شیعه میگوید : اهل سنت خودشان روایت دارند که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله میفرماید: قلم و دواتی بیاورید تا مطلبی بنویسم که تا ابد گمراه نشوید. خلیفه دوم گفت: رها کنید پیامبر در حال مریضی است (و در بعضی نقلهای دیگر نوشته شده که عمر گفت: پیامبر دارد هذیان (نعوذ بالله) میگوید) و کتاب الله ما را کافیست. بعد اصحاب با هم اختلاف میکنند و پیامبر ناراحت میشوند به مردم می فرمایند از پیش او بیرون بروند
شیعه در ادامه میگوید : با توجه به آیه که میفرماید: ﴿قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْکَافِرِینَ﴾ (آل عمران ۳۲) بگو: «از الله و فرستاده (او)، اطاعت کنید! و اگر سرپیچی کنید، خداوند کافران را دوست نمیدارد.» حال شما بفرمائید: شخصی که از دستور پیامبر صلی الله علیه وآله تخطی کند چه حکمی دارد؟آیا خلیفه دوم در این روایت ذکر شده، دستور پیامبر صلی الله علیه وآله را زیر پا نگذاشته است؟ شخصی که آیه ﴿وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى﴾ «و هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید * آنچه مىگوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست!». را زیر پا بگذارد چه حکمی دارد؟ وقتی خلیفه دوم میگوید: پیامبر مریض است، یا هذیان میگوید، یعنی او از پیامبر بیشتر میفهمد، حکم چنین شخصی چیست؟
پاسخ ما ،ماجرا چه بود؟ حضرت محمد صلی الله علیه وسلم پیامبر بودند. وظیفه ایشان حکم میکرد که تا آخرین لحظه در هدایت امت بکوشند. لحظههای آخر زندگی، یعنی لحظاتی که بیهوش میشدند و به هوش می آمدند باز هم بکار خود مشغول بودند. و فرمودند: کاغذی بیاورید تا بشما دستوری را بگویم که با اجرای آن هرگز گمراه نشوید.
شیعه میگوید: آن دستوری که میخواستد بگویند درباره جانشینی علی رضی الله عنه بود و به حدیث فوق استناد میکنند، این عادت شیعه است که با احادیث ما گزینشی برخورد میکنند. یک حدیث را گرفتند و آنرا گنگ و مبهم تاویل میکنند تا عمر را بکوبند و تا به هدف پلید خود یعنی دامن زدن به اختلاف بین امت برسند. من اعتراض ندارم که شما به حدیث ما استناد کنید، اما گزینشی انتخاب نکنید. و باید همه احادیث مربوط به این موضوع را ببینید.
یکی از حاضران در آن اتاق در روز وفات، امیرالمومنین علی بود، شیعه روایت ایشان را از ماجرا نمیگوید، روایت ابن عباس را میگوید چون حرف ابن عباس را به هوای نفس خود مطابق میبیند و برای تاویل مناسبتر، به هر حال وقتی سر و صدا زیاد شد چی شد؟! روایت امیر المومنین علی را از واقعه آن روز ببینید، روایت علی را در مسند احمد ببیند (یعنی در همان کتابی ببینید که شیعه حدیث مورد بحث خود را از آن انتخاب کرده). علی میگوید: رسول الله فرمود: کاغذی و قلمی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید.
علی میگوید: ترسیدم وقت نیابد که بگوید (چون مرگ ایشان را نزدیک دیدم) عرض کردم بگویید یا رسول الله، من به خاطر می سپارم من حفظ میکنم. رسول الله فرمود: شما را سفارش میکنم به نماز و زکات و به کنیزهای شما. از نظر ما این حدیث از این لحاظ مهم است که رسول الله کنیزان را آورده کنار دو رکن مهم اسلام، نماز وزکات تا اهمیت ظلم نکردن به زیردستان را نشان دهد، وضعیفترین طبقات جامعه کنیزان بودند. مردان برده قدرتی داشتند اما کنیزان بطور کلی بیچاره بودند.
اهمیت این موضوع در این است که رسول الله این را در آخر عمر فرمودند و در آخرین لحظات فرمودند و آن را کنار نماز قرار دادند. ظلم نکردن به کنیزان را در یک ردیف قرار دادند با مهمترین عبادت، تا امت بداند ظلم چقدر امرش مهم است و عاقبتش شوم. امتی که ظلم نکند خراب نمیشود. ملک با کفر باقی میماند با ظلم نه. و ما امروز اگر به گرداگرد خود نگاه کنیم عمق این دستور را درمی یابیم که کافر با عدل پیش است و مسلمان با ظلم پس مانده.
پس رسول الله ننوشت، اما آنچه را که ننوشته بود به زبان گفتند! صدای ضعیف او را در آن اتاق شلوغ، گوش های علی ضبط کرد و سینه علی حفظ کرد؛ دیگر ای خیالبافان، و ای کسانی که دین خود را بر حدسها و گمانها بنا نهادید، چه دارید که بگویید؟
حالا پاسخ به ایرادات شیعه: موضوع نوشته نشده بسیار مهم بود. شیعه میگوید: آن موضوع نوشته نشده بسیار مهم بود زیرا رسول الله فرموده که چیزی مینویسم که بعد از من گمراه نشوید.
