شیعه ها از خالد بن ولید تنفر زیادی دارند، در حالیکه خالد نه در جریان انتخاب خلیفه اول نقشی داشت، نه زمان عثمان و علی را دید، و نه در جنگ معاویه و علی حاضر بود، تنها گناه!! خالد، جنگ بی وقفه و بی امان او؛ تا دم مرگ، بر علیه مرتدان و کفار بود.
این مخالفت با حضرت خالد، غیرطبیعی و حیرت آور است و بیشتر تعجب میکنیم وقتیکه میبینیم بنیانگزار مذهب شیعی در ایران،( شاه اسماعیل) آنهنگام که بغداد را در قرن دهم هجری گرفت تمام دودمان شناخته شده خالد را کشت !! در حالیکه آن بیچاره ها فقط از نسل خالد بودند و بس! و بین آنها با خالد ده قرن فاصله بود!!
یکی از ایرادهای شیعه به خالد، درباره قتل مالک بن نویره است، ببینم چه میگویند:
طعنه شیعه:
خالد بن ولید در قضیه کشتن مالک بن نویره، علاوه بر کشتن او و قبیلهاش، مرتکب زنای محصنه نیز شده بود.
ابوبکر به جای اجرای حدود الهی، او را مورد تشویق قرار داده و از کار او به شدت دفاع کرد. با این که زن شوهر مرده باید مدت خاصی را به اتفاق مسلمانان عده نگه دارد؛ اما خالد بن ولید با بی توجهی به این مسأله در همان شبی که مالک کشته شده بود، با زن او همبستر میشود.
خلیفه دوم با شنیدن خبر کشته شدن مالک و همبستر شدن خالد با زن او، قسم یاد کرد که خالد را سنگسار کند.
علمای اهل سنت میگویند: چون ابوبکر خالد را مجتهد میدانست به همین جهت او را تبرئه کرد.
باید از جناب خلیفه سؤال کرد که اگر خالد مجتهد باشد و بتواند قبیلهای را فقط به خاطر نپرداختن زکات به أبوبکر (نه انکار اصل وجوب زکات) بکشد و همان شب با زن مسلمانی که شوهرش را کشته است همبستر شود، چرا مالک بن نویره نتواند اجتهاد کند؟
اگر صحابه مجتهدند، پس مالک بن نویره هم باید مجتهد باشد؛ چرا یکی به خاطر اجتهادش کشته شده و همان شب با زنش زنا میشود؛ ولی دیگری به خاطر قتل عمد و زنای محصنه نه تنها توبیخ نمیشود؛ بلکه پاداش نیز می گیرد؟!
و اگر فرض کنیم که خالد در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله اجتهاد کرده و خطا کرده بود و أبوبکر از این کار مطلع بود، چرا دو باره وقتی که همان خطا را مرتکب شد، او را مجازات نکرد؟ آیا یک نفر میتواند دو بار یک خطا را تکرار نماید؟ آیا یک خطا را میتوان دو بار با اجتهاد توجیه کرد؟
این مطلب نیز مسلّم است که خالد بن ولید، مالک بن نویره را فقط به خاطر زیبائی زنش کشت، نه به خاطر این که زکات پرداخت نمیکرد.
در این که خالد بن ولید، در جنگ با مالک بن نویره، جنایات عظیمی را مرتکب شده، تردیدی نیست؛اما از آن جایی که خلیفه اول به بازوی توانمند خالد برای پیشبرد حکومتش نیاز شدیدی داشت، از او دفاع کرد و هیچ مجازاتی را برایش در نظر نگرفت.
پاسخ اهل سنت:
داستان مالک بن نویره به این صورت بود،که او آمد مدینه و مسلمان شد و رسول الله صلی الله علیه وسلم وی را مامور جمع صدقات قوم خودش کرد.
اما بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وسلم، مالک مرتد گشته و از پیروان درجه اول سجاح شد، و سجاح زنی بود که ادعای پیامبری داشت و مالک همراه او جنایات زیادی را مرتکب شد، اما وقتی که سجاح از ادعای پیامبری منصرف شد و خودش به مسیلمه کذاب ایمان آورد! مالک از کرده پشیمان گشت و سعی کرد آب رفته را به جوی باز گرداند و مسلمانان را راضی کند.
