(بررسی دلایل عقلی شیعه در اثبات امامت)تا اینجا دلالیل قرآنی و روایی تشیع را بررسی کردیم و ظاهر شد که هیچ دلیل صریح مبنی بر امامت علی بن ابی طالب در قرآن نیست و دلایل روایی که تفسیر قرآن بود نیز همه توسط انسانهای کذاب و جعال روایت شده بودند که علمای قدیم همه تصریح بر کذاب بودن، یا غالی بودن، و یا ملعون بودن آنها کردند. لذا این روایتها نمی توانند دلالت را ثابت کنند اگرچه تعدادشان به ۱۰۰۰ هم برسد. چرا که دروغ اگر ۱۰۰۰ بار تکرار شود هزار و یک دروغ خواهد شد.
شیعه برای اثبات امامت چند دلیل عقلی را نیز ذکر می کند.
الف: قرآن معصوم است و غیر از معصوم کسی نمی تواند آن را تفسیر کند.
ب: اگر معصوم در جهان نباشد حجت بر مردم تمام نیست لذا معصومین حجت خداوند بر زمین هستند.
ج: چطوری رسول الله وقتی به هر سفری می رفت برای خود جانشین تعیین می کرد، اما وقتی به سفر آخرت رفت هیچ جانشینی تعیین نکرد.
بررسی کلی:
برای تعیین اصول دین که چه چیزی باید جزء دین قرار گیرد و چه چیز نیاز نیست جزء اصل دین واقع شود، خداوند قرآن فرستاده و رسول الله صلی الله علیه وسلم را مآمور به ارسال کرده است. لذا باید حتما در قرآن ذکر شود، یا در سنت صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم از آن بصورت واضح سخن گفته شود. حال دیدیم که در این زمینه اصلا سخنی نه در قرآن و نه در سنت گفته نشده است. وهمه تاویلاتی است که ارتباطی با قرآن ندارد.
اگر عقل می توانست اصولی را ثابت کند و سپس آن اصول بر همه ما واجب الاطاعه بود باید خیلی از قواعدی که اهل کلام یا فیلسوفان مشائی و غیر مشائی گفتند، جز اعتقاد مسلمانان باشد و خلاف آن کفر محسوب شود که این به اتفاق مسلمانان باطل است.
آری بعضی مواقع انسان باورهای خرافی را جنبه عقلانی به آن می دهد، و در صدد یافتن حکمتهای زیادی برای آن اقدام می کند و با گذشت زمان آن جزء اعتقاد لاینفک انسان قرار می گیرد. چند مثال می زنم:
جمله" اشهد ان علیا ولی الله" در قرنهای گذشته نزد شیعه حرام بوده و گفتن آن از علامتهای اهل غلو محسوب می شده است. آنچنان که صدوق در کتاب خود بیان می کند. اما طولی نمی کشد چند قرن بعد با غلو و توجیهات از حرام بودن آن به مکروه بودن تبدیل می شود آنچنان که مجلسی در کتاب بحار انوار از گذشتگان نقل می کند، طولی نمی کشد که در ایران مردم را وادار به چنین اذانی می کنند و خلاف آن را گردن می زدند آنچنان که در دوره صفوی ها با توجیه علمایی امثال مجلسی و کرکی صورت می گیرد، امروزه اگر کسی در کشور عزیزمان اذان بگوید و این کلمه را از آن حذف کند او به اتهام وهابی اخراج و با او برخورد خواهد شد.
حال نگاه کنید در هر دوره با توجه به عقل یک حکم ثابت را تغییر دادند، و مردم را به آن وادار کردند. و این دقیقا مصداق یتبعون الهوی است. به مثال دیگری توجه کنیم:
ازدواج موقت: یک امری است که هر وجدانی از آن متنفر است حتی ائمه نیز از اینکه خودشان انجام دهند متنفر بودند و در آن دوره خیلی از شیعه ها بخاطر قبحش از آن دوری می کردند. اما وقتی با یک آخوندی می نشینی چنان برای آن فلسفه بازی می کنند که همان امر که حتی در نظر شیعه امری مباح است و برای ضرورت گذاشته شده را به امری تاکیدی تبدیل می کنند. و امثال آن بسیار زیاد است.