پاسخ ما: اولا ثابت کردیم آن موضوع نوشته نشده چه بود. . دوما، اگر آن موضوع قبلاً گفته شده بود پس مهم نبود. اگر گفته نشده بود چرا رسول الله در گفتنش تاخیر کردند برای لحظات آخر عمر؟ پس تنها چاره شما بافندگان تئوری خیالی این است بگویید با تاکید میخواستند امت گمراه نشود که باز با دو اعتراض ما روبرو میشوید:
اولاً: پس قبول کردید مهم نبود چون خودتان پذیرفتید که قبلاً گفته بودند. خبر مهم وقتی تازه نباشد دیگر آنقدرها مهم نیست و فقط جنبه تاکید دارد و بس.
دوماً: امتی که بارها نوشته رسول را قبول نکردند (بزعم شما) قرآن را قبول نکردند و حق علی را ندادند، خب چنین امتی با یک نوشتن، آخر چگونه از گمراهی حفظ میشد جواب ندارید، پس برداشت شما نادرست است.
سوماً: مهم می بود پیامبر از نوشتن منصرف نمیشدند، اگر موضوع مهم بود پیامبر از شما دلسوزتر بود چرا از نوشتن آن منصرف شد؟ اگر باز ادعای پوچ خود را مطرح کنید که عمر نافرمانی کرد. میگویم: خود ابن عباس چرا نیاورد؟ پس رسول منصرف شد از نوشتن، پس مهم نبود، شما معنی حدیث را درست نمیفهمید، رسول فرمود: چیزی مینویسم تا بعد از من گمراه نشوید. ا میگوییم: منظورش این است که تا با عمل به آن، گمراه نشوید چرا این را میگوییم چون قرآن با اون عظمتش بدون شرط عمل، مردم را هدایت نمیکند و از گمراهی نجات نمیدهد!
در مقابل قرآن، یک جمله دو خطی رسول الله صلی الله علیه وسلم چه وزنی دارد؟ بنظر ما منظور از گمراه نشدن در اینجا، در چیزی معینی است که میخواستند بگویند وگرنه برای (گمراه نشدن مطلق) اجرای تمام دستورات قرآن و رسول الله، شرط است. لذا رسول الله اختلاف اصحاب را که دیدند از نوشتن منصرف شدند. وگرنه باید منصرف نمیشدند پس چیز گفته شده دوباره نوشتنش مهم نبود؛ در مسند احمد آمده:
حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا محمد بن فضیل ثنا المغیره عن أم موسى عن علی رضی الله عنه قال: کان آخر کلام رسول الله صلى الله علیه و سلم الصلاه الصلاه، اتقوا الله فیما ملکت أیمانکم. علی رضی الله عنه میگوید: آخرین کلام رسول این بود: نماز، نماز و از الله بترسید درباره کنیزان. در حدیثهای دیگر آمده که این جمله را پی در پی در لحظههای آخر زندگی تکرار میفرمودند. اعتقاد ما این است که این موضوع تازهای نبود، اگر میبود پیامبر از نوشتن آن صرف نظر نمیکرد.
ایشان وظیفه داشت ابلاغ رسالت کند اگر مهم و جدید بود باید ساکت نمیشدند. جلوی دهان ایشان را که نگرفته بودند. شفاهی چرا نگفتند؟ چرا قهر کردند؟ (در برداشت شما). اگر برداشت شما را قبول کنیم باید بپذیریم که با یک اعتراض و مخالفت ساده عمر، پیامبر ساکت شدند! و این ناممکن است چون شمشیر ابوجهل، ایشان را در وقت ضعف ساکت نکرد. اعتقاد ما این است که اگر قبلا گفته نشده بود منتظر لحظه وفات نمیشدند و زودتر میگفتند.
رسول الله در مقابل عمر مجبور نبودند:
شیعهها میگویند: عمر و بعضی از اصحاب مانع شدند و رسول مجبورا نفرمودند. جواب ما این است که چگونه مانع شدند آیا پیامبر از اول بازیچه دست این افراد بودند؟ اگر بگویید: بله! میپرسم پس چرا دو ماه پیش تر، در غدیر خم جانشینی علی را اعلام کردند؟ و از کسی نترسیدند؟ آیا اعلان در یک جمع صد هزاری مهمتر بود یا اعلان در یک اتاق کوچک و در یک جمع بیست نفره؟!
اگر بگویید: نه اولها اوضاع تحت کنترل عمر نبود! آنوقت باید جواب دهید که از کدام لحظه پیامبر، سیطره خود را به امور مملکت از دست دادند؟ چرا مرد با تدبیری چون ایشان، که با دست خالی شبه جزیره عربستان را گرفت بلکه مذهب آنها را زیرو کرد بلکه خدایان آنها را نابود کرد. چرا به این آسانی، در زمان حیاتش، بازیچه دست دو سه نفر شدند و بی قدرت گشتند.
جواب دارید؟ ندارید!! در برداشت شما از حدیث، پیامبر که پادشاه عربستان بوده در مقابل یک نفر رعیت بی قدرت خود ساکت شده، مردم در مقابل الله مختارند اما در مقابل پادشاه مجبورند شاه امر کند شراب نخورید کسی علنی جرات نمیکند بخورد، الله امر کند نخورید، میخورند در سر بازار میخورند، در فرض ما رسول الله یک حاکم با قدرت هستند؛ اگر پیامبر صلی الله علیه وسلم (در عین حال حاکم عربستان) به اختیار خود سکوت را خوب دیده اند پس شما نیز ساکت شوید!! اما اگر به اجبار ساکت شده پس سوال مرا جواب بدهید.
