حدیثی که به پیامبرصلی الله علیه وسلم منسوب شده: علی مع الحق و الحق مع علی، یعنی: علی با حق است و حق با علی است. مراجع شیعه در مناظرات خود به هیثمی اشاره می کنند که آنرا از ابوسعید خدری روایت کرده و میگویند: رجال آن ثقه هستند.(مجمع الزوائد)(۷/۲۳۵) و همچنین از سعد بن ابی وقاص و ام سلمه روایت شده است، سپس میگویند: بزار آنرا روایت کرده است و در سند آن سعد بن شعیب قرار دارد و من او را نمیشناسم و بقیه رجال سند صحیح هستند. و خطیب از ابی ثابت مولای ابوذر آنرا روایت کرده است، و ابو جعفر اسکافی آن را از عمار بن یاسر روایت نموده. و ابن کثیر آنرا از ابی سعید و ام سلمه روایت کرده است.
و اما پاسخ به چند وجه: اول: کلماتی را که مراجع شیعه از حدیث مذکور ذکر می کنند و سپس می گویند که هیثمی آن را همینطور آورده است، در حالیکه اینگونه نیست. هیثمی دو جمله آورده است: اول: (حق با این است، حق با این است) و دوم: (علی با حق است، یا حق با علی است). و مراجع شیعه به جای جمله اول، جمله دوم را ذکر می کنند و به دومی اشاره می کنند با اینکه کلمات فرق میکنند.دوم اینکه: در مورد حدیث: (علی با حق است…) هیثمی میگوید که در سند آن سعد بن شعیب است، و این راوی در هیچ یک از کتابهای معتبر رجال ذکر نشده است و این نشانه مجهول بودن اوست.
سوم: حدیث: (حق با فلانی است...) ظاهر این است که این از سخنان پیامبر صلی الله علیه وسلم نیست، بلکه از سخنان ابوسعید خدری است، یعنی راوی میگوید که ابوسعید خدری از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت میکند که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: (آیا شما را از برگزیدهترین شما آگاه نکنم؟ گفتند: بله. فرمود: بهترین شما پاکان هستند، خداوند پرهیزگار پنهان را دوست میدارد). کسی که از ابوسعید روایت میکند وقتی از پیش روی او علی بن ابی طالب عبور کرد گفت: (حق با این است، حق با این است). و این را علما ادراج میگویند، و این اشکالی ندارد و ما معتقدیم که در دوران اختلاف میان علی و معاویه، حق با علی بوده است. سیوطی در جامع الأحادیث والمراسیل این روایت را بدون جمله اخیر(جامع الأحادیث)(۳/۳۴۹) ذکر کرده است، این تأکید میکند که این جمله مدرج و جای داده شده است.
چهارم: اینکه هیثمی میگوید: (رجال آن ثقه هستند) مردود است و رجال آن ثقه نیستند و در سند آن صدقه بن الربیع زرقی است که فرد نامعلوم و مجهول العین و حال است.(الجرح و التعدیل)(۴/۴۳۳). و در سند آن ابوسعید مولای بنی هاشم است، که در کتابهای رجال شرح حالی برای او بیان نشده است، پس کجا راویان این حدیث ثقه هستند؟!
پنجم: چرا در جریان جنگ صفین عده ای(از شخصیتهای مهم) از جنگ کناره گیری کرده بودند و در حقیقت هنوز مطمئن نبوده اند که می بایست جانب چه کسی را بگیرند؟ تا وقتی که عمار کشته می شود و به یاد حدیث پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد او می افتند، اگر این همه حدیث پیرامون حقانیت علی وجود داشته پس دیگر کناره گیری از جنگ و نشستن در گوشه ای در انتظار روشن شدن قضایا بی معنا خواهد بود. چطور ایشان از حدیث معروف: علی مع الحق و الحق مع علی، بی خبر بوده اند، ولی حدیث عمار را به یاد داشته اند؟
چطور خود حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: اشخاص ملاک حق نیستند، بلکه حق را ملاکی است که اشخاص با آن سنجیده می شوند(اول حق را بشناس تا اهل آنرا بشناسی و نیز اول باطل را بشناس تا هر که را به سوی آن گام نهاد باز شناسی.)
ششم: مشخص است که روایات کتابهای تاریخ قابل اعتماد نیستند، مگر آنکه سند آن ذکر شود. و اما ابن کثیر، ایشان از کتابهای پیش از خودش نقل می کند و می بایستی که به کتابهایی که ایشان از آنها نقل کرده و بدانها اشاره نموده است مراجعه کرد، سپس سخن را از آنجا نقل کرده و باید بدانها نسبت داد، نه به ابن کثیر، چون که ایشان اسماء و عناوین مصادر پیش از خود را ذکر می کند و بر همگان روشن است که ابن کثیر در قرن هشتم می زیسته که در آن زمان سلسله اسناد به پایان رسیده بود و دانشمندان از پیشینیان نقل قول می کردند.
والله تعالی اعلم