وقتی پیش قراولان لشکر اسلام که به جنگ مرتدان آمده بودند به سرزمین مالک داخل شدند، بعضی از مسلمانها شهادت دادتد که آن قبیله اذان گفته و نماز خوانده اند و حکم مرتد بر آنها اطلاق نمیشود و افراد قبیله مالک هم گفتند ما مسلمانیم.
خالد گفت اگر مسلمانید، من نماینده امیر المومنین هستم، تسلیم شوید و سلاح بر زمین نهید.
و تسلیم شدند و خالد با مالک گفتگو کرد و مالک در دفاع از خود گفت: من مسلمان بودم نماز میخواندم فقط زکات نمیدادم!
خالد گفت: مگر نمیدانسی که این دو، لازم ملزومند و بی زکات، نماز قبول نمیشود؟
گفت: دوست تو ( پیامبر) این را گفته؟!
خالد عصبانی شده و گفت: دوست من؟! یعنی پیامبر دوست تو نیست؟ والله در به دلم خطور کرد که بکشمت، و بعد بگو مگویی طولانی کردند و خالد در قتل آنها صحبت کرد ابن عمر و ابوقتاده مخالفت کردند و خالد به حضرت ضرار گفت گردنش را بزن و مالک گفت زنم مرا کشته، یعنی بخاطر زیبایی زنم مرا میکشید.
و خالد گفت نه بخاطر ارتداد میکشمت و ضرار گردنش را قطع کرد.
ابوقتاده فورا به مدینه برگشت و از کار خالد شکایت کرد ابوبکر عصبانی و بیتاب شد دستور داد خالد به مدینه برگردد او برگشت و اول با عمر روبرو شد.
خالد بن ولید در حالیکه جای شمشیر بر قبای او آشکار بود و عمامهای پوشیده بود که در آن تیرهایی قرار داده بود وارد مسجد شد، عمر بلند شد و تیرها را از عمامه او در آورد و شکست سپس گفت: مرد مسلمانی را کشتی و با همسرش همبستر شدی، به خدا قسم تو را با سنگی که خودت درست کردی سنگسارت خواهم کرد.
خالد جوابش را نداد و گمان کرد که ابوبکر هم نظر عمر است، و پیش ابوبکر رفت و عذرها پیش کرد و ابوبکر او را بخشید و عذرش را قبول کرد و لکن برای ازدواجش با زن مالک او را بشدت ملامت کرد زیرا که بین عرب این پسندیده نبود.
پس خالد بیرون آمد باز عمر را دید و گفت بیا ببینیم چی داری بگی؟ ای پسر ام سلمه!! (عمر را با تحقیر خطاب کرد)
عمر این نترسی و بلبل زبانی خالد را که دید دانست ابوبکر او را بخشیده است.
و عمر به ابوبکر اعتراض کرد. امیر المومنین گفت خالد خطای اجتهادی کرده است. عمر گفت حداقل برکنارش کن!
گفت او شمشیر خداوند بر کافران است من در غلافش نمیکنم و او را به جنگ مسیلمه کذاب فرستاد بعد به از آن به جنگ عراق روانه اش کرد.
اما خالد کاملا تحت فرمان نبود، سر خود آمد بی اجازه امیر حج کرد، ابوبکر عصبانی شد اما باز برکنارش نکرد، فقط جای ماموریتش را عوض نمود، اما عمر که خلیفه شد با یک کرشمه قلم، او را از فرماندهی برکنار نمود.
متمم بن نویره برادر مالک برای خونخواهی به پیش ابوبکر صدیق آمد و ابوبکر دستور داد زن برادرش را به او برگردانند و دیه خون مقتول را نیز از بیت المال بدهند.