بله انسان مسلمان تابع کلام خداست و تمام باورهایش را بر اساس فهم آن بنا می نهد. و عقل خود را بکار می گیرد که قرآن را بفهمد نه اینکه عقل جداگانه دینی اختراع کند. وقتی از گاندی سؤال شد؛ گاو بهتر است یا مادر؟ ایشان با کمال اطمینان گفت: گاو!!! و برای آن چندین دلیل و فلسفه ذکر کرد و از جمله اینکه مادر دوسال شیر می دهد ولی گاو چندین سال شیر می دهد. آری ایشان اول الوهیت گاو را پذیرفته بعد از پذیرش برای آن توجیهات فلسفی و عقلی می کند. وقتی انسان قبل از قرآن اعتقادی را پذیرفت و به آن به چشم تقدس نگاه کرد، سعی در دلایل عقلی و علمی آوردن می کند اگر چه که عقل از اینگونه استدلال بری هم باشد. لذا ما معتقدیم که فلسفه تراشی در مورد هر امری ممکن است، اما دین باید از قرآن وسنت رسول الله صلی الله علیه وسلم گرفته شود و اگر اثبات آن در قرآن و سنت ثابت شد، بیان حکمت حکم امری مطلوب است.
اما جواب تفصیلی:
قسمت الف و ب هر دو در یک معنا است و باید گفت این یک گزاره است که هم قابل تصدیق و هم قابل تکذیب است. برای اینکه ثابت شود که برای تفسیر قرآن نیاز به معصوم است باید به قرآن و خود سنت مراجعه کنیم. و از این دو منبع این گزاره ثابت شود نه اینکه ما ادعا کنیم اما بر خلاف این ادعا در قرآن ذکر شده است.
خداوند فاصله بین عیسی و رسول الله علیهم السلام که بیش از ۶۰۰ سال است را بدون حجت نهاده است و هیچ حجتی برای آنان نفرستاده است و حتی بین آدم و نوح نیز چنین بوده است. و تاریخ انبیاء نشان از این دارد که با فوت نبی یا رسولی رسول دیگر به دنیا نمی آمده و افراد معصومی نبودند که حجتی بر مردم باشند. لذا مردم به حال خود واگذاشته می شدند.
اگر بپذیریم که نیاز به معصوم هست تا قرآن را تفسیر کند به چند مشکل بزرگ بر می خوریم خوب توجه کنید:
اول: فرض کنیم که برای ادامه حیات قرآن نیاز به امامان لازمند و از جهتی امامان ۱۲ نفرند و قرار است در هر دوره یک نفر وجود داشته باشد. و در مذهب شیعه دو امام در یک دوره قابل تصور نیست و به اتفاق شیعه هر امامی بعد از فوت امام بعدی امام می شود، خوب باید گفت:
الف: یک نفر چگونه می تواند این همه انسانها را هدایت کند، و با همه ارتباط بر قرار کند و برای همه حجت تمام کند. با توجه به این دو قاعده( وجود حجت و معصوم در هر عصر) باید برای هر شهر یک نفر حجت و معصوم وجود داشته باشد و در دسترس همه باشد تا حجت بر همه تمام شود.
شاید یک شیعه بگوید: امام سفیر می فرستد.
می گوییم: سفیر نه معصوم است و نه حجت لذا با توجه به عقیده شما هدایت برای آن مردمی که امام را ندیدند کامل نیست!
شیعه می گوید: سفرا حرف امام را بدون کم و کاست می رسانند.
می گوییم: در این صورت چه فرقی بین ما و شماست بلکه ما تابع رسول الله صلی الله علیه وسلم هستیم و حرفهای او که توسط سفرا رسیده را پذیرفتیم و در هدایت کامل هستیم. در حالی که ائمه شما بخاطر تقیه نتوانستند هدایت را برای شما بیان کنند پس با این وجود که مهتدی است.
