Home › انجمن ها › اهل بیت › پاسخ به M-T مورخه ۲۸و۲۹-۹۳(۱۲ نفری که بعد از پیامبر می آیند .+..خلیفه بعد نبی)
این جستار شامل 0 پاسخ ، و دارای 0 کاربر است ، و آخرین بار توسط ابن تیمیه72 در 10 سال، 1 ماه پیش بروز شده است.
-
نویسندهنوشته ها
-
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #1935با سلام خدمت دست اندر کاران سایت اسلام تکس وخوانندگان عزیز
تازگی شخصی شیعه با نام کاربریmeisam tammar
ودر بحث با برادر
Abdollah1990
یه حرفهایی زده بود که هر چند جواب شنید از برادر عبدالله1990
وبنده انشاءالله اینجا حرفهایشان را جواب میدهم
اصل بحث تمار وبرادر عبدالله1990
اینجا ها است
http://www.islamtxt.net/?q=content/forum/2301
http://www.islamtxt.net/?q=content/forum/2297
ایشان فرموده اند/12خلیفه تمامی مومنین بعد از پیامبر چه کسی است ؟
عمرو بن أبى عاصم در كتاب السنة خود مىنويسد:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَ نَا يَحْيَى بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ يَحْيَى بْنِ سُلَيْمٍ أَبِي بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): …
وَخَرَجَ النَّاسُ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، فَقَالَ عَلِيٌّ: أَخْرُجُ مَعَكَ، قَالَ: «لا»، قَالَ: فَبَكَى، قَالَ: «أَفَلا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، إِلا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي».
ابن عباس از رسول خدا (ص) نقل مىكند كه مردم به جنگ تبوك رفتند، على (ع) به رسول خدا (ص) عرض كرد، من هم با شما خارج شوم؟ فرمود: خير . ابن عباس گفت: پس على (ع) گريه كرد. رسول خدا فرمود: آيا راضى نمىشوى كه منزلت تو براى من همانند منزلت هارون براى موسى باشد، جز اين كه تو پيامبر نيستى و اين كه تو بعد از من ، جانشين من در ميان همه مؤمنان هستي؟
الشيباني، عمرو بن أبي عاصم الضحاك (متوفاى242هـ)، السنة، ج 2، ص603 ، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ.
پاسخ/شیعه از داستان هارون و موسی علیهما السلام نتیجه میگیرند که هارون جانشی موسی بوده وچون پیامبر هم در حدیثی فرموده انت منی بمنزله هارون من موسی
قضیه هارون علیه السلام در قران
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي * يَفْقَهُوا قَوْلِي * وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي طه25-32
حضرت موسی در قران میگوید خدایا هارون را وزیر من بگردان وشیعه نتیجه میگیرد وزیر=جانشین
حال روی این جملات تامل بکنید
1- اولا وزیر به معنی جانشین نیست وخلیفه به معنی جانشین است که لفظ خلیفه برای حضرت هارون نیامده
2-واگر لفظ وزیر به معنی جانشین است(به زعم شما)یعنی هارون جانشین حضرت موسی شده طبق جعل الهی(باز طبق نظر شما)مگر خداوند نمیدانست که هارون زودتر از موسی ع فوت میکنند(هارون زود تر موسی ع فوت کردند طبق نظر اهل تشیع(در سایت رافضی http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa24461
http://www.beytoote.com/religious/bozorgan-din/part2-life-harun.html
المیزان، ج 43، ص 43 و 39.
المیزان، ج 43، ص 43 و 39.
http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa+%d9%87%d8%a7%d8%b1%d9%88%d9%86+%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87+%d8%a7%d9%84%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85&SSOReturnPage=Check&Rand=0
)
3-به فرض محال اگر وزیربه معنی جانشین است پس عین همین لفظ در وصف شیخین امده است از زبان مبارک رسول الله(حالا به فرض محال اگر وزیر به معنی جانشین باشد عین همین لفظ از زبان مبارک رسول الله ص در وصف شیخین(ابوبکرصدیق و عمر فاروق)اومده که رسول الله فرمودند همانا من دو تا وزیر از اهل اسمان ودوتا وزیر از اهل زمین دارم وزیران من در اسمان جبرئیل ومیکائیل ودر زمین ابوبکر و عمر هستد)
4-اصلا وجه شباهت این حدیث پیامبر ص انت بمنزله هارون من موسی(خطاب به حضرت علی) رسول الله ص این حدیث را وقتی به حضرت علی گفتند که عازم جنگ تبوک بودند وحضرت علی را جانشین خویش در شهر کردند که حضرت علی به پیامبر میگوید مگر من لیاقت جهاد در راه خدا را ندارم که حضرت به خاطر دلداری به ایشان میگوید که تو جانشین من در شهر هستی همان طور که هارون جانشین موسی ع شد وقتی که حضرت موسی عازم کوه طور بود واگر این شباهتها را دلیل جانشینی بدانی بالاتر از این حدیث در وصف شیخین(حضرت ابوبکر وعمر رض)داریم که در ماجرای اسرای بدر رسول الله ص حضرت ابوبکر را به خاطر رحم دلی شان به حضرت ابراهیم وحضرت عمر را به خاطر خوی خشن در برابر دشمنان دین به حضرت موسی تشبیه کردند
اینجا بنده بحثی داشتم(30/3/93) با جنابrrwکه هنوز جوابی نداده است به ما!!!!!!!
http://www.islamtxt.net/?q=content/forum/2224
وپاسخ در مورد حدیث دوازده امام
این حدیث در صحیحین و غیره با الفاظ و کلمات مختلفی روایت شده است:
– دوازده امیر خواهد بود که همه از قریش هستند[بخاری کتاب الاحکام حدیث7222ومسلم کتاب الاماره حدیث1821]
تا دوازده خلیفه که همه از قریش هستند اسلام با قدرت خواهد بود{ مسلم کتاب الاماره حدیث1821].
– این دین همواره با قدرت و محکم خواهد بود تا آن که دوازده خلیفه بیایند[۳].
– تا وقتی دوازده نفر خلافت کنند کار مردم پیش میرود{مسلم].