شیعه میگوید: رسول الله بر اوضاع مسلط نبودند. اولا: این حرف هرچند که نادرسترین حرفی است که شیعه گفته ولی باز از راه مماشات با شیعه همراه میشویم و حتی اگر حرف شما درست باشد باز باید رسول الله تسلیم نمیشدند و این گوهر ناب (اسلام) را براحتی به دست منافقان نمی دادند.
مخالفت یاران پیامبر در آن مجلس، با شخصیتی چون عمر رضی الله عنه، خود یک دلیل است که پیامبر تا آخرین لحظه عمر، بر اوضاع مسلط بودند و اختلاف صحابه با یکدیگر دلیل محکمی بر این است که کسی از عمر نمیترسید و مخالفین رای او، برایش تره هم خرد نمیکردند (عامیانه نوشتم تا منظورم آشکارتر شود.)
وقتی که صحابه نترسیدند و رو در روی امیرالمومنین عمر (در برداشت شما) ایستادند، پس سزاوارتر بود که رسول الله در آن لحظه اگر حرف مهمی داشتند، حکمی قاطع صادر کنند و سکوت نفرمایند؛ دقت کنید ایشان حکمی نیز صادر کردند گفتند: بلند شوید و بروید میتوانستند بگویند: عمر ساکت شو میخواهم بنویسم.
اگر رسول الله میگفت: من باید بنویسم؛ مسلما عمر نمیتوانست مانع شود و بفرض محال اگر میتوانست مانع شود باز دست کم رسوا میشد، حرف آخر اینکه سکوت پادشاه قدرتمند، علامت رضایت است. بعد حرف باید با خود منطقی بهمراه خود داشته باشد آخر عمر با کدام قدرت مانع شد؟!!! عمر خودش در مدینه مهاجر بود فقط بنی هاشم به تنهایی، او و ابوبکر او طرفدارانش را بس بودند انصار دیگر جای خود دارند. عمر با چی مانع شد؟ بکمک لشکر اسامه مانع شد؟! به کمک ابن عباس مانع شد؟! به کمک علی و بنی هاشم مانع شد؟! یا به کمک جادو و جنبل؟ یا بکمک شمشیر؟ …… آخر اندکی منطق لازم دارید شماها.
چرا پیامبر تسلط را از دست داد؟ فرضا، اگر قبول کنیم که رسول الله در آخر عمر، سیطره خود را بر امور از دست دادند باید دنبال دلیل بگردیم. چه عواملی باعث شد ایشان با آن قدرت آسمانی و زمینی و با سابقه حکومتی دهساله به یکباره فاقد قدرت شوند؟!! هر اتفاقی دلیل میخواهد. اینکه شیعه میگوید عمر نگذاشت پیامبر بنویسد مستلزم این است که عمر کودتا کرده باشد در حالیکه در متن حدیث است در داخل اتاق مردمان رایی دیگر داشتند و از گفتن آن نترسیدند و به عمر اعتنا نکردند و اگر رسول منصرف نمیشد از زیر زمین هم بود قلم و کاغذ میاوردند.
زمان کودتا کی است؟ و چرا سفید بود؟ اینکه شیعه میگوید عمر نگذاشت پیامبر بنویسد مستلزم این است که عمر کودتا کرده باشد این کودتا کی رخ داده؟؟ میگویند در آخرین روزهای زندگی پیامبر! میگوییم: آیا پیامبر جلوی این کودتا را گرفت یا گذاشت آنها هرچی میخواهند بکنند ؟ اگر پیامبر مصلحت دید ساکت باشد پس شما هم باشید.
این کودتا چرا باید با وجود بودن مردانی چون علی و ابن عباس و اسامه (رییس لشکر حمله به روم) بدون خونریزی، بنفع توطئهگران تمام شود آنهم در زمان حیات پیامبر؟ خنده دار و عجیب نیست که از یک طرف پیامبر در فکر فتح روم باشد و لشکر اسامه را تجهیز کند از طرف دیگر بدون مقاومت پادشاهی را دو دستی بسپارد به عمر؟! مردی که یک تنه حکومت اسلامی درست کرد، دین مردم را عوض کرد و تا آخرین لحظه عمر در حال پیشروی بود حتی روم را تهدید میکرد به چه دلیل و چرا به این آسانی قدرت را به دو سه نفر باخت.
شیعه ها میگویند: مردم که حرف گوش نکنند دلیل بر این است که حاکم قدرتش را از دست داده. این حرف را یک کودک هم نمیگوید. چرا باید مردم گوش نکنند چرا مردم حرف حاکم را گوش نمیکنند آخر چی شده که حاکم بی قدرت شده و مردم حرفش را گوش نمیکنند. بلکه برعکس او را مجبور میکنند که حرفشان را گوش کند؟! شیعه به اینجا که میرسد جملات را تند تند می بلعد، جواب نمیدهد و میرود سر موضوعی دیگر.
شیعه میگوید: رسول الله از سر ناراحتی به یاران خود دستور دادند از اتاق بیرون بروند.
