سوال ششم: در سوره مائده آیه۶۷ خطاب به پیامبرصلی الله علیه وسلم آمده که پیام نازل شده را ابلاغ کن و خداوند ترا از گزند مردم نگاه می دارد. روافض معتقدند که مطلب مورد نظر در واقع همان خلافت الهی حضرت علی بوده است، پس چرا در جریان حدیث قرطاس(قلم و دوات) که علمای رافضی شدیدا معتقدند پیامبرصلی الله علیه وسلم قصد داشته خلافت علی را کتابت کند و عمر مانع اینکار شده، پس در آنجا نیز پیامبر باید این مطلب را ابلاغ می کرده و از گزند اطرافیان نمی ترسیده چون خداوند، حفظش می کرده است، پس چرا دائم می گویید که عمر و صحابه کودتا کرده بودند و متوجه شده بودند که پیامبر قصد دارد خلافت علی را کتابت کند و به همین خاطر مانع او شدند!! پیامبر باید مطلب را در جلوی همه و براحتی و بی هیچ ترسی بیان می کرده، چون گزندی به او نمی رسیده است. در پاسخ به این سوال علمای رافضی می گویند که آن آیه مربوط به غدیر خم بوده است و ربطی به حدیث قرطاس ندارد!!
در پاسخ می گوییم: که آیه بطور کلی و صریحا گفته که مطلب را ابلاغ کن و از مردم نترس و تبلیغ دستور و امر مهم الهی می بایست همه جا صورت بگیرد و چطور در غدیر جلوی صد هزار نفر صورت گرفته ولی در حدیث قرطاس در برابر چند نفر سکوت اختیار شده است؟!! و چنانچه گفتن این دستور در بستر بیماری(یعنی حدیث قرطاس) لازم نبود که اصلا از همان ابتدا پیامبر به سراغ این موضوع نمی رفت، نه اینکه ابتدا بگوید آنرا ابلاغ می کنم ولی سپس سکوت کرده و منصرف شود. اگر هم به زعم شما به خاطر سخن عمر و گزند اطرافیان بوده، پس می بایست به این آیه عمل می نموده و از گزند مردم نمی ترسیده و مطلب را ابلاغ می کرده است. این استدلال شما مانند این است که بگوییم در قرآن خداوند فرموده که آیات ما را برای مردم ابلاغ کن ولی این مربوط به همان زمان نزول آیه در همان وقت بوده و پیامبر اسلام می توانسته در جاهای دیگر، آیات الهی را ابلاغ نکند!! آیا این مضحک نیست؟؟!!
سوال هفتم: علمای رافضی پیرامون حدیث حوض که در کتب اهل سنت ثبت شده شلوغ بسیاری می کنند و مرتب به آن استناد می کنند. حدیثی که در آن جهان پیامبرصلی الله علیه وسلم سراغ اصحاب خویش را می گیرد و به او می گویند: تو نمی دانی اصحاب و یارانت پس از تو چه کردند و آنها پس از تو مرتد شدند. (مسلم)(۳/۱۱۱) سوال ما این است که چطور این حدیث مورد استناد شماست؟ مگر شما عقیده ندارید که پیامبر و امامان پس از مرگ نیز از احوال ما باخبرند و در واقع حی و حاضر و زنده اند، پس چطور در این حدیث پیامبر از یاران خودش هم بی خبر است؟ و حتی از حوادث پس از رحلت خویش اطلاعی ندارد، مگر شما به آیه شهیدان زنده اند استناد نمی کنید(آل عمران/۱۶۹) و به زیارت قبور ایشان نمی روید و ایشان را صدا نمی زنید؟ پس چرا ناگهان در اینجا عقاید خویش را فراموش می کنید؟!! مگر شما نمی گوئید: حضرت فاطمه به کسانیکه علیه او ظلم کرده بودند فرموده که شکایت شما را نزد پدرم خواهم برد، پس چطور پیامبرصلی الله علیه وسلم بی اطلاع است.
