکه مال  ملایان روافض وما با عوام حق پذیر شیعه دوست و برادریم و کسانی که می خواهند شبهه بیاندازند مقصر نیستند چون از نسل سبابیه ی یهودی هستند  برادران اهل تشییع اندکی تفکر کنید و تعصب را کنار بگذارید ما هیچ تعصبی نسبت به هیچی نداریم به محض وجود چیزی اگر هم به ضررمان باشد می پذیریم شاید خودتان تجربه کرده باشی اما ملایان شما تا گیر می کنند پای تقیه را جلو می اندازند دوست دارم نظراتتان را با دلیل بنویسید نه فقط با چند حرف بیهوده؟

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 21)

شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.