پاسخ ما : فرضا قبول کنم خب اعتراض شما به کیست؟؟!! از این حرف معلوم میشود که ایشان قدرت امر و نهی داشتند. اینکه ایشان از نوشتن صرف نظر کردند حتما تصمیم شان درست بود، شما این وسط چرا کاسه داغتر از آش …. آش که نه….. کاسه داغتر از آتش هستید؟
پایه های مذهب شیعه لرزان است. آنها همه جا به کمک تاویل و احتمالات و اگر و مگر برای خود دین میسازند. ببینید از منصرف شدن رسول الله از نوشتن، چه غوغایی درست کرده اند که بله صد درصد میخواست فلان چیز را بنویسد و خلافت علی را بنویسد، رسول الله منصرف شد اینها نمیشوند. اینها به زبان بی زبانی دارند به پیامبر الله اعتراض میکنند.
میگویند: چرا عمر گفته: حسبنا کتاب الله؟ برای این گفته حسبنا کتاب الله، چون افرادی مثل ابن عباس میگفتند باید بنویسد حرف مهم است. عمر گفت: حالش را نمیبینید؟ و کتاب الله هر چیز مهم را برای ما نوشته افسوس نخورید منظورش این بوده: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾. روی سخن عمر با افرادی مثل ابن عباس بوده نه با حضرت پیامبر، اما شیعه اینطور القاء میکند که عمر خطاب به رسول الله گفته: ساکت باش!! حرف نزن کتاب الله برای ما بس است.
آدم ها دعوا میکنند!! صحابه معصوم که نبودند!! با هم دعوا کردند با رسول که دعوا نکردند، تازه دعوا بر نیت درستی بود گروهی میخواستند در آن بیماری کشنده، رسول الله آزار نبیند. و گروهی میخواستند حکمت مهمی را از رسول الله بشنوند و حضرت علی با استفاده صحیح از فرصت، حکمت را از رسول الله شنید و به امت رساند و شیعه دارد بیخودی سم پاشی میکند. بعد رسول الله خودشان امر کردند که بروید بیرون از اتاقم. پس رسول الله قدرت امر و نهی داشتند پس قدرت داشتند همه را بیرون کنند. پس چرا همان یاغیان را بیرون نکردند؟ پس چرا منصرف شدند از نوشتن؟؟
حضرت عمر نگفت رسول الله هذیان میگوید. میگویند: عمر گفت: پیامبر هذیان میگوید، در حالیکه قرآن میگوید: ﴿وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾.
پاسخ ما: این ادعای شیعه دروغ است، عمر اینطور نگفته در احادیث صحیح چنین چیزی نیامده که ایشان گفته باشد که رسول الله هذیان میگوید. اما شیعه از بس این دروغ را تکرار کرده خودش باورش شده که راست است. عمر دقیقا این را گفته : (تب بر رسول الله غلبه کرده) و این منافاتی ندارد با آیه ﴿وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾. به هرحال ایشان بشر بودند و بشری که مریض شد مثل بشری نیست که تندرست است. رسول الله مریض که شدند نماز خواندن در مسجد را ترک کردند پس مریضی ایشان نیز چون مریضی مردم دیگر، ایشان را ناتوان کرده بود. وگرنه چرا به مسجد نرفتند؟
آیا بگوییم: پیامبر به نماز جماعت نرفتند بی ادبی است؟ مسلماً نه، اصحاب دیدند رسول الله در لحظات آخر بیهوش میشود و بهوش می آید و ناتوان است. بعضی گفتند: در این حالت ننویسد که تب بر ایشان غلبه کرده، و بعضی گفتند: نه باید بنویسد. ما در این بی ادبی نمیبینیم زیرا رسول الله بیمار بودند و آنها گمان کردند که نباید خود را اذیت کند اما ممانعتی در کار نبود یارانش رای خود را گفتند هم موافق هم مخالف و تصمیم آخر با رسول الله بود و تصمیم گرفتند که ننویسند.
شیعه باید معنی آزادی بیان را درک کند. این گفته نادرست است که میگویند عمر با دستور رسول الله مخالفت کرد. او در مقابل نظر رسول الله رای دیگری از سر دلسوزی داد، میخواست پیامبر در وقت بیماری به زحمت نیفتد. اما در مقامی نبود که مخالفت کند پیامبر در طول زندگی به اصحابش اجازه داده بود که اظهار نظر کنند اما اگر رایی قاطع میداد کسی مخالفت نمیکرد، آیا شما دلتان برای یک مریض که تب دارد و از شدت تب بیهوش میشود نمیسوزد و به او نمیگویید خودت را اذیت نکن یا او را اذیت نکنید.
شیعه نمیداند که رسول الله به یاران خود یاد داده بودند که اظهار نظر کنند. آزادی بیان از تعلیمات ایشان بود. اما اگر پیامبر دستوری قاطع صادر میکردند کسی مخالفت نمیکرد و حق مخالفت هم نداشت اما در حدیث بالا آشکارا دیدیم پیامبر منصرف شدند از نوشتن، و دستور دیگری دادند فرمودند بلند شوید از پیشم .