ب: ۱۲ نفر برای عمر جهان کافی نیست چرا که عمر انسانها خصوصا در قرون اخیر بیشتر از نهایتا۱۰۰ سال نیست و اگر فرض بگیریم که هر امامی ۱۰۰ سال عمر کند و با فوت اولی، امام بعدی بدنیا می آید این عدد(۱۲)فقط برای ۱۲۰۰ سال کفایت می کند حال اینکه عمر دنیا بیشتر از آن است و اینجاست که با تناقض بزرگی روبرو می شویم، این زمانیست که همانطور که گفتیم عمر امام را ۱۰۰ سال و تولد یکی را همزمان با فوت دیگری بدانیم که عملا چنین اتفاقی برای ائمه صورت نگرفته است. شما اگر در نظر بگیرید یازدهین امام مدعی(مدعا بخوانید) یعنی امام حسن عسکری رحمه الله در سال ۳ هجری وفات کردند یعنی تقریبا ۱۱ قرن است که امامی نیامده است. حال اگر بر اساس حسابی که کردیم بخواهیم برای ۱۱ قرن امام وجود داشته باشد باید حداقل ۳۰ امام تا بحال وجود داشت. و لذا این ادعایست که هیچ دلیلی ندارد. مگر اینکه ادعای غیر بشری ائمه داشته باشیم که خود بحث جدا گانه ایست.
دوم: عملا تشیع ۱۱ قرن است که امام معصوم ندارد و امام به قول آنها غایب بوده است. و عملا نه حجتی و نه معصومی وجود دارد آیا می شود گفت: در این ۱۱ قرن مذهب شیعه باطل بوده و حقیقت را نمی فهمیدند و قرآن را نمی دانستند و مردم دین باطلی را عبادت می کردند؟ چون که دینشان را از راویانی گرفته اند که خیلیها مجهول و خیلی ملعون و خیلی مطعون بودند و برخی نیز غیر معصوم و ثقه بودند گرفته اند.
مسلما شیعه می گوید نه ما در این چندین سال باطل نبودیم و دینمان را از روایتهایی گرفتیم که از ائمه به ما رسیده است:
می گوییم:
الف: با این گفته، حرف شما مبنی بر اینکه در هر دوره ای باید امام معصوم و حجت وجود داشته باشد، نقض می شود، چرا که با نبود معصوم و حجت توانستید راه درست را پیدا کنید.
ب: حال شما بهتر هستید یا ما که دینمان را مستقیم از کتاب خدا ( که شما ندارید چون باید منتظر معصوم برای تفسیر بمانید) و سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم می گیریم. سنتی که دین با آن کامل شده است. و از جهتی خداوند در مورد اطاعت از رسول الله صلی الله علیه وسلم ما را مأمور کرده در حالی که به اطاعت غیر از آندو مأمور نیستیم.
ج: روایتهایی که از ائمه در کتب شیعه نقل شده است به اعتراف علمای شما ضد و نقیض زیادی در آن وجود دارد بگونه ای که یک روایت پیدا نمی شود که خلاف آن وجود نداشته باشد و این باعث شده هدایت بین این احادیث ضد و نقیض پنهان باشد و خیلی از علمای شما دست از مذهب شما کشیدند. گوش کنید به صاحب تهذیب الاحکام چه می گوید؛
طوسی در مقدمه کتاب «تهذیب الأحکام» می گوید: یکی از دوستان که خداوند او را مؤید دارد و خداوند حق او را بر ما واجب کرده است در مورد احادیث اصحاب ما- که خداوند مؤیدشان دارد و گذشتگان آنان را رحمت کند- با من مذاکره کرد و اختلاف و تباین و منافات و تضادی که در آنها وجود دارد به طوری که هر خبری را نگاه کنی روایتی در تضاد با آن وجود دارد- یا خبری را نمی توان یافت که دارای تضاد نباشد- و در مقابل هر حدیث، روایتی وجود دارد که با آن در منافات است ……. حتی عدهای از کسانی که در علم صاحب قدرت نیستند و به وجوه نظر و استدلال و معانی الفاظ آگاه نیستند دچار شبهه گشته و بسیاری از آنان از اعتقاد و باور حقیقی برگشتهاند، به این دلیل که در این موضوع، وجه حقیقی برای آنان روشن نشده و از حل شبهه موجود در آن عاجز ماندهاند. از شیخمان ابوعبدالله- خداوند مؤیدش دارد- شنیدم که گفت ابوالحسین هارونی علوی به حق و امامت ایمان و اعتقاد داشت و بعد از آن رجوع کرد، به دلیل اینکه اختلاف احادیث برای او مشتبه شده و دچار التباس گشته بود و باور و اعتقاد دیگری را پذیرفت .