و شما از کجا متوجه شده اید که منظور از اصحاب، ابوبکر و عمر هستند؟ و از کجا فهمیدید که منظور از ارتداد غصب خلافت علی بوده؟ این خلافت الهی ادعای شماست که هنوز هم نتوانسته اید آنرا ثابت کنید. در حدیث نیز صحبتی از ابوبکر و عمر نشده که شما ایشان را عاملان اصلی فتنه و غصب خلافت به زعم خود می دانید. در حدیث لفظ اصحابی بطور کلی بکار رفته است و نمی توان کبار صحابه و مهاجرین و انصار ابتدای اسلام را همه را با هم در این لفظ کلی جای داد و احادیث و آیات بسیار دیگری را که در فضایل ایشان می باشد نادیده گرفت و اگر بخواهیم اینگونه برخورد کنیم پس باید علی و اباذر و عمار و سلمان و خیلی دیگر از اصحاب مورد تایید شیعه را نیز شامل این حدیث کنیم. در سوره الرحمن آیه۴۱ چنین آمده: (یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِی وَالْأَقْدَامِ)، تبهکاران از سیمایشان شناخته مىشوند و از پیشانى و پایشان بگیرند. در سوره طه نیز چنین آمده: (وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَعْمَى)(طه/۱۲۴)و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگى تنگ (و سختى) خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مىکنیم، (قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کُنتُ بَصِیرًا)(طه/۱۲۵)مىگوید پروردگارا چرا مرا نابینا محشور کردى با آنکه بینا بودم، (قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنسَى)(طه/۱۲۶)،مىفرماید همان طور که نشانههاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مىشوى.
[۱]
سوال اینجاست که پس چطور پیامبرصلی الله علیه وسلم در قیامت اصحاب مرتد خودش را از چهره آنها نمی شناسد؟!! مگر طبق قرآن مجرمین از سیمایشان شناخته نمی شوند؟
سوال هشتم: اگر ۱۲۰ هزار نفر در غدیر خم با علی بیعت کرده اند پس چرا پیامبر صلی الله علیه وسلمدر مدینه و از مردم آنجا برای علی بیعت نگرفت؟ آن ۱۲۰ هزار نفر که در عربستان پراکنده می شده اند و آن زمان نیز تلویزیون و وسائل مخابراتی در کار نبوده است، پس بیعت گرفتن از آنها سود چندانی نداشته است، چون پایتخت و مرکز خلافت در مدینه بوده و آنجا هسته اصلی و مسجد پیامبر اسلام و خود پیامبر اسلام بوده اند و مشخص است که پس از وفات پیامبر اسلام یک نفر خلیفه و جانشین ایشان می شده است، پس این شهر با این اهمیت فوق العاده ای که داشته چطور از مردمش بیعتی گرفته نشده است تا به زعم شما خلافت الهی در همان شهر غصب شود و اسلام منحرف شود و فلان و فلان و فلان شود؟!!!
[۲] ممکن است حضرات اینگونه سفسطه کنند که جریانات مخالفی در مدینه اجازه این کار را به پیامبر نمی دادند!! ولی سئوال اینجاست چطور جریانات مخالف تر در مکه به مدت ۱۳ سال اجازه نفی بتها را داد؟ و پیامبر را نکشت؟ و چطور مرتب می گویید که پیامبر آمد و جلوی همه ابوبکر را از امامت نماز کنار زد، پس چطور آنجا آب از آب تکان نخورد؟ چطور پیامبر مسجد ضرار از منافقین مدینه را آتش زد و اتفاقی نیفتاد؟ ضمن اینکه شهر دست مردم مدینه بوده و ابوبکر از مردم مکه بوده؟ و صدها سئوال و تناقض بی پاسخ دیگر.