اگر رسول اصرار میکرد یا سکوت میکرد و اصحاب نظرش را انجام نمیدادند آنوقت میتوانستی بگویی معصیت کرده اند.در زمان رسول الله آزادی بیان بود. اصحاب بارها از ایشان پرسیدند: این رای شماست یا وحی؟ اگر میگفتند: رای من است. یارش میگفت: رای من این است و بهتر است. در صلح حدبییه عمر با ایشان کاملا مخالفت کرد اما رسول الله عمر را طرد نکرد و نه به او نازکتر از گل گفت. در حالیکه در آن روز رسول الله در اوج قدرت بود و اتفاقا آنروز حضرت عمر زیادتر از حدش سخن گفت (بعدها تا آخر عمر پشیمان بود). پس معلوم میشود آزادی بیان از تعلیمات رسول الله بوده و شیعه نمی تواند به این روش رسول الله اعتراض کند.
من از شیعه میخواهم که ذهن خود را از این عقیده پاک کند که هرچی رهبر گفت دیگران باید دم نزنند و همان را به به و چه چه کنند. این سیره رسول الله نیست. در همان صلح نامه حدیبیه به علی گفت: بنویس محمد بن عبدالله و پاک کن کلمه رسول الله را…….. حضرت علی گفت: نه نمیکنم!!! اگر ما قلب سلیم نمیداشتیم میتوانستیم همین را به نافرمانی تعبیر کنیم. شما نیت را نمی بینید تنها هنرتان قیچی کردن متون است.برای تحریف حقیقت.
بار ها اتفاق افتاده که اصحاب کاری کردند که رسول الله عصبانی شدند: خواننده شیعه، برای درک مهم نبودن این موضوع باید اول از ذهن خود معصوم بودن اطرافیان رسول الله را بزداید. مثلا کاری که حضرت عمر کرد و در پیشگاه پیامبر تورات خواند ابوبکر گفت مادرت به عزایت بنشیند. عمر سر بلند کرد، دید رسول الله صورتش از غضب سرخ شده. گفت: پناه میبرم به الله از غضب رسولش.و مسئله تمام شد و دیگر هرگز تورات نخواند. در آن روز قریب وفات هم، عمر نظر خود را گفت و دیگران نظر خود را، اگر رسول الله چپ نگه میکرد عمر ساکت میشد مثل همیشه. اما رسول الله خودش تصمیم گرفت ننویسد. آیا شما به رسول اعتراض دارید که چرا به این راحتی تسلیم شد؟؟؟!!!!!
آیا رسول الله شجاعتش از اصحابش هم کمتر بود که جلوی عمر بایستند؟ و به راحتی تسلیم شدند؟؟!!! قسم به الله حرف شما همین معنی را دارد اما شما اندیشه نمی کنید!!
علی چرا دستور پیامبر را اجرا نکرد؟ اگر دستور رسول الله اجرا نشد پس علی هم زیر شماتت و علامت سوال شما باید بیاید!! چون ایشان در اتاق بود و دستور را شنید باید میدوید و زود قلم میاورد. حالا باز چنگ بزنید به دامن توجیه.
شیعه برای فرار گاهی میگوید: علی در اتاق نبود. اما ما از کتاب های خود و کتب شما ثابت میکنیم که علی در اتاق بود، یعنی از همان کتابی که شما دارید علیه ما دلیل میاورید ما نیز دلیل بیاوریم که علی رضی الله عنه در آن ساعت در مجلس دعوا بوده. آیا شما قبول میکنید که علی نیز بخاطر نیاوردن دوات و قلم باید زیر علامت سوال و شماتت شما برود یا نه؟
اما علی هم نیاورد ابن عباس هم نیاورد. شیعه مسند احمد را برخ ما میکشد که در مسند نوشته در آن مجلس، پیامبر از صحابه ناراحت شد. خب این هم نوشته که علی هم آنجا بود. این را چرا قبول نمیکنید؟ خب پس از علی هم ناراضی شد. اما ای شیعه، مسند احمد را تا آنجا قبول داری که نظر تو را بگوید. نصف روایت را قبول داری و نصف دیگر را نه. چون به نفعت نیست! دیگر من با چی سوال شما را درمان کنم؟ اینک روایت از مسند امام احمد بن حنبل: حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عِیسَى الرَّاسِبِیُّ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ الْفَضْلِ عَنْ نُعَیْمِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَمَرَنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ آتِیَهُ بِطَبَقٍ یَکْتُبُ فِیهِ مَا لَا تَضِلُّ أُمَّتُهُ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ فَخَشِیتُ أَنْ تَفُوتَنِی نَفْسُهُ قَالَ قُلْتُ إِنِّی أَحْفَظُ وَأَعِی قَالَ أُوصِی بِالصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمًًًًْ. (الجزء الثانی شماره حدیث ۶۹۳)
علی میگوید که پیامبر بمن امر کرد که طبقی بیارم تا در آنچیزی بنویسد که امتش بعد از او گمراه نشوند علی میگوید ترسیدم تا آوردن ورق بمیرد پس به ایشان گفتم : من حفظ میکنم و بیاد میسپارم . فرمودند: وصیت میکنم شما را به نماز و زکات و کنیزهایتان. پس علی فرمایش رسول الله را شنید و وصیت معلوم است!
پس شما آقای شیعه که این حدیث از مسند امام احمد بن حنبل را نمی بینی و با حدیث دیگر از همن کتاب بازی میکنی. فقط داری آب در هاون میکوبی، یا کتاب ما را ول کن یا قبول کن! لطفا قیچی نکن! یا اگر میکنی در محافل خودت بکن! و شیعه ها را فریب بده.