این بود داستان خالد و مالک
حالا ایرادهای شیعه را پاسخ میگوییم شیعه ها میگویند: ابوبکر به خالد نیاز داشت برای همین قصاصش نکرد میگوییم بفرض که درست بگویید،
یعنی فرض کنیم ابوبکر برای پیشبرد اهداف حکومتش به خالد نیاز داشت به او چیزی نگفت،
اما اهداف حکومت ابوبکر چه بود؟ کارنامه جلوی چشم ماست !
آیا ابوبکر میخواست در روم قصر بخرد؟
یا مثل ریس مجلس ایران با همسرش، از فروشگاهای لندن خریداری کند؟
یا مثل فرزندان اکبر رفسنجانی و واعظ طبسی در نظر داشت امپراطوری مالی خود را گسترش دهد؟
آیا اینها اهداف ابوبکر بود؟ یا تنها یک هدف داشت یعنی تنها هدفش گسترش اسلام بود؟
حالا اگر فرض شیعه درست باشد؛که نیست؛ باز با این وجود، اگر برای مصالح عالیه اسلام به خالد چیزی نگفت، ایرادی به ابوبکر نیست و پس حداقل قبول کنید که ابوبکر خیر خواه دین بود.
و شیعه این خبر را پنهان میکند که بلافاصله پس از این واقعه، ابوبکر خالد را به جنگ مسیلمه کذاب فرستاد که فتنه او یکی از فتنه های بزرگ در عهد رسول الله و بعد از وفات ایشان بود.
شیعه میگوید کار خالد زنای محصنه بود
جواب ما این است که نه نبود، چون خالد اجتهاد کرد و مالک بن نویره را کافر دانست و زن کافر به غنیمت گرفته مشود، این رسم آن زمان بود، کافران نیز اگر برخالد پیروز میشدند زن او را با خود میبردند.
شیعه میگوید: خالد حق نداشت با زن مقتول در همان شب اول بخوابد ولو که کافر بود هم این حق را نداشت.در جواب میگویم که ثابت نیست در همان شب اول خوابیده و حتما بعد از اثبات اینکه زن از مالک حمل ندارد و حیض شد با او همبستر شد.
این ادعای شیعه را هیچ جا ننوشته اند که خالد قبل از تمام شدن عده زن را تصاحب کرده باشد، الا در تاریخ یعقوبی، که نویسنده آن کتاب شیعه است و نوشته هایش اعتباری پیش ما ندارد
میگویند: چرا ابوبکر خطای اجتهادی خالد را بخشید
میگوییم:
اگر به ابوبگر ایراد بگیریم که چرا خطای اجتهادی را بخشیده، آنوقت عین همین ایراد به رسول الله وارد است، چون اشتباه بدتر از این خالد را (در قتل بنی جذیمه ) را رسول الله بخشید و او را از فرماندهی نیز عزل نکرد. www.islamtxt.net/content/article/496
میگویند خیلی خوب فرضا که در زمان پیامبر خالد خطای اجتهادی کرد و رسول الله او را بخشید، اما دیگر حق نداشت آنرا در زمان ابوبکر تکرار کند.
در جواب میگویم:پس قبول کردید که خطای اجتهادی مجازات ندارد، تکرار همان اشتباه، البته قابل مواخذه و مجازات است. اما خالد خطای مشابه ای را مرتکب نشد،یعنی در خطایی که رسول الله صلی الله علیه وسلم آنرا بخشید، اشتباه خالد این بود که از کفار این جمله که (از دین خود بر گشتیم ) را بعنوان لا اله الا الله قبول نکرد و میخواست آنها صریحا بگویند مسلمان شدیم.
اما در اینجا قضیه چیز دیگری بود در جلوی خالد مردی بود که بعد از اسلام آوردن و به مقام صحابی رسیدن، مرتد شد بعد از آنکه رسول الله صلی الله علیه وسلم او را نماینده خود برای جمع آوری صدقات کرد، مرتد شد!!
و او پولی که برای رسول الله صلی الله علیه وسلم جمع کرده بود را بعد از وفات ایشان،برداشت و برد و به پای یک زن هرزه؛که مدعی پیامبری بود؛ ریخت و همراه او مردمان زیادی را کشت. تا آن زن؛خودش از دعوای پیامبری دست برداشت و زن یک پیامبر دروغگو، یعنی مسیلمه کذاب، شد. و این جا مالک در کار خود حیران شد و لشکر اسلام را نزدیک دید، پس از ارتداد برگشت.