سوال نهم: عده ای از شیعیان در قم وقتی خبر رحلت امام حسن عسکری را شنیدند و فهمیدند که جعفر می خواهد به جای او امام شود، به سمت سامرا به راه افتادند و گفتند می رویم تا از جعفر سوالاتی(در مورد علم غیب) بکنیم تا بدانیم آیا او واقعاً امام است یا نه؟ و اما سوال: شما که قائل به حدیث لوح جابر هستید که نام امامان تا مهدی در آن بوده و دائم هم بر این عقیده اید که جواز امامت به جز حسن و حسین که برادر بوده اند در بقیه فقط به فرزند امامان از نسل حسین می رسیده نه برادر، پس اهالی قم هم شیعه بوده اند و هم در مهد علم و دانش! پس از خبر رحلت امام حسن عسکری، باید فوراً امامت و ادعای جعفر را تکذیب می کردند و می گفتند ما طبق لوح جابر و طبق عقیده جواز امامت در فرزندان حسین، نمی توانیم امامت جعفر را بپذیریم، نه اینکه از قم به راه بیفتند و بخواهند سوالات عجیب(علم غیب) از جعفر بپرسند.
سوال دهم: در سوره نساء آیه ۵۹ آمده: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّـهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا)،ای اهل ایمان اطاعت کنید از فرمان خدا و اطاعت کنید از فرمان رسول خدا و فرماندارانتان، و چون در چیزی کارتان به گفتگو و نزاع کشد به حکم خدا(قرآن) و رسول(سنت) باز گردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید این کار(رجوع به حکم خدا و رسول) برای شما بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود. مراجع رافضی، اولی الامر را در حقیقت همان امام معصوم و من عندالله می دانند، سوال اینجاست که کلمه منکم در آیه چیست؟ چون منکم یعنی از خودتان، یعنی اولی الامر و حاکمی از خودتان و این با عقیده شیعیان در تضاد است و طبق این عقیده باید مثلا در آیه من اهل بیت نبی می آمد نه منکم، چون همه که امام و معصوم نیستند و اصلا خودتان یعنی ما و بقیه مردم عادی و مشخص است که مردم عادی با امامان خارق العاده شیعه تفاوتی از زمین تا آسمان دارند، خلقت ما از خاک است ولی خلقت امامان از نور است!! ما معصوم نیستیم در صورتیکه امامان معصوم از ذره ای سهو و خطا هستند!!
ما کرامات یا معجزه ای نداریم ولی از هر انگشت امامان اعمال خارق العاده ای بیرون می آید!! در ضمن معنای منکم با توجه به آیات دیگر روشن می شود، در سوره انفال آیه۷۵ آمده: (وَالَّذِینَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَکُمْ فَأُوْلَئِکَ مِنکُمْ)……….، و کسانی که بعدا ایمان آورده و هجرت نموده و همراه شما جهاد کردهاند اینان از زمره شمایند(پس نگفته فقط اهل بیت یا فقط علی و فرزندانش جزء منکم می شوند)، در انتهای آیه۵۹ سوره نساء آمده که چون در چیزی کارتان به گفتگو و نزاع کشید به حکم خدا و رسول بازگردید، سوال اینجاست که مگر کسی حق دارد با امامی که معصوم از خطا است نزاع کند؟ مگر سخن امامان معصوم همچون وحی نیست؟ پس چگونه می توان با ایشان نزاع داشت؟ در آیه باید چنین می آمد که هرچه امام معصوم گفت فوری اطاعت کنید، همانطور که در مورد پیامبر صلی الله علیه وسلم همینگونه آمده است و امر به اطاعت او شده است و آیا در جایی به مخالفت و نزاع با پیغمبر اسلام اشاره شده و این امر را عادی شمرده یا برعکس از آن نهی نیز شده است؟
اصلا شان نزول این آیه بخاطر تنازع با فرمانده است، اطاعت از خدا و رسول که از اول تا آخر قرآن ذکر شده و هرکس اینرا می داند، پس موضوع اصلی همان تنازع با حاکم است و چنانچه امام همچون رسول بود که تنازع با او ممکن نبود و چرا برای الله و رسول اطیعوا آمده است، ولی برای اولی الامر نیامده است؟ اگر اولی الامر از جانب خداست پس چرا اطیعوا ندارد؟ در آیه آمده اولی الامر منکم، یعنی حاکمی از خودتان، چرا بجای منکم، منا نیامده؟ یا چرا من اهل بیت نبی نیامده است؟
در آیه به تنازع با این اولی الامر اشاره شده و راه رفع اختلاف نیز بیان شده است(یعنی ارجاع دادن اختلاف به کتاب و سنت) سوال اینجاست که مگر می شود با شخص معصوم نزاع داشت؟ و مگر اطاعت او واجب نیست؟ کسانی چون جناب قزوینی می گویند: چه بسا این نزاع و اختلاف بر سر همان موضوع خلافت باشد!! ما می گوییم خلافت حضرت علی که به زعم شما غصب می گردد و او اولی الامر نمی شود تا کسی بخواهد با او اختلاف کند و خلافت او پس از ۲۵ سال نیز مورد قبول شما نیست و چنانچه قبول داشتید که دیگر مشکلی وجود نداشت، شما تنها خلافت بلافصل را می خواهید.
