دوست عزیزی میگوید: شیعه ها این شبهه را مطرح کرده اند: خلیفهی دوّم در حکومتاش از نیروی منافقین بهره میگیرد و معتقد است که گناه ایشان به گردن خودشان است. المصنف ابن أبی شیبه الکوفی – ج ۷ – ص ۲۶۹
حذیفه در این مورد به او اعتراض میکند:«تو از مرد فاجر کمک میگیری؟!»عمر پاسخ میدهد: «من او را بهکارمیگیرم که از نیرویاش بهره برم و البته بر او نظارت میکنم.» کنز الاعمال ج ۵ – ص ۷۷۱
حالآنکه از خود عمر منقول است که هر کس فاجری را بگمارد درحالیکه میداند که او فاجر است، خود نیز چون اوست. کنز الاعمال ج ۵ – ص ۷۶۱
پس بر طبق عقیدهی وی حال او و کارگزاراناش چگونه است؟ آیا این خلیفه است که بر علیه خود سخن می گوید؟
دوست ما در آخر میپرسد: آیا این مدارک صحیح است و آیا این نتیجه گیری شیعه از روایت را می توان رد کرد ؟
پاسخ اهل سنت:
اولا :کتاب «کنز اعمال» متقی هندی یک کتاب دست اول نیست کتاب او گلچینی است از احادیث و گفته های بزرگان که اصل آن در کتب دیگر درج است.
البته عیب بزرگ کتابش این است که او هیچ اعتنا نکرده به اینکه حدیثی یا روایتی که نقل میکند صحیح است یا موضوع یا باطل یا ضعیف و شیعه خوب است که به کتب اصلی ما مراجعه کند نه به کتابهای دست چهارم و روایت غیر موثق!
دوما: باز شیعه این قول را از کتب ما بریده روایت کرده شما به کتاب جامع الاحادیث مراجعه کنید و در آنجا حدیث شماره ۳۱۵۵۱ را ببینید: عن عمر قال : نستعین بقوه المنافق وإثمه علیه (ابن أبى شیبه ، والبیهقى) أخرجه ابن أبى شیبه (۶/۲۰۰ ، رقم ۳۰۶۵۳) ، والبیهقى (۹/۳۶ ، رقم ۱۷۶۵۲) ، در آنجا بعد از نقل روایت از قول امام بیهقی که راوی روایت است مینویسد: وقال : هذا منقطع فإن صح فإنما ورد فى منافقین لم یعرفوا بالتخذیل والإرجاف والله أعلم
امام بیهقی میگوید این گفته ناقص روایت شده و صحیح این است که درباره منافقانی است که برای حضرت عمر ناشناخته بودند.
و حقیقت هم همین است که معمولا منافق شناخته نمیشود و اگر خود را بشناساند و معرفی کند که منافق نیست!
و روایت صحیحی هم در کتب ما هست که حضرت حذیفه نام منافقان را میدانست (اما رسول الله از او خواسته بود آن ها را افشاء نکند) و حضرت عمر هرچه کرد او حاضر نشد نام آنها را به او بگوید و در آخر عمر از حذیفه پرسید: ای حذیفه در دستگاه من منافقی هست؟
حذیفه فرمود: بله یک نفر ولی نامش را نمیگویم و عمر خودش با کوشش شناختش و از دستگاه خلافت اخراجش کرد!
و امام ذهبی در کتاب تاریخ خود مینویسد : کان النبی صلى الله علیه وسلم أسر إلیه أسماء المنافقین، وحفظ عنه الفتن التی تکون بین یدی الساعه، وناشده عمر بالله: " أنا من المنافقین – " اللهم لا، ولا أزکى أحداً بعدک.
رسول الله صلی الله علیه وسلم به صورت سر حضرت حذیفه را از نام و نشان منافقان و جریان فتنه ها را تا روز قیامت آگاه ساخت و عمر حذیفه را قسم داد که به اوبگوید آیا در لیست منافقان نامش هست یا نه؟!!
و حذیفه گفت نه و اضافه کرد :بعد از تو دیگر سوال هیچکس را در اینباره پاسخ نمیدهم!
پس اصل داستان این است که حضرت عمر میگوید:
جای نگرانی نیست اگر منافقی ( که شناخته شده نیست) بتواند در دستگاه خلافتم نفوذ کند، چون من مراقبم تا خیانت نکند و من مجبورش میکنم که کارش را درست انجام دهد!
اما ایشان در عین حال به امیران خود فرمودند: درصورتی که بدانید کارگزاران شما فاسقند؛ وبا وجود این علم؛ باز آنها را بکار بگمارید پس خودتان فاسقید!
این فرموده عمر البته درست است و شیعه هم الحمدلله قبول دارد که درست است.
پس ای شیعه از یاد نبر که حضرت عمر را، رسول الله بکار گمارده بودند و معاویه کاتب وحی در دستگاه رهبری رسول الله بود و ابوبکر نزدیکترین فرد به پیامبر خدا بود.
پس همین چیزها دلیل است که آنها بهترین مردم بودند زیرا این ناممکن است که رسول الله منافقان را بکار بگمارد.
گذشته از اینها، اگر حضرت عمر شغلهای کلیدی را به منافقین میداد هرگز نمیتوانست در عرض ده سال دو ابر قدرت را شکست دهد ، این حکومت ایران است که نتوانسته در عرض ۳۲ سال یک قدم جلو برود.
خلاصه بحث:
۱- حضرت امیر المومنین عمر هرگز منافق شناخته شده ای را بکار نگمارد
۲- حضرت عمر نگران این نبود که منافق ناشناخته به دستگاهش نفوذ کند چون آنقدر به لیاقت خود مطمئن بود که میدانست که منافق، از ترس عمر ، مجبور است با دل ناخواسته کار نیک آنجام دهد
۳- شیعه احادیث را میبرد و و ناقص عرضه میکند
۴- شیعه به احادیث نمک وفلفل میزند!! و عرضه میکند! مثلا میگوید حذیفه به عمر اعتراض کرد و این جمله اصلا درست نیست، و اصلا در حدیث نیست.
۵- شیعه به کتب اصلی رجوع نمیکند.
۶- و بلاخره اینکه شیعه یک کینه شتری عجیبی به حضرت عمر دارد که احتمالا این دشمنی به خاطرآن است که عمر فاتح ایران بود. و این فتح به دنبالش حقد و کینه را در دل شکست خورده ها شعله ور ساخته است و این حقد باعث شده که عقل خود را از دست داده و چون کودکان بهانه گیری کنند