– این دین همواره بر پا خواهد بود تا آن که دوازده خلیفه بر شما حکمرانی میکنند و بر همه امت اتفاق دارند[سنن ابی داوود حدیث4279]
1 – در حدیث بیان شده که دین در دوران خلافت آنها با قدرت خواهد بود سپس این قدرت از بین میرود، پس چه زمانی دین با قدرت بوده؟ و چه زمانی دین خوار و ضعیف بوده است؟
۲- شیعه میگویند که دین هرگز در خلافت خلفای گذشته با قدرت نبوده بلکه ائمه آنها از ترس پنهان بودهاند و با تقیه رفتار میکردهاند. و بلکه میگویند که در دوران ابوبکر و عمر و عثمان فساد بوده است و از دیدگاه آنها حتی خود علی نتوانسته دین واقع را آشکار کند و او بر تقیه عمل میکرده است، پس نتوانست که قرآن واقع را بیرون بیاورد، و نتوانست از نماز تراویح جلوگیری کند، و همچنین نتوانست ازدواج موقت را رواج دهد.
۳- در حدیث بیان نشده که ائمه دوازده تا هستند بلکه حدیث خبر میدهد که دین در دوران حکومت این دوازده نفر با قدرت خواهد بود.
پیامبر ص فرمود همه از قریش هستند و بعید به نظر میرسد که منظور او علی و فرزندانش بوده است، ولی اگر حتی میگفت آنها از فرزندان اسماعیل هستند شیعه ادعا میکردند که منظور ائمه آنهاست چون ائمه از اولاد اسماعیل بن ابراهیم میباشند.
4- در صحیح مسلم آمده که در امت من دوازده منافق هست، بنابراین عدد اعتباری ندارد
اولا جابر بن سمره که راوی این حدیث است میگوید: پیامبر در عصر روزی که اسلمی را سنگسار کردند خطبهای فرمود و در اثنای این خطبه این حدیث را فرمودند که حتی جابر ابن سمره قسمت آخر آنرا درست نمیشنود و از شخصی (پدرش) که جلوی خودش است سوال میکند که پیامبر چه فرمود؟ به هر حال معلوم نیست پیامبر اسلام قبل و بعد از این حدیث داشتهاند در باره چه چیزی صحبت میکردهاند؟– پیامبر اسلام در این حدیث فرمودهاند این دین برجا و قدرتمند است تا اینکه 12 خلیفه که همگی از قریش هستند سرکار بیایند. در اینجا پیامبر اسلام دارند خبری غیبی را بیان میکنند و ما وقتیکه به تاریخ مراجعه میکنیم میبینیم دوازدهمین خلیفه پس از پیامبر (که اتفاقا همگی از قریشند) عمر ابن عبدالعزیز میباشد که در سال 102 هجری شهید میشود و جالب اینجاست که اولین شکست مسلمانها از فرانسویها در تولوز در همین سال یعنی سال 102 هجری بوده است و اسلام تا این تاریخ در اوج و در حالت پیشرفت بوده است. و این خود یکی از معجزات پیامبر اسلام است.
– اگر منظور شیعه این است که اشاره پیامبر به علی و 11 فرزند اوست این موضوع با تاریخ جور در نمیآید. زیرا دو نفر از این بزرگواران خلیفه شدند (علی و حسن) و یک نفر ولیعهد (امام رضا) و یک نفر به قول شما غائب شد (امام زمان). خوب 12 نفر که خلیفه نشدند، 2 نفر خلیفه شدند، پس پیامبرصلي الله عليه وسلم از چه چیز خبر دادهاند؟
بنی امیه و بنی عباس همگی از قریش بودندایشان فرموده اند/نسائى در خصائص اميرمؤمنان عليه السلام، با همان سند و با اين تعبير نقل كرده است:
أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ حَمَّادٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْوَضَّاحُ ، وَهُوَ أَبُو عَوَانَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مَيْمُونٍ، قَالَ: ” إِنِّي لَجَالِسٌ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ… .
وَخَرَجَ بِالنَّاسِ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، فَقَالَ عَلِيٌّ: أَخْرُجُ مَعَكَ؟ فَقَالَ: لا، فَبَكَى، فَقَالَ: أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، إِلا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ؟ ثُمَّ قَالَ: أَنْتَ خَلِيفَتِي، يَعْنِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي.
النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج 1، ص50 ، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا – الكويت الطبعة: الأولى، 1406 هـ.
بررسي سند روايت:
عمرو بن أبي عاصم:
عمرو بن الضحاك، نويسنده كتاب، هر چند كه به اندازه پسرش (احمد بن عمرو بن الضحاك، نويسنده الآحاد والمثاني) مشهور نيست؛ ولى او از اساتيد ابن ماجه قزوينى است و بزرگان اهل سنت او را توثيق كردهاند.
ابن حجر عسقلانى در شرح حال او مىنويسد:
عمرو بن الضحاك بن مخلد البصري ولد أبي عاصم النبيل ثقة كان على قضاء الشام من الحادية عشرة مات سنة اثنتين وأربعين ق .
عمرو بن الضحاك، ثقه است و از سال يازدهم (قرن سوم) قاضى شام بوده است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص423، رقم:5052 ، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد – سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 – 1986.
و ابن حبان شافعى در باره او مىگويد:
عمرو بن أبى عاصم النبيل يروى عن أبيه ثنا عنه محمد بن الحسن بن قتيبة وغيره من شيوخنا كان على قضاء الشام مستقيم الحديث.
عمرو بن أبى عاصم، كه از پدرش روايت شنيده ، محمد بن الحسن و ديگر بزرگان ما از او روايت نقل كردهاند و قاضى شام بوده، احاديثش درست است.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج 8 ص 486، رقم: 14580، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م.
محمد بن المثنى :
از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبى او را اين چنين مىستايد:
محمد بن المثنى أبو موسى العنزي الحافظ عن بن عيينة وعبد العزيز العمي وعنه الجماعة وأبو عروبة والمحاملي ثقة ورع مات 252 ع .
محمد بن موسى، حافظ (كسى كه يك صد هزار حديث حفظ است)، ثقه و پرهيزگار بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص214، رقم: 5134 ، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو – جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ – 1992م.
ابن حجر در باره او مىگويد:
محمد بن المثنى بن عبيد العنزي بفتح النون والزاي أبو موسى البصري المعروف بالزمن مشهور بكنيته وباسمه ثقة ثبت من العاشرة وكان هو وبندار فرسي رهان وماتا في سنة واحدة ع .
محمد بن المثنى، ثقه و استوار بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ، ص505، رقم: 6264 ، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد – سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 – 1986.
يحيى بن حماد:
از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبى در شرح حال او مىنويسد:
يحيى بن حماد الشيباني مولاهم ختن أبي عوانة وراويته له عن عكرمة بن عمار وشعبة وعنه البخاري والدارمي والكديمي ثقة متأله توفي 215 خ م ت س ق
يحيى بن حماد از عكرمه بن عمار و شعبه روايت شنيده و بخارى، دارمى و كديمى از او نقل كرده، مورد اعتماد و خدا شناس بود.