هیچ یک از امامان شیعه نیز (به جز علی و حسن که آن نیز بطور بلافصل نبوده) خلافت نداشته اند تا بخواهیم ایشان را مصداق این آیه بدانیم و ائمه شیعه اولی الامر نبوده اند تا کسی بخواهد با ایشان پیرامون خلافتشان مخالفت کند. در ضمن جناب قزوینی فراموش کرده اند که ایشان حضرت علی را قرآن ناطق می دانند و حتی فهم قرآن را مستلزم وجود اهل بیت می دانند، خوب بازگشت به قرآن دیگر یعنی چه؟ مثل این است که با خود قرآن اختلاف کنیم و برای رفع این اختلاف دوباره به همان قرآن بازگردیم!!! آیا این عقاید شما مضحک نیستند؟!! تازه وقتی افراد بخواهند اختلاف موجود را به کتاب و سنت ارجاع دهند، چیزی پیرامون خلافت الهی علی در کتاب و سنت پیدا نمی کنند و پس از آن باید چه کنند؟ و اختلاف را به کجا ارجاع دهند؟(لابد به انجیل؟!!) در این آیه خداوند می فرماید در صورت اختلاف و منازعه با اولی الامر موضوع مورد اختلاف را به کتاب و سنت ارجاع دهید. سوال ما این است که اگر ائمه همان اولی الامر هستند و اگر معصومند و اگر عالم به غیب هستند و اگر در خصوص فهم قرآن محال است اشتباه کنند، بنابراین ادامه آیه باید اینگونه می آمد که در صورت منازعه و اختلاف موضوع را به اولی الامر ارجاع دهید یا اینکه با اولی الامر نباید منازعه و مخالفت کنید(همانگونه که با خدا و رسول نباید مخالفت کنید) و یا اینگونه می آمد که فرمان و نظر اولی الامر در حقیقت همان فرمان و نظر خداست. آری اگر عقیده شما درست است چرا خداوند نعوذبالله موضوع را اینقدر پیچانده است؟!! و اگر با اولی الامر می توان مخالفت کرد، پس اطاعت کو؟! پس تکلیف اطاعت کردن چه می شود؟! اطاعتی که در ابتدای آیه در مورد خدا و رسول ذکر شده و شما آنرا برای اولی الامر نیز الزامی و واجب می دانید و این اطاعت را در راستای همان اطاعت خدا و رسول می دانید که در آیه ذکر شده است.