در ضمن معتبرترین کتب شیعه هم میگویند که وقت مرگ سر رسول الله بر سینه علی بود (رجوع کنید به نهج البلاغه). گاهی میگویند: رسول الله حدیث آوردن قلم و کاغذ را در لحظه مرگ نگفت چند ساعت یا چند روز قبل از مرگ فرمود. باز پای استدلال شما میلرزد. پس هنوز وقت داشتند که بنویسند اما ننوشتند پس مقصر کیست؟
بعد اشکال دیگه اینه که اگر حرف شما درست باشه که ادعا دارید علی در مجلس وصیت پیامبر نبود، پس این سوال پیش می آید که وقتی حضرت محمد امر کردند به آوردن قلم و کاغذ، چرا اینقدر مکان و زمان نامناسب را انتخاب کردند !!!!!؟؟؟؟ آیا نمیبایست اول علی را میگفتند از کنار دستم تکان نخور که اوضاع خراب است و همین که گفتم قلم بیار فوری از جیبت بیرون بکش نه اینکه در اون وقت حساس که داشت سرنوشت امت رقم میخورد، علی در فرض شما غایب باشه و فقط خدا میدانه که کجا بود هر جا بود غیر از جایی که باید می بود !!
عرض کردم رسول الله در فرض شما (نبود علی در مجلس قرطاس) بعد از دعوای صحابه چند ساعت دیگر در قید حیات بودند. البته نظرهای دیگه ای هم هست اگر شما قبول دارید که رسول الله این وصیت را روز ۵ شنبه میخواستند بگویند پس ۴ روز دیگر زنده بودند!! زیرا وفات ایشان در روز دوشنبه بود !
پس باید که آن موضوع مهم را مینوشتند و میتوانستند بنویسند و دوباره صحابه را احضار کنند و یا به مسجد تشریف میبردند و میفرمودند نه تب دارم نه هیچی. این نوشته من است علی جان بخوان بر قوم …. چرا چنین نکردند؟ اگر چنین میکردند عمر بزعم شما بهانه نمی داشت که بگوید تب دارند زحمتش ندهید. آیا شما زبانم لال میخواهید رسول الله را متهم به اهمال کاری کنید؟ پس شما دقیقا چه میخواهید بگویید؟
می گویند ابن عباس این ننوشتن را مصیبت میدید: می گویند: اگر بگوییم که رسول الله منصرف شد پس یا معنی اش این است که ایشان امت را دچار مصیبت کرده یا ابن عباس به رسول الله طعنه زده.
جواب ما به شما این است که: نه طعنه نزده، بلکه معنیش این است که برخلاف امامان شما، یاران پیامبر از جمله ابن عباس معصوم نیستند. ابن عباس رضی الله عنهما نظراتی دارد که دیگران بر او خرده گرفتند او به حرام نبودن متعه زنان تا خیلی وقت ها یقین نداشت تا آنوقت که علی رضی الله عنه به او گفت: ترا مرد سرگردانی میبینم آیا خبر نداری که رسول الله متعه را روز خیبر حرام کرده، شما پشت حضرت ابن عباس قایم نشوید ما که صحابه را معصوم نمیدانیم. تازه شاید او خبر نداشته که رسول الله این حرف را که میخواستند بنویسند به علی گفتند و باز در هر حالت ابن عباس سزاوار ملامت نیست. زیرا در قصه موسی که همراه مرد دانا رفت ولی بر خلاف وعده ( که سوال نمیکنم از کارهایت) سه سوال کرد و مرد دانا از او جدا شد خود رسول الله افسوس خوردند که موسی چرا چنین کرد، وگرنه چیزهای بیشتری میدیدیم، رسول فرمود: الله رحمت کند موسی را چرا ساکت نشد و سوال کرد، أو کما قال صلی الله علیه و سلم.
پس افسوس ابن عباس را با این دید ببینید. شوق به دانستن بیشتر ابن عباس را بفکر آنروز میبرد و افسوس میخورد. اما افسوس ابن عباس با وجود این همه علمای غیب دان شیعه بی دلیل است. این علمای شیعه دقیقا میدانستند رسول الله چی میخواهد بنویسد. پس حضرت ابن عباس بی دلیل افسوس میخورد خب بود میامد از سازندگان مذهب شیعه حقیقت را میپرسید!!!!
ما خبر ابن عباس رضی الله عنهما را قبول داریم. اما رای ایشان را مبنی بر اینکه در آن روز مصیبتی رخ داده را نه، چون معصوم نیست. تازه اگر رأی ایشان را قبول کنیم باز بنفع شما نیست. یعنی درباره ولایت نیست، زیرا همین ابن عباس که پسرعموی رسول الله است. در روز ضربت خوردن حضرت عمر بر او وارد شد و گفت: ای امیر المومنین، الله به تو جزای خیر دهد که در دوره حکمرانی تو کشورها فتح شد و دین گسترش یافت و رزق ما را الله زیاد کرد.