الكاشف ج2 ص364، رقم: 6158
ابن حجر عسقلانى مىگويد:
يحيى بن حماد بن أبي زياد الشيباني مولاهم البصري ختن أبي عوانة ثقة عابد من صغار التاسعة مات سنة خمس عشرة خ م خد ت س ق .
يحيى بن حماد، مورد اعتماد و عابد بود.
تقريب التهذيب ج1 ص589، رقم:7535
أَبُو عَوَانَةَ، وضّاح بن عبد الله
از روات، بخارى، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبى او را «ثقه» و «متقن» مىداند:
وضاح بن عبد الله الحافظ أبو عوانة اليشكري مولى يزيد بن عطاء سمع قتادة وابن المنكدر وعنه عفان وقتيبة ولوين ثقة متقن لكتابه توفي 176 ع
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص349، رقم:6049، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو – جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ – 1992م.
ابن حجر نيز مىنويسد:
وضاح بتشديد المعجمة ثم مهملة اليشكري بالمعجمة الواسطي البزاز أبو عوانة مشهور بكنيته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس أو ست وسبعين ع
وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب،ج1، ص580، رقم: 7407، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد – سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 – 1986.
أَبِو بَلْجٍ، يحيى بن سليم بن بلج:
مزى در تهذيب الكمال مىنويسد:
أبو بلج الفزاري الواسطي، ويُقال: الكوفي، وهو الكبير، اسمه: يحيى بن سليم بن بلج…
قال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن مَعِين: ثقة. وكذلك قال محمد بن سعد، والنَّسَائي، والدار قطني. وقَال البُخارِيُّ: فيه نظر. وَقَال أبو حاتم: صالح الحديث، لا بأس به.
ابوبلج فزارى، اسحاق بن منصور از يحيى بن معين نقل كرده است كه او «ثقه» است، همچنين محمد بن سعد، نسائى و دارقطنى او را توثيق كردهاند. بخارى گفته: در او اشكال است، ابوحاتم گفته: حديثش صالح است و در خود او اشكالى نيست.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال،ج33، ص162، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
ذهبى در كتاب الكاشف در باره او مىنويسد:
أبو بلج الفزاري يحيى بن سليم أو بن أبي سليم عن أبيه وعمرو بن ميمون الأودي وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والدارقطني وقال أبو حاتم لا بأس به وقال البخاري فيه نظر 4
يحيى بن سليم، يحيى بن معين و دارقطنى او را توثيق كردهاند، ابوحاتم گفته: اشكالى در او نيست و بخارى گفته: در او اشكالى است.
الكاشف ج2 ص414، رقم:6550
و ابن حجر در لسان الميزان مىگويد:
يحيى بن سليم ان أبو بلج الفزاري عن عمرو بن ميمون وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والنسائي والدارقطني.
يحيى بن معين، نسائى و دارقطنى او را توثيق كردهاند.
لسان الميزان ج7 ص432، رقم:5209
و در تقريب التهذيب او را صدوق دانسته؛ اما گفته است كه برخى وقتها اشتباه مىكرده:
أبو بلج بفتح أوله وسكون اللام بعدها جيم الفزاري الكوفي ثم الواسطي الكبير اسمه يحيى بن سليم أو بن أبي سليم أو بن أبي الأسود صدوق ربما أخطأ من الخامسة 4
ابو بلج، بسيار راستگو است؛ ولى گاهى اشتباه مىكرده است.
تقريب التهذيب ج1 ص625، رقم: 8003.
عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ
از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته:
عمرو بن ميمون الأودي عن عمر ومعاذ وعنه زياد بن علاقة وأبو إسحاق وابن سوقة كثير الحج والعبادة وهو راجم القردة مات 74 ع
عمرو بن ميميون، زياد به حج مىرفت و اهل عبادت بود، او همان كسى است كه ميمون را سنگسار كرد ؟!؟!
الكاشف ج2 ص89، رقم: 4237
عمرو بن ميمون الأودي أبو عبد الله ويقال أبو يحيى مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الكوفة مات سنة أربع وسبعين وقيل بعدها ع.
عمرو بن ميمون كه به او أبويحيى گفته مىشود، مخضرم (كسى كه زمان جاهليت و اسلام را درك كرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.
تقريب التهذيب ج1 ص427، رقم:5122.
پاسخ/
حدیثی که پیامبر به علی فرموده: انت ولی کل مومن من بعدی، یعنی تو ولی تمام مومنین پس از من هستی.
در اینجا منابع و اسناد این حدیث بررسی می شود تا متوجه شوید که مدعیان تشیع از صبح تا شام به چه احادیثی استناد می کنند
حدیث مذکور از طرق مختلفی روایت شده، مانند: حدیث ابن عباس که رسول خدا به علی فرمود: انت ولی کل مومن بعدی(شما ولی هر مؤمن بعد از من میباشی) ابو داود آنرا از ابو عوانه وضاح بن عبدالله پیشگیری از ابو بلج یحیی سلیم فزازی از عمرو بن میمون آوری از ابن عباس روایت نموده و با این وجود ضعیف و این حدیث منکر و مردود است و قطعهای از حدیث ابن عباس درباره فضایل نوزدهگانه علی است و علت ضعف آن در ابو بلج – یحیی ابن سلیم فزازی است و به سبب سوء حفظ به روایت منکرات روی میآورد و امام احمد و ابن حبان میگویند: دارای روایات منکر است و بخاری میگوید: وی جای نظر و تأمل است و کسانی که به ابوبلج اعتماد نمودهاند این به معنی پذیرش تمامی منکرات او نمی باشد،
بلکه به این منظور است که در آنچه ثقات با او هماهنگ بودهاند میتوان به او اعتماد کرد، و اما توثیق مطلق – بر اساس جَرح کسانی که او را مورد جرح و مردود است-(باید به سخن جرح بررسیکنندگان توجه داشت) در اینجا به دو نمونه از سهل انگاران در تصحیح اشاره می کنیم: اول: ترمذی در (الجامع)(4/331-332) دو حدیث را برای ابو بلج روایت نموده که در اصل دو قطعه از حدیث طولانی ابن عباس میباشند و رجال اسناد آنها جز ابو بلج اهل ثقهاند و حال ترمذی آن دو حدیث را غریب به شمار آورده است.