[۳]
سوال یازدهم: مراجع رافضی دائم مطالبی را از کتب اهل سنت بیرون می کشند و بنابراین ما نیز در اینجا همین کار را می کنیم و پیرامون قضیه غدیرخم و همچنین ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم به سخنان علمای شیعه استناد می کنیم. علما و آخوندهای مدعی تشیع، قصد دارند به هر نحو که شده ازدواج ام کلثوم دختر فاطمه زهرا با حضرت عمر رضی الله عنه را خدشه دار کنند و روایات مربوط به این قضیه را به هر صورت تاویل و توجیه و ماست مالی می کنند، ولی هیچگاه به سخن عالم طراز اول خودشان جناب علامه مجلسی اشاره ای ندارند، چون خیلی باب میلشان نیست، در اینجا متن گفته ایشان را می آوریم تا خواننده گرامی بداند که علمای مدعی تشیع به هنگام رد کردن این ازدواج به این سخن مجلسی اشاره ای ندارند: علامه مجلسی در بحار الانوار جلد۴۲ صفحه ۱۰۹ چنین نوشته: انکار شیخ مفید درباره اصل واقعه(ازدواج خلیفه با ام کلثوم) تنها مربوط به آنستکه این حادثه از طریق آنان (اهل سنت) ثابت نمی شود وگرنه، پس از ورود اخباری که(از طریق امامیه) گذشت انکار این امر، شگفت است! و کلینی به سند خود(سلسله سند را می آورد) از ابوعبدالله صادق (علیه السلام) گزارش نموده که گفت: چون عمر وفات یافت، علیu نزد ام کلثوم رفت و او را به خانه خود برد. و همانند این روایت با سند دیگر(سند را ذکر می کند) از ابوعبدالله صادق علیه السلام نیز گزارش شده است و مسئله تقیه نیز مردود است، چون در همین بحارالانوار جلد۴۲ صفحه۱۰۷ آمده که: تاره یروی انه کان عن اختیار و ایثار، یعنی: گاهی روایت شده که این ازدواج از روی اختیار و ایثار انجام گرفته است. در کتاب وسائل الشیعه اثر شیخ حر عاملی، ضمن کتاب المیراث از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که: ماتت ام کلثوم بنت علی علیه السلام و ابنها زید بن عمر بن الخطاب فی ساعه واحده…..(وسائل الشیعه، چاپ سنگی،ج۳، ص۴۰۸ ) یعنی: ام کلثوم دختر علی علیه السلام و پسرش زید فرزند عمر بن خطاب در یک زمان(مقارن با یکدیگر) مُردند….. و اما در مورد غدیرخم، شریف مرتضی از علمای شیعه، حدیث غدیر خم را نص غیر مستقیم و اشاره ای پوشیده برای خلافت می داند. آنجا که در کتاب(الشافی) می گوید: ما به ضرورت پذیرش تعیین خلافت از طریق نص، نه برای خودمان و نه برای مخالفین ما قائل نیستیم. هیچ یک از هم مسلکان ما نیز به چنین ضرورتی تصریح نکرده است( المرتضی: الشافی، ج۲ ص ۱۲۸) همچنین ابو المجد الحلبی عالم شیعه می گوید:(ومنها: الخفیه المحتمله للتأویل أولها: نص یوم الغدیر، قوله صلى الله علیه وآله (من کنت مولاه فعلی مولاه)( إشاره السبق ص۵۲).(بعضی از اخبار خفی و قابل تأویلند مانند حدیث روز غدیر)
سوال دوازدهم: مراجع مدعی تشیع برای اثبات حقانیت خود، به روایاتی متعددی استناد می کنند، همچون: ابلاغ جانشینی حضرت علی در یوم الانذار و غدیر خم و بیعت مردم با او، تولد حضرت علی در خانه کعبه و شکافتن دیوار کعبه برای او، احادیثی چون: علی مع الحق و الحق مع علی و غیره…. سوال اینجاست که اگر احادیث مورد استناد شما صحیح هستند، چرا در جریان جنگ صفین عده ای(از شخصیتهای مهم) از جنگ کناره گیری کرده بودند و هنوز مطمئن نبوده اند که می بایست جانب چه کسی را بگیرند؟ تا وقتی که عمار کشته می شود و همگی به یاد حدیث پیامبرصلی الله علیه وسلم در مورد عمار می افتند. خوب چنانچه این همه حدیث پیرامون حقانیت حضرت علی وجود داشته است، پس دیگر کناره گیری از جنگ و نشستن در گوشه ای و در انتظار روشن شدن قضایا ماندن، بی معنا خواهد بود. چطور ایشان از حدیث معروف: علی مع الحق و الحق مع علی و حدیث غدیر و آیه ولایت و…..، بی خبر بوده اند، ولی آن یک حدیث عمار را به یاد داشته اند؟!! چطور ایشان از عصمت و علم غیب و دیگر صفات حضرت علی بی خبر بوده اند و منتظر روشن شدن موضوع نشسته اند؟ یعنی در واقع از مفاهیم آیه رجس
[۴] به زعم شما(و همینطور دیگر آیات) بی خبر بوده اند و همینطور از دیگر احادیث مورد استناد شما در مورد حضرت علی بی خبر بوده اند. مگر مراجع شیعه(همچون شیخ شرف الدین در کتاب المراجعات/ نامه دوازدهم
[۵]) نمی گویند که ۳۰۰ آیه پیرامون حضرت علی نازل شده است؟ چطور ایشان همه این ۳۰۰ آیه را رها کردند و تنها منتظر آن یک حدیث در مورد عمار نشستند؟!