اما در بحث با خالد سخنی زشت گفت:
و رسول الله صلی الله علیه وسلم را رفیق خالد نامید، مثل اینکه من به مسلمانی بگویم پیامبرت این حرف را زده، این حرف معنی خوبی ندارد.
حالا شیعه میتواند این سوال را مطرح کند که اگر این حرف معنی بدی دارد،پس چرا ابوبکر و عمر مالک را مسلمان دانستند و دیه خونش را دادند!
جواب این است که آنها فقیه تر و در نتیجه سهل گیرتر از خالد بودند و سخنان مالک را حمل بر اشتباه زبانی او کردند.
حالا اگر شیعه بپرسد چرا ابوبکر مرد فقیه ای را امیر نکرد میگویم که خوبی خالد بر بدی خالد برتری داشت و جنگ در درجه اول مرد فقیه نمیخواهد.
و اگر بپرسند پس چرا عمر برکنارش کرد؟
جواب این است که عمر رضی الله عنه دید مردم فتوحات اسلام را، نتیجه قهرمانی های خالد میدانند و این منافی توکل است، پس خالد را برکنار کرد تا کیش شخصیت پرستی را از بین ببرد، با این حال عمر رضی الله عنه نیز از خالد بی نیاز نبود او به عنوان یک مشاور ارشد و یک فرمانده تحت فرماندهی دیگران، همچنان تا دم مرگ در جبهه های جنگ اسلام و کفربود.
حالا شیعه میتواند بپرسد که چرا خالد اینهمه سخت گیر بود؟ جواب این است که تصمیم گیری در میدان جنگ، غیر از تصمیم گرفتن در حالت صلح است. وقتی زخمیی را میبینی که جلوی چشمت جان میدهد و تو کاری از دستت بر نمیاید، آیا عصبانی نمیشوی؟
خالد تحت فشار شدیدی بود، هر طرف را شورش و نامنی فرا گرفته بود و او خسته از جنگهای پیاپی،نمیتوانست مثل کسانی که در خارج از صحنه اند فکر کند. در همین جنگها (قبل از رسیدن به منطقه مالک نویره)، حضرت خالد دو برادرزاده خود را از دست داد، آنها جلوی چشم او پرپر زدند و شهید شدند تا اسلام باقی بماند.
شیعه این خدمت خاندان خالد را نمیبیند، زندگانی سراسر خدمت خالد را نمیخواهد ببیند. شیعه چون خود تهمت زدن را دوست دارد پس به تهمت مالک بن نویره ارج مینهد و همچون او،خالد را متهم میکند که بخاطر عروسی با زنش، مالک را کشت.
شیعه به تهمت مردی ارج مینهد که بعد از اسلام مرتد شد و از این بدتر به پیامبری دروغ گو یک زن هرزه ایمان آورد. چنین مردی باید تهمت بزند. و شیعه هم کارش تهمت زدن است.
البته ما مالک را یک مسلمان میدانیم، و کشتن او را خطا میبینم، اما این دلیل نمیشود که او را بعد از ارتداد، همچنان مسلمان درجه یک بدانیم. او یک مسلمان عادی بود و و خون یک مسلمان گناهکار نیز محترم است.
حالا جواب سوال آخر شیعه که میگوید اگر اجتهاد خطا،مجازاتش مرگ نیست، پس چرا مالک بن نویره را بخاطر نظر اشتباهش (درباره زکات )کشتند؟
جواب این است که اگر بدست ابوبکر رضی الله عنه میبود مالک را برای خطایش نمیکشت بلکه از او میخواست توبه کند، یعنی همان کاری که رسول الله صلی الله علیه وسلم و ابوبکر، از خالد خواستند که انجام دهد و ایضا فراموش نکنیم که خالد مالک را برای اجتهادش نکشت، بخاطر سخنی کشت که به گمان او کفرگویی بود.