هیثمی در (مجمع الزوائد)(9/120) ابو بلج را ذکر نموده و گفته است: او اهل ثقه و او ضعیف الحدیث است و اما طرق دیگر این حدیث که حدیث عمران بن حصین و همچنین حدیث بریده است و مربوط به قصه خطبه غدیرخم میباشند و سبب واقعی آن خطبه و ستایش پیامبرصلی الله علیه وسلم از علی و اهل بیت در آن خطبه بیان شده که رسول خدا قبل از حجه الوداع او را به یمن فرستاده و سپس علی برگشت و در حج در مکه با پیامبر ملاقات نمود و در آن هنگام کسانی که در یمن با علی بودند به علت برخی کارهایی که علی انجام داده بود اعتراض نمودند و او را به جور و بخل نسبت دادند و چون پیامبر از حج فارغ گشت و به مدینه برگشت به تبیین فضیلت علی و برائت او از اتهام وارده پرداخت و این خطبه پیامبر در مکانی میان مکه و مدینه نزدیک جُحفه به نام غدیرخم ایراد گردید و در حجه الوداع نبوده است – نگاه کنید به: سیره ابن هشام(4/249-250)، تاریخ الطبری(3/148-149)، البدایه و النهایه(5/208-209) و سایر کتب سیره…
حدیث عمران بن حصین: امام احمد(4/437-438)، ترمذی(4/325-326)،حاکم(3/110-111)، نسائی(خصائص علی)(ص 45) و ابن ابی شیبه(12/79) آن را از طریق جعفر بن سلیمان ضبعی از یزید الرشک از مطرف بن عبدالله از عمران بن حصین روایت نمودهاند و حاکم گفته است: بر شرط مسلم صحیح است، ولی ذهبی آنرا نپذیرفته و چیزی درباره آن نگفته است و اصل این جریان صحیح و به ثبوت رسیده است، ولیکن عبارت حدیث عمران بن حصین دارای نکاتی است که مانع استدلال به آن میگردد و اینکه میگوید: (علی ولی هر مؤمنی است) صحیح و به ثبوت رسیده است، ولی نکات آن عبارت است از این که او ولی هر مؤمنی بعد از من است و لفظ (بعدی) به ثبوت نرسیده است و صحیح نبوده و قابل احتجاج نیست و تنها جعفر آن را روایت نموده و اگر چه وی صادق است اما شیعی است و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست و حافظ در (التهذیب) به نقل از امام احمد درباره وی میگوید:(او به تشیّع تمایل داشته و احادیثی در فضیلت علی بیان میکرد و اهل بصره درباره علی، غلو و افراط مینمایند، لذا ترمذی علیرغم آسانگیری در حدیث، آنرا غریب میداند و ذهبی در المیزان اين حدیث را در شمار احادیث منکر به شمار آورده است و در حدیث بریده شرح خواهیم داد که هیچ کس در زیادت(روایت) جز اجلح کندی راوی حدیث بریده، از حدیث جعفر متابعت ننموده و البته او نیز مانند جعفر شیعی است و به طور یقین میدانیم این روایت (بعدی) جز از طریق دو فرد شیعی روایت نشده است.و اما حدیث بریده: پیامبرصلی الله علیه وسلم دو بعثه (جماعت) به یمن فرستاد، بر یکی علی ابن ابی طالب و بر دیگری خالد بن ولید امیر نمود و فرمود: اگر هر دو جماعت با هم بودید و با هم اجتماع نمودند. پس علی بر مردم (سپاه) امیر باشد، و چون از هم جدا گردید پس هر کدام از شما بر سپاه خود (امیر) باشد. و میگوید: با قوم بنی زید از یمن برخورد نمودیم و به جنگ پرداختیم، و مسلمانان بر مشرکین غلبه نمودند و جنگجویان را کشتیم و کودکان و زنان را اسیر نمودیم، و علی از میان زنان اسیر شده، یکی را برای خود انتخاب نمود، بریده میگوید: خالد همراه من نامهای برای رسول خدا فرستاد و تا او را از جریان آگاه سازد و چون نزد پیامبرصلی الله علیه وسلم بیامدم نامه را به وی دادم، نامه بر وی خوانده شد، دیدم علامت ناراحتی در چهره وی هویدا گردید و گفتم ای رسول خدا این محل پناه است، مرا همراه مردی ارسال نمودی و مرا دستور دادی تا از امر او پیروی نمایم و به رسالت محولهام عمل نمودم، رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: درباره علی چیزی نگوئید و او از من و من از اویم و او بعد از من ولی شماست. امام احمد(5/365) آنرا با همین عبارت از طریق اجلح کندی از عبدالله ابن بریده از پدرش بریده روایت نموده است و (ضعف) آن اجلح است و او مانند جعفر شیعی است. و در اینگونه موارد در روایات منفرد قابل استدلال نیست.
و هدف از انفراد از میان کسانی است که روایاتشان پذیرفتنی است، اما متروک الحدیثها یا ناشناختهها یا ضعفاء از قبیل ابو بلج (در حدیثی از ابن عباس) در اینگونه زیادت هرگز مورد متابعت قرار نمیگیرند، زیرا این افراد خود از درجه اعتبار ساقط میباشند. و با این وجود اجلح ضعیف(الحدیث) است و حافظ در شرح حال اجلح در التهذیب به نقل از امام احمد میگوید: اجلح حدیث منکر روایت نموده است. باید گفت که نکته در این حدیث همان زیادت کلمه بعدی در حدیث است و ابن کثیر (البدایه و النهایه)(7/343) این زیادت را رد نموده و میگوید: (این کلمه منکر است و اجلح شیعی است و در روایت انفرادی در اینگونه موارد قابل استدلال نیست و کسی از او متابعت نموده که از او ضعیف الحدیث تر است. (گویا به روایت ابو بلج برای حدیث سابق ابن عباس اشاره مینماید.
مبارکفوری در(شرح الترمذی)(4/325-326) این لفظ را رد و آن را برای همان سبب انکار نموده است، ذکر این قصه از طریق کسانی غیر از دو نفر شیعی(اجلح و جعفر) بیانگر این مدعاست که در عبارت و لفظ روایت کلمه بعدی نیست.) و طرق دیگر عبارتند از،
اول: ربیع از اعمش از سعد بن عبیده از ابن بریده از پدرش نزد امام احمد(5/358) روایت گردیده است.
دوم: از رَوح از علی بن سرید از عبدالله بن بریده از پدرش، نزد امام احمد(5/350-351) و سایر طریقهای دیگر آن که این روایت در آنها ذکر شده، در هیچ کدام از آنها کلمه بعدی وجود ندارد و این کلمه منکر و مردود است و شیخ الاسلام ابن تیمیه(رحمه الله) در(المنهاج) به موضوع بودن آن حکم نموده است – نگاه کنید به: (مختصر المنهاج ص311) باید گفت که در حدیث نکات دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از اینکه میگوید: (اذا التقیم فعلیّ علی الناس و ان افتر قتما فکل واحد متکما علی جنده) و این عبارت با آنچه در(صحیح البخاری)(5/206-207) از حدیث بزاز به ثبت رسیده در مخالفت میباشد،
بزاز میگوید: پیامبرصلی الله علیه وسلم مرا همراه خالد بن ولید به یمن فرستاد، میگوید: سپس علی را به جای وی بفرستاد و گفت نزد اصحاب خالد بروید هر آنکه خواست همراهت بیاید پس همراهت آمده و هر آنکه خواست بپذیرد و این صریح است در اینکه علی(ع) بدَل و به جای خالد رفته است و بر او امیر نبوده است و روایت بخاری به طور یقین از روایت اجلح صحیحتر است و آنچه از روایت بخاری نقل شد، جریر طبری(تاریخ)(3/31-132) ذهبی(تاریخ الاسلام) قسمت (المغازی)(ص 690-691) نیز آن را پذیرفته و ترجیح داده اند و روایت اجلح کندی با سایر روایتی که قبلاً در این زمینه مورد اشاره قرار دادیم در تعارض است. و اما طرق و الفاظ دیگر این حدیث، حدیث علی علیه السلام که میگوید: رسول خدا(ص) به من فرمود: از خدا برای شما پنج درخواست نمودم، چهار خواسته را به من ارزانی داشت و یکی را از من ممانعت نموده، از او خواستم شما اولین فردی باشی که زمین برای او شکافته شود، و شما همراه من باشی، و پرچم ستایش و حمد همراه شماست، و شما حامل آن میباشی، و به من عطاء نمود، که شما بعد از من ولی مؤمنین هستی. این حدیث موضوع و جعل و دروغ آن از تخریج صاحب (الکنز) نمایان است و آنرا با شماره (36411) ذکر نموده و در تخریج آن گفته است: ابن جوزی (آنرا در) واهیات به شمار آورده است.حدیث علی که خطیب بغدادی در تاریخ بغداد(4/339) با اسناد موضوع ذکر کرده است. در آن عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابو طالب است. دارقطنی میگوید: او متروک الحدیث است. و ابن حبان میگوید: از پدران او روایت موضوع روایت میگردد.(باید گفت: و او همچنین در این روایت آنرا از پدرش عبدالله از جدش از علی روایت نموده است و ذهبی در (المیزان) تعدادی احادیث موضوع را برای او نقل مینماید و در اسناد حدیث مذکور افرادی ناشناخته وجود دارند که شرح حال هیچ کدام در رجال شناسی نیست و طرق دیگر حدیث، حدیث وهب بن حمزه که گفت: با علی مسافرت نمود و از او (در سفر) ستم دیدم و گفتم اگر برگشتم از شما شکایت مینمایم، پس برگشتم و جریان را به پیامبر رساندم. پیامبر(ص) فرمود: این سخن را در مورد علی نگوئید، همانا او بعد از من ولی شماست. ابن حجر در الاصابه (3/641) به نقل از ابن السکن و طبرانی نیز در (الکبیر) آنرا روایت کردهاند – مجمع الزوائد(9/109) کنز العمال(32691)-
ابن السکن درباره وهب بن حمزه مذکور میگوید: (در حدیث وی نظر و ایراد است) و سپس حدیث مذکور او را ذکر نموده و ابن کثیر اسناد آن را به صورت کامل در (البدایه و النهایه)(7/344-345) از طریق عبیدالله بن موسی از یوسف بن صهیب از دکین از وهب بن حمزه روایت نموده است: و در آن دو یا سه علت ضعف وجود دارد. اول:- عبیدالله بن موسی اهل ثقه از رجال بخاری است، ولیکن او شیعی است و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست. خصوصاً او به علت شیعیگری احادیث منکر فراوانی در فضایل علی و اهل بیت روایت کرده است و امام احمد میگوید: (او اهل اختلاط و احادیث ناپسندی مطرح نموده) و ابن سعد میگوید: او به تشیع تمایل داشته و در مورد تشیع احادیث منکری روایت مینماید و لذا بسیاری او را ضعیف الحدیث میدانند.(به شرح حال وی در (المیزان) و (التهذیب) بنگرید.) دوم: دکین مذکور در اسناد حدیث در کتاب جرح و تعدیل نامی از وی یافته نشد. و در نام وی تردید است که نام وی رکین – با راء و یا دکین با دال است – و ابن حجر نام او را در «الإصابه» با راء (رکین) ذکر نموده است، ولیکن به نظر می رسد که نام وی با دال (دکین) باشد. زیرا: اولاً: نسخهی «الإصابه» مملو از اشتباه و تصحیف است. و در همان اسناد به جای یوسف بن صهیب مذکور در اسناد (یوسف بن سحیب) آمده و این اشتباه و تحریف واضحی است و نمیتوان بر آن اعتماد نمود.
ثانیاً: نام وی با دال (دکین) در دو موضع از دو کتاب مختلف آمده که بعید به نظر میرسد اشتباه شده باشند و دو کتاب مورد بحث (البدایه و النهایه (7/344)) ابن کثیر و (مجموع الزوائد)(9/109) هیثمی است. و چون ثابت گردید که او دکین است پس جز توضیح هیثمی در (المجمع) بر حدیث که میگوید: (طبرانی آنرا روایت نموده و در آن دکین وجود دارد و ابن ابی حاتم از وی نام برده و کسی او را ضعیف به شمار نیاورده است) دیگر ذکری از وی در هیچ منبعی نیست و او نزد ابن ابی حاتم در (الجرح و التعدیل) با شماره(1995) ذکر شده است، و درباره او جرح و تعدیلی ننموده است. و به این نیتجه می رسیم که کسی شرح حال او را مطرح ننموده است و بیشک او با این وضعیت در شمار ناشناختههای غیر موثق قرار میگیرد.