[۱]یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقًا(طه/۱۰۲)، [همان] روزى که در صور دمیده مىشود و در آن روز مجرمان را کبود چشم برمىانگیزیم. در ضمن در آیات ۱۲۴ و ۱۲۵ و ۱۲۶ سوره طه صریحا بیان شده که فرد غافل از خدا نابینا محشور می شود و حتی سبب آن را جویا می شود که چگونه قبلا بینا بوده ولی اکنون اینگونه شده است؟ بنابراین نمی توانید بگویید که منظور از نابینا بودن در واقع کوردل بودن است چون بسیار مسخره خواهد شد، زیرا گنهکار می گوید چطور قبلا بینا بوده ام و بنابراین طبق تفسیر شما یعنی منظورش این خواهد بود که چطور قبلا بصیر و هوشیار و دل آگاه بوده ام؟!!!
[۲] اگر هم قبایل عرب در غدیر خم با حضرت علی(ع) دست دوستی داده باشند علت آن مشخص است : پیامبر اسلام می دانسته اند که به اواخر عمر خود نزدیک شده اند و امکان چنین حضور یکپارچه ای برای ایشان کم است و حضرت علی نیز از هر قبیله عرب چندین نفر را کشته است، پیامبر اسلام با این عمل می خواسته اند کینه و دشمنی با حضرت علی را مرتفع کنند.
[۳] چنانکه طبرانی به سند صحیح از حضرت علی نقلکرده است که او از حضرت رسول پرسیده است:اگر حادثه ای برایم روی داد و حکم آن در قرآن و سنّت(به صراحت) نیامده باشد، می فرمایید چطور عمل کنم؟ حضرت فرمود: (برای ارائه حکمی واحد) از میان دانشمندان مؤمن ومتقی شورایی تشکیل دهید، مبادا تنها به رأی خودت آنرا فیصله دهی(به نقلاز تفسیر المنار ج۵ ص ۱۹۶) و همچنین ابن القیم در اعلام الموقعین ج۱ ص
۸۴ می گوید: هرگاه خلفای راشدین با مسأله ای روبرو می شدند که دربارهآن نصی در قرآن و حدیث نبود، اصحاب را جمع می کردند و سپس آن مسأله را میانآنها به مشورت قرار می دادند، وقتی به رأی واحدی می رسیدند آنرا اعلام واجرا می کردند(به تاریخ البدایه و النهایه ابن کثیر ج ۷ ص ۳۹۴ و انسابالاشراف اثر احمد بن یحیی بلاذری ص ۱۰۰ نیز نگاه کنید)
[۴] آیه ۳۳ سوره احزاب که علمای شیعه برای دادن عصمت به آن استناد می کنند.
[۵] در المراجعات از قول ابن عباس می گوید: درباره علی ۳۰۰ آیه قرآن نازل شده است و در ادامه نیز آورده که و دیگری می گوید: ربع قرآن درباره اهل بیت است.