امیرالمومنین عمر پرسید: آیا تو داری از امیری من تعریف میکنی؟ جواب داد: بله از امیری شما و از کارهای دیگرتان تعریف میکنم. فرمود: به الله قسم که دلم میخواست که بدون گرفتن مسئولیت امارت، از این جهان میرفتم نه ثوابش را میخواهم نه گناهش را. پس ابن عباس رضی الله عنهما، عمر را خلیفه بر حق میدانسته بلکه بهترین خلیفه میدانسته، آخر این چه روش عجیبی است که شما بکار میگیرید تمام دین شما بر احتمالات است. احتمالا رسول الله میخواسته جانشینی علی را اعلام کند !!!!!! احتمالا ابن عباس گفته مصیبت بزرگ !!!!!!!
در حالی که زندگی غیر احتمالی و زندگی حقیقی ابن عباس جلوی چشم ماست.
شیطان پرستان هم میتوانند با روش شیعه از بحث ها پیروز بیرون آیند با این روشی که شیعه بکار میگیرد ((یعنی روش ایمان به نصف کتاب، و کفر ورزی به نیم دیگر)) من میتوانیم ثابت کنیم شیطان خداترس بوده و موحد و برعکس موسی علیه السلام، مثلا ایمان درستی نداشته این روش آنها بیهوده و پوچ و مسخره است. اما حق از نظر آنها این است که می آیند از کتاب ما حرفی را که قبول دارند قیچی میکنند و همان را به رخ ما میکشند!! فرض کنید یک مسیحی بخواهد با مسلمانی به این روش بحث کند چه خواهد شد؟ از کتاب ما (قران) ثابت میکند که عیسی بهترین پیامبران بوده و حضرت محمد زیر عتاب الله !! وقتی به او بگوییم آیات در مدح محمد صلی الله علیه سلم را ببین به ما بگوید در قانون مناظره حرف های (مشترک) بیرون نرو ما اون قسمت از کتاب شما را قبول داریم که در مدح عیسی علیه السلام است.عجب قانونی برای شبهه سازی درست کرده اند این دوستان شیعه.
این قانون مورد قبول ما نیست. اگر این قانون را قبول کنیم در هر مناظره شکست میخوریم. من به شیعه میگم تو از کتاب ما، از گفته ابن عباس در مصیبت ننوشتن پیامبر چه میخواهی استنباط کنی او که بشهادت همان (کتاب ما) عمر را بهترین میدانسته میگوید ما حرف اول عباس را قبول داریم حرف دومش را نه!! مثلا از کتاب ما دلیل میارند که پیامبر فرمود هر کس دخترم را آزار بدهد مرا آزار داده بعد میچسپاندش به فدک و نارضایتی فاطمه از ابوبکر.
اما این حدیث در کتاب ما ، در خط اولش اینطور نوشته شده که علی میخواست سر فاطمه هوو بیاورد. فاطمه ناراحت شد. پیامبر فرمود هرکس فاطمه را آزار دهد مرا ازار داده. شیعه خط اول حدیث را قبول ندارد اما خط دوم را به رخ ما می کشد. بابا! اگر اولش دروغ است پس آخرش را هم دروغ بدان! و اگر آخرش درست است پس اولش را هم قبول کن. شاید کسی بگوید شما هم از کتب شیعه ها به این روش استفاده کنید .
اما این ممکن نیست به چند دلیل: اول: امانتداری در نقل سخن به ما اجازه نمیدهد در حالیکه میدانیم نظر کافی و مجلسی درباره عمر چیست، برویم یک خط از کتابش را قیچی کنیم و شیعه را گول بزنیم. دوم: کتب آنها سیاسی است و از اول بر بغض و غلو نوشته شده و مثل کتاب ما آینه نیست که خوب و بد رفتار صحابه را نشان میدهد. سوم: ۱۴۰۰ سال از ظهور اسلام گذشته، با این وجود آنها با این لشگر عظیم ملا و آخوند و آیت الله تا هنوز حدیث ضعیف خود را از صحیح جدا نکرده اند، چرا؟ چون تا هر جا قافیه را تنگ دیدند بگویند اون حدیث ضعیف است و برای همین مانور دادن تا قیامت هم حدیث های خود را غربال نخواهند کرد.
چهارم: اگر قافیه را خیلی تنگتر دیدند میگویند این حدیث در زیر سایه تقیه گفت شده آنوقت چه داری که بگویی خلاصه آقای محترم شیعه! یا وقتی از کتاب ما دلیل میاری و خط اول را قبول کردی خط دوم را هم قبول کن یا فقط با قرآن و عقل با ما مناظره کن.
مسیحی میگویید: قرآن، حضرت محمد را یکبار سرزنش کرد و همین را تابلو میکند. ما میگیم صد بار هم تعریف کرد! …..میگه قبول ندارم!! شما می گویید حضرت محمد، عمر را سرزنش کرد ما میگیم صد بار هم مدح کرد. شما قبول نمیکنید!! باز ادعا دارید که از کتاب ما دلیل آوردید. شیعه میگوید حق داریم از مشترکات دلیل بیاوریم همین حالا اگر این حدیث مورد بحث، و برداشت شما از آن، از مشترکات میبود پس چرا صدای اعتراض من بفلک رسیده؟؟ پس نیست. پس شب تاریک را نگو روز روشن !!!!!!