سوم: مشکل سومی که پیش می آید: این است که اگر ما معتقد به عصمت ائمه باشیم با ختمیت پیامبر تناقض دارد، مگر نه اینکه بعد از پیامبر پیامبری نمی آید و منظور از ختمیت پیامبر چیست؟ منظور این است که دیگر وحی قطع شده و دین کامل گشته و دیگر بعد از او کلام هیچ احدی به عنوان دین محسوب نمی شود. اما علمای اسلامی با قوانین و ضابطه بر گرفته از قرآن و سنت امور جدیدی که در قرآن و سنت مستقیما به آن اشاره نشده را استنباط می کنند. همان کاری که علمای تشیع بعد از به بن بست رسیدن مسأله امامت در ۱۱۰۰ سال است که انجام می دهند. و هر شخصی تابع فردی است. مگر راویان و مراجع شما معصوم اند که کلامشان برای مقلد واجب الاطاعه و حجت شده است. که این امر نیز خود امری غیر شرعی است. که انسانی ملزم به اطاعت از یک مرجع باشد و حرف او را حرف خداوند بداند.
عجیب است اندر عجیب!!!!!!!! شیعه می گوید کلام غیر معصوم پذیرفته نیست و باید معصوم قرآن را تفسیر کند. اما نه اینکه به آن عمل نمی کند بلکه انسان غیر معصوم مانند مراجع را در مقام معصوم می داند که تخطی از دستورات او را حرام می داند.
اما در مورد قسمت ج:
آیا می شود رسول الله برای خود جانشین انتخاب نکند؟
باید گفت:
اولا: این مسأله واقعیت تاریخی است، و تاریخ می گوید که اینکار را کرده یا نکرده است. و اگر تاریخ ثابت کرد که انتخاب نکرده ما نمی توانیم بگوییم عقلا باید انتخاب می کرد. چرا که واقعیتی که رخ داده را نمی توان با عقل در ۱۰۰ سال بعد آن را تغییر داد، و برعکس واقعیتی که رخ نداده را نمی توان عقلا بدان باور کرد چون این خلاف عقل و منطق است.
دوما: شاید یکی از حکمتهای عدم انتخاب توسط خود رسول الله صلی الله علیه وسلم این باشد که این امر سنت یا واجب دانسته نشود چرا که این امر اگر از غیر رسول الله صلی الله علیه وسلم سر زند جنبه شرعی پیدا نمی کند.
سوما: از حکمتهای دیگری که می شود بدان پرداخت این است که رسول الله صلی الله علیه وسلم معصوم است و انتخاب او انتخاب خدایی محسوب می شد حال اینکه در واقعیت افرادی که بتوانند نماینده تام الاختیار خداوند باشند در بین افراد وجود نداشت. چرا که وحی اتمام شده بود و امکان سر زدن خطا از هر کس وجود داشت. وچون رسول الله تعیین کرده بود ممکن بود مردم تصور کنند که این اشتباه نیز مورد تأیید خداوند است.
چهارما: رسول الله صلی الله علیه وسلم اگر در هنگام مسافرت جانشینی را تعیین می کرد بخاطر این بود که خود بر می گشت و دوباره مسؤلیت را بدست می گرفت؛ و اگر جانشینی مرتکب امر اشتباهی شده باشد مسؤل اصلی خود رسول الله است. اما اگر رسول الله وفات کرد در تعیین اینکه چه کسی بر مردم مسؤل باشد، مسؤلیتی ندارد و خداوند این مسؤلیت را بدوش او نگذاشته است.
مثال: اگر فردی که صاحب چند فرزند است و صاحب شرکتی هم باشد، بخواهد به یک مسافرت دو ماهه به امریکا برود معقول این است که برای شرکت مسؤلی تعیین کند تا در غیاب او کارهای شرکت را انجام دهد حال اگر در بستر بیماری باشد آیا معقول است که ما او را مسؤل تعیین جانشین برای املاک فرزندانش بدانیم؟ قطعاٌ نه
پنجما: فرض کنیم رسول الله اینکار را انجام داد و امامان نیز به نوبه خودشان انجام دادند آیا امام زمان اینکار را انجام داده یا نه؟ و اگر انجام داده نائبانش نیز اینکار انجام داده اند یا نه؟ و نائب نائبان امام این امر را انجام دادند یا نه؟ اگر انجام دادند آیا غیر معصوم می تواند انتخاب درستی داشته باشد؟ هر جوابی آنجا شما بدهید ما در اینجا همان جواب را برای رسول الله صلی الله علیه وسلم تقدیر می کنیم.
والله المستعان
ابومالک