سوم: وهب بن حمزه مذکور صحابی بودن وی ثابت نشده است و ابن حجر این حدیث را در شرح حال وهب مذکور در قسم اول صحابیان وارد نموده است، و همچنانکه در مقدّمه آن گفته است: این بخش در مورد کسانی است که صحبت آنها از طریق روایت از وی و یا غیر او وارد شده است، اعم از اینکه طریق روایت صحیح و یا حتی ضعیف باشد، و یا به هر طریق نامی از او – به عنوان صحابه – ذکر شده باشد، و من در ابتدا این بخش را به سه بخش تقسیم نموده بودم، سپس بر آن شدم آن را یک بخش واحد نمایم و ویژگی هر قسمت را در شرح حال افراد معین نمایم – نگاه کنید به: مقدمهی (الإصابه) – پس وارد نمودن حافظ برای اسامی صحابی در این بخش به این معنی نیست که صُحبت فرد وارد شده ثابت شده است، و حال ابن حجر خود نص سخن او را از ابن سکن نقل نموده که به ضعف اسناد این حدیث که به سماع آن از پیامبر(ص) تصریح نموده اقرار نموده است. و آنچه مورد تضعیف واقع شده است همین حدیث مورد بحث است. و از طرف دیگر در جای دیگر بر ثبوت صحبت وی اشاره نکرده است و در این صورت پس بهتر بود او را در شمار تابعین مجهول ذکر نماید نه اینکه در ردیف اصحاب باشد و بنابراین علت ضعف حدیث معلوم گشته و استدلال به آن از درجه اعتبار ساقط میگردد. اینها اسناد و طرق مختلف این حدیث بودند که ملاحظه کردید و اما سوال اینجاست که اگر مقصود شما از کلمه ولی همان خلافت است، پس مگر علی تنها خلیفه مومنین بوده است؟
اگر مقصود شما از کلمه ولی همان حاکم و خلیفه باشد، پس این حاکم، هم حاکم مومنین می باشد و هم حاکم کافرین و فاسقین و چنانچه مقصود دوست و یاور و نزدیک باشد، یعنی این دوستی نسبت به همان مومنین بوده است و بنابراین موضوع خلافت در کار نیست و مورد بحث و اختلاف ما بر سر خلافت است و کسی منکر دوستی حضرت علی نیست. متاسفانه مراجع رافضی معنای کلمات را تحریف می کنند و کلماتی چون مولی و ولی را به حاکم و اولی الامر و خلافت مرتبط می سازند و این شیوه غربیان ضد اسلام نیز هست که مثلا آیات جهاد و کلمه جهاد را به ستیزه جویی و جنگ طلبی و خشونت تعبیر می کنند، در صورتیکه اینگونه نیست و مثلا از ابن عمر آمده که مردی نزد رسول خداصلی الله علیه وسلم آمد و اجازه جهاد خواست، پیامبرصلی الله علیه وسلم پرسید: آیا والدینت زنده اند؟ آن مرد پاسخ داد: بلی، پیامبرصلی الله علیه وسلم فرمود: پس در جهت خواست و منافع آنها جهاد کن. و یا در احادیث دیگر ذکر شده که شکستن هوای نفس جهاد اکبر است و آن بقیه جهاد اصغرند که در دفاع از دشمنان و یا حفظ امنیت امت اسلامی می باشند و غیره….، که همه اینها مفاهیم مختلف جهاد را می رسانند، ولی می بینیم که مغرضین غربی و ملحدین می آیند و معنای جهاد را تحریف می کنند تا ذهن مردم بی خبر را نسبت به اسلام بدبین کنند. آخوندهای گمراه رافضی نیز همین شیوه را در قبال کلماتی چون مولی و ولی بکار می گیرند
توی همین سایت اینجا را ملاحظه بفرمائید
http://www.islamtxt.net/?q=question/495
ایشان فرموده اند/
قضيه سنگسار كردن ميمون در جاهليت را بخارى در صحيح خود نقل كرده است:
حدثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَيْمٌ عن حُصَيْنٍ عن عَمْرِو بن مَيْمُونٍ قال رأيت في الْجَاهِلِيَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ عليها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ.
نعيم بن حماد از هشيم بن حصين از عمرو بن ميمون روايت کرده است که وي گفت: در جاهليت، ميموني را ديدم که زنا کرده بود، پس گروهي از ميمون ها دور وي جمع شده و او را سنگسار کردند؛ من نيز به همراه ايشان او را سنگسار کردم !!!
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري،ج3، ص1397، ح3636، کتاب مناقب الأنصار، باب القسامة في الجاهلية، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
ابْنِ عَبَّاسٍ
صحابى.
نتيجه آن كه سند روايت، هيچ اشكالى ندارد و خلافت و جانشينى اميرمؤمنان عليه السلام را ثابت مىكند.
پاسخ/از خواننگان عزیز میخواهم که هر وقت شیعیان اگر به حدیثی استناد کردند
اول به سایت
Dorar.net
مراجعه بفرمائید ودر قسمت(بحث)کلید وازه ها را جست وجو کنیدو صحت یا ضعف احادیث در کتب اهل سنت را ببینید
واین کتاب را نیز دانلود کنید
پاسخ به نتیجه گیری های خائنانه شیعیان از صحیحین را ملاحظه بفرمائید
نقد سیری در صحیحین(در پاسخ به کتاب سیری در صحیحین محمد صادق نجمی شیعی)
http://www.aqeedeh.com/view/book/279/نقدی-بر-کتاب-سیری-در-صحیحین/
.
ایشان فرموده اند/این خاصیت وهابی بودن است . همانگونه که ذهبي نامه اي مينويسد به ابن تيميه و ميگويد :
يا خيبة من اتبعك فإنه معرض للزندقة والانحلال
ابن تيميه ! هرکس پيرو تو باشد، در پرتگاه زندقه و انحلال قرار ميگيرد.
فهل معظم أتباعك إلا قعيد مربوط خفيف العقل أو عامي كذاب بليد الذهن أو غريب واجم قوي المكر أو ناشف، صالح عديم الفهم،
آيا نه اين است که پيروان تو عقب مانده و گوشه گير و سبک عقل و عوام و کودن و بيگانه و فرومايه و مکّار و خشک و ظاهر، صلاح و فاقد فهم هستند ؟
فإن لم تصدقني ففتشهم
ابن تيميه! اگر قبول نداري که پيروانت اين گونه هستند و اين چنين افراد عقب مانده هستند، اينها را امتحان کن.
وزنهم بالعدل
اينها را با عدل مقايسه کن.
السيف الصقيل رد ابن زفيل – السُبكي، ص 218
پاسخ/لعنه الله علی الکاذبین
دوستان اول در مورد شیخ الاسلام ابن تیمیه
اینجاها را ملاحظه بفرمایند
http://islampp.com/index.php?id=144&ftwid=13745
http://islampp.com/index.php?id=144&ftwid=12202
http://islampp.com/index.php?id=144&ftwid=7217
http://islamtape.com/View.php?ArticleID=667
(امام مفسر محدث حافظ فقيه مجتهد مجاهد احياگر سنت و برکننده ي بدعت ها: شيخ الإسلام تقي الدين ابوالعباس احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن تيميه حراني دمشقي ، امام زمانه و مقتدى به در عصر خويش، برکت دوران و نعمت روزگار، جان و جهان را در ياري حق و حقيقت و برافراشتن پرچم دين بذل نمود و عمري را در دور راندن باطل و رنج برد و شمشير برکشيد و حق را به جاي آورد و جايگاهش را به آن بازگرداند. ذهبي درباره ي ايشان مي گويد: شيخ ما شيخ الإسلام يگانه ي زمان خويش و درياي علم و دانش بود. ابن سيد الناس مي گويد: سيد و استاد ما جناب امام دانشمند علامه ي فرزانه و خبره، حافظ و پارسا و پرهيزگار، پيشوا و شيخ اسلام و سرور علما و سرمشق پيشوايان و بزرگان، ياور سنت و کوبنده ي بدعت، حجت خداوند بر بندگان، بازدارنده ي کجروان و سرکشان است.سيوطي گفته است: ايشان شيخ اسلام حافظ، نکته سنج، فقيه، مجتهد، مفسر، يگانه ي زمان و يکي از مشاهيري که اقيانوس دانش و از زمره ي معدود نوابغ پارسا و دردانه ها بود. امام شوكاني مي گويد: پس از ابن حزم کسي مانند وي را نديده ام و گمان ندارم که فاصله ي زماني بين اين دو مرد همانند ايشان يا مدعي آن را به خود ديده باشد. ابن دقيق العيد بعد از آنکه از وي سؤال کردند: آيا او را ديده اي؟ پاسخ داد: او را ديده ام. گفتند: با او سخن نيز گفته اي؟ گفت: با وي سخن گفته ام. پرسيدند: با وي به مناظره نشسته اي؟ پاسخ داد: خير. گفتند: چرا؟ گفت: چون او سخن گفن دوست داشت و من خاموشي را. (يعني او وقتي به سخن مي پرداخت همچون سيلي پيشرو بود و براي آنکه او درياي دانش بود.) پرسيدند: درباره ي او چه مي گويي؟ گفت: گويم که او کسي چون خود را هرگز نديد. ابن حجر مي گويد: شهرت امامت شيخ تقي الدين اظهر من الشمس است. ملقب ساختن ايشان به عنوان شيخ الاسلام از حيات وي تا کنون بر زبان دانايان جاريست و در طول فرداها نيز همچون گذشته ادامه خواهد يافت و جز افراد ناآگاه و بي انصاف کسي منکر اين عنوان نيست. او بزرگ ترين قيام را عليه بدعتگران، روافض، حلوليه و اتحاديه برانگيخت. ادامه مي دهد: در مورد برتري او در در دانش ها و بازشناسي گفتار و مفهوم از همديگر، بزرگان هم عصر وي اعم از امامان شافعي و دانشمندان حنبلي بدان ازعان داشتند.
ابوالحجاج مزي مي گويد: چون او کسي را نديده ام. اين درحالي است که ابوالحجاج از نکته سنج ترين دانشمندان و حافظي کارآزموده و ريزبين بود که تسلط بسياري بر جرح و تعديل و علم رجال و اسانيد داشت، درباره ي شيخ الإسلام مي گويد: کسي چون او را نديده ام و او نيز چون خود کسي را نديده است. کسي را داناتر به کتاب خدا و سنت رسول الله صلى الله عليه و سلم و پايبنتر از وي بدان را نيافته ام.
اگر شما و هرکس دیگری به آثار ابن تیمیه مراجعه کنید خواهید دید که ایشان اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وسلم را مورد تمجید و ستایش قرار داده اند و حتی محبت آنها را نشانه ی ایمان دانسته اند، مثلا ما فقط در یکی از کتابهای ایسان با نام “عقیدة الواسطیه” نظرات وی را در مورد اهل بیت ذکر می کنیم تا بدانید که نظر ابن تیمیه در مورد اهل بیت رضی الله عنهم چه بوده است، و بعد با اکاذیب وارده بر ایشان قضاوت کنید:
ایشان در کتاب عقیده واسطیه می نویسند: «ویحبون أهل بیت رسول الله ویتولونهم ویحفظون فیهم وصیة رسول الله صلی الله علیه وسلم ، حیث قال یوم غدیر خم : ( أذکرکم الله فی أهل بیتی ) ، وقال أیضاً للعباس عمه وقد اشتکی إلیه أن بعض قریش یجفو بنی هاشم فقال : ( والذی نفسی بیده لا یؤمنون حتی یحبوکم لله ولقرابتی ) ، وقال : ( إن الله اصطفی بنی إسماعیل واصطفی من بنی إسماعیل کنانة واصطفی من کنانة قریشاً واصطفی من قریش بنی هاشم واصطفانی من بنی هاشم».
ترجمه: “(اهل سنت و جماعت) اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وسلم را دوست می دارند و وصیت رسول الله صلی الله علیه وسلم را در موردشان حفظ می کنند هنگامی که در روز غدیرخم فرمود: (أذکرکم الله فی أهل بیتی) مسلم 2408 «در مورد اهل بیت من خدا را در نظر داشته باشید» و همچنین به عباس عموی خود هنگامی که به سوی او شکایت نمود که بعضی از قریش از بنی هاشم اعراض می کنند فرمود: (والذی نفسی بیده لایؤمنون حتی یحبوکم لله ولقرابتی) «به خدا قسم که ایمان نمی آوردند تا زمانی که شما را به خاطر خداوند، و خویشاوندی با من دوست داشته باشند» ] حدیث ضعیف، أخرجه أحمد فی «مسنده»1777[ و می فرماید:(إن الله اصطفی بنی إسماعیل واصطفی من بنی إسماعیل کنانة واصطفی من کنانة قریشاً واصطفی من قریش بنی هاشم واصطفانی من بنی هاشم) مسلم 2276. «همانا خداوند بنی اسماعیل را برگزید و از بنی اسماعیل، کنانه و از کنانه، قریش و از قریش، بنی هاشم و از بنی هاشم، مرا انتخاب نمود».”
و در جایی دیگر از همان کتاب می گوید: «ویتبرءون من طریقة الروافض الذین یبغضون الصحابة ویسبونهم ، وطریقة النواصب الذین یؤذون أهل البیت بقول أو عمل».
ترجمه: ” و (اهل سنت و جماعت) از آن چه اهل بدعت و گمراهی در حق صحابه و اهل بیت می گویند اعلام برائت می نمایند. از طریقه و راه روافض کسانی که نسبت به صحابه بغض و کینه می ورزند و به آن ها دشنام می دهند و نیز طریقه و راه نواصب کسانی که اهل بیت را با سخن یا عمل اذیت می نمایند اعلام برائت می نمایند.”
حال این سخنان شیخ الاسلام ابن تیمیه در مورد اهل بیت علیهم السلام بود، آیا اگر کسی انصاف داشته باشد حاضر می شود که ابن تیمیه را بگونه ای نزد مخاطبانش معرفی کند که گویا او دشمن اهل بیت بوده و آنها را منافق بداند؟؟!اما آنچه که در مورد ابن تیمه از کتاب منهاج السنه نقل کرده اند، ما به کتاب منهاج نگاه کردیم و چنین جمله ای که گفته باشد: “در دل فاطمه، شعبهای از نفاق بود” و یا حتی مشابه آن نیافتیم و اصلا جمله ای را که شخصیت فاطمه علیها السلام را تنقیص کرده باشد را در آن کتاب ندیدیم، بلکه حتی ایشان یعنی ابن تیمیه در آن کتاب به دفاع از شخصیت فاطمه رضی الله عنها پرداخته و او را از اتهاماتی که بعضی از بظاهر دوستان جاهل (روافض) نسبت به ایشان نسبت داده اند مبرا ساخته اند. و بلکه ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه در مورد فاطمه رضی الله عنها چنین می نویسد:
«ونحن إذا شهدنا لفاطمة بالجنة وبأن الله یرضی عنها فنحن لأبی بکر وعمر وعثمان وعلی وطلحة والزبیر وسعید وعبد الرحمن بن عوف بذلک نشهد ونشهد بأ الله تعالی أخبر برضاه عنهم فی غیر موضع کقوله تعالی والسابقون الأولون من المهاجرین والأنصار والذین اتبعوهم بإحسان رضی الله عنهم ورضوا عنه».
ترجمه: “و ما به بهشتی بودن فاطمه گواهی میدهیم و میگوییم خداوند از او راضی شده است، در مورد ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعید، عبدالرحمن بن عوف نیز چنین شهادتی میدهیم و گواهی میدهیم که خداوند رضایت خود از آنها را در کتابش – در بیش از یک موضع – بیان فرموده است، مثل: « وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» (التوبه: 100). پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند؛ و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و این است پیروزی بزرگ!”. (منبع: کتاب منهاج السنة؛ فصل (31) :دربارۀ درخواست فاطمه لفدک و مسائل متعلق به آن).
حال شما قضاوت کنید، این اتهاماتی که در مورد ابن تیمیه گفته اند که ابن تیمیه در کتابش آورده که “فاطمه دارای شعبه ای از نفاق بوده” و این مطلب فوق را هم عینا از کتاب ایشان نقل کردیم که نوشته: “ما به بهشتی بودن فاطمه گواهی میدهیم و میگوییم خداوند از او راضی شده است”.
آیا یک انسان عاقل حکم به بهشتی بودن فردی می دهد و بعد می گوید او بر شعبه ای از نفاق بوده است؟!!
پس این مورد هم یکی دیگر از اتهامات و افتراهایی است که به ناحق به شیخ الاسلام ابن تیمه نسبت می دهند تا بغض و کینه ی وی را در قلب مخاطبانشان بکارند و پرورش دهند، چنانکه خود این کذاب دروغگو گفته: “من این را میگویم تا تمام بینندگان عزیز، هر چقدر کینه از إبن تیمیه دارند، امشب دو چندان شود”. آیا یک عالم دینی اینگونه سخن می گوید؟!! آیا چنین انسانی که با این غرض ورزی و کینه توزی سخن می گوید جایی برای منطق می گذارد؟
حافظ ابن عبدالهادی میفرماید: “هیچ کسی را از متقدمین یا متأخرین امت اسلامی نمیشناسم که تصنیفاتی مانند تصنیفات ابن تیمیه، و یا نزدیک به آن داشته باشد.”
امام ذهبی رحمه الله درباره ی ایشان می گوید:” شیخ ما شیخ الإسلام یگانه ی زمان خویش و دریای علم و دانش بود.” همچنین می گوید: ” شیخ الاسلام از دیگران در شناخت فقه و اختلاف مذاهب و فتاوای صحابه و تابعین صاحب فضل در مذاهب اربعه پیشی جست و همتایی ندارد.”
و باز می گوید: ” او دریای دانش بود و از معدود نوابغ و پارسایان و فرزانگان و بزرگان و انسان های شجاع و بخشنده و سخاوتمند روزگار بود. مردی عمامه ای لازم داشت و وارد مجلس ابن تیمیه شد و او با حکمای هم عصرش بود، وقتی آن مرد که خجالت می کشید درخواست چیزی بکند اشاره ای نمود، ابن تیمیه عمامه اش را برداشت و آن را باز کرده و از نصف دو تکه نمود و یک نصف را برای خود برداشت و نصف دیگر را به او داد! بخشش وی از این دست بود. او خود را به دادن صدقه قبل از نمازها و دعاهایش تا حد امکان عادت داده بود. چون وقتی که قبل از نجوا کردن با پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم صدقه دادن مستحب باشد، طبیعتاً استحباب آن پیش از مناجات با خداوند متعال و دعاء و نمازها اولی تر است.”
ابن سید الناس می گوید: “سید و استاد ما جناب امام دانشمند علامه ی فرزانه و خبره، حافظ و پارسا و پرهیزگار، پیشوا و شیخ اسلام و سرور علما و سرمشق پیشوایان و بزرگان، یاور سنت و کوبنده ی بدعت، حجت خداوند بر بندگان، بازدارنده ی کجروان و سرکشان است.” و باز در مورد او می گوید: ” هنگامی که پیرامون تفسیر سخن می گوید (شیخ الاسلام ابن تیمیه) پرچم دار آن است و زمانیکه در فقه فتوا می دهد نهایت آن را دریافته است.”حافظ ابن کثیر رحمه الله می گوید: “کسی