مشترکات بین ما مثلا این است که پیامبر نوه ای داشت بنام حسین و یا جنگ بدر، قبل از جنگ احد بوده و از این قبیل.. فرض کنید که من و یک شیعه برادریم: و من کتابی بنویسم درباره زندگی والدین خود و در آن ذکر کنم که پدر و مادرم ۶۰ سال بخوشی زندگی کردند و بنویسم اما در فلان موضوع در فلان سال با هم اختلاف کردند. و شیعه بیاید کتابی بنویسد و در آن تا دلش میخواهد بمادر فحش دهد و بعد از کتابم همان موضوع دعوا را بیرون بکشد و ثابت کند مادرم، پدرم را اذیت کرده و بعد ادعا کنی که از کتاب سجودی ثابت کردم که مادر خوب نبوده آیا من حق ندارم بگویم که اگر مرا شاهد میاورید اون جمله مرا هم ببینید که نوشتم ۶۰ سال بخوشی زندگی کردند.
شیعه البته حق دارد قبول نکند ۶۰ سال زندگی شادمانه را البته میتوانی بگویی پدر از مادر ناراضی بود. اما برای اثبات این موضوع به من، جمله کتاب مرا بریده که مثلا شاهد بیاورد البته که کاری عجیب و بیخردانه خواهد بود. من چطور یک حرف خودم را قبول کنم و حرف دیگر خود را قبول نکنم؟ پس برای قناعت دادن من اینگونه استناد کافی نیست. اگر امام احمد حنبل زنده میبود عین همین گفته را بشما میگفت.
شیعه میگوید شما همه احادیث خود را قبول ندارید پس ما چرا باید قبول داشته باشیم و علامت اینکه یک حدیثی درست باشد اینست که مورد توافق شیعه و سنی باشد. درسته، اما حدیث های صحیح درست را قبول داریم و این که نوشته ام هم حدیث صحیح بود. حالا به این آدم من چه بگویم؟ شیطان پرستان هم میتوانند به مسلمانان بگویند، وعلامت اینکه یک آیه ای درست یاشد اینست که مورد توافق شیطان پرستان ومسلمانان باشد.
و بعد نتیجه بگیرند شیطان ولی بود !! من حق دارم که میگم با روش شما، شیطان پرستان هم میتوانند ثابت کنند شیطان متقی بوده، و آیه را اینطور قیچی و معنی کنند و روایت های دیگر قرآن را از شیطان قبول نکنند مثل شما که روایات دیگر احمد را در همین زمینه قبول ندارید: وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّیَ أَخَافُ اللّهَ وَاللّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ. و شیطان فرمود!! : «من از شما مشرکان بیزارم! من چیزى مىبینم که شما نمىبینید؛ من از خدا مىترسم، خداوند شدیدالعقاب است»!
شیعه ها اگر روایت دوم احمد را قبول ندارند، نداشته باشند! اما برای قناعت دادن سنی روایت اول کافی نیست زیرا سنی، روایت دوم و بودن علی را قبول دارد پس سنگ در هاوان می کوبند و برای قانع کردن سنی دلیل از قرآن بیاورید، نه از حدیث و آن هم نصفه! ولی در قرآن که درباره صحابه رضی الله عنهم نوشته …
خلاصه بحث شیعه ادعا دارد که حضرت عمر با سرپیچی از دستور حضرت پیامبر، مبنی بر آوردن قلم و کاغذ نافرمانی عظیمی را مرتکب شده و تمام اعمال سابقه خود را باطل کرده و دیگر هرگز مشمول آیه رضی الله عنهم نمیشود. ما ادعایشان را رد میکنیم به این دلایل:
۱٫ حضرت محمد صلى الله علیه وسلم این عمل ایشان را نافرمانی عظیم ندیده، بلکه نافرمانی کوچک هم ندیده، بلکه با عمل خود گفته عمر را تایید کرده نه گفته ابن عباس را……
۲٫ حضرت ابن عباس نیز با وجود آنکه مخالف این قول حضرت عمر بود اما با این وجود، هرگز این عمل عمر را نافرمانی عظیم ندیده بلکه چنانکه دیدیم وقت وفات عمر آمده او را با کلماتی ستوده که شاهدیم. شیعه میگوید این قسمت کتاب شما را قبول ندارم. فقط همان قسمت دعوا برای شیعه جالب و شیرین و جذاب است !!!!!!!!!!
شیعه میگوید در مناظره باید از مشترکات بحث کنیم آیا مشترکات ما این است که صحابه بد بودند؟؟!!!! ما هرگز نمی گوییم صحابه بد بودند که شما آن را نقطه مشترک بدانی. ما حرکت حضرت عمر را دلیل دلسوزی او می دانیم و تو دلیل توطئه. پس مشترکات کجاست؟!
اگر با تکرار حرف باطل، باطل حق میشود پس حق با شیعه است. حرف آخر و مهم ما در این مبحث این است که اگر ما فرضیه های خیالی و مملو از بدبینی شیعه را قبول کنیم، نتیجه چه بخواهیم چه نخواهیم این می شود که در این حق خوری زبانم لال حضرت محمد صلی الله و سلم نیز کوتاهی کردند و هنوز یارانش عقب ننشسته و هنوز صحابه دارند عمر را بر سر جایش مینشانند که حضرت محمد بکمک عمر آمده و از خیر اعلان جانشینی علی صرفنظر کردند و هواىاران علی را بنفع عمر ساکت نمودند. ای کاش شیعه میدانست که حرفش چه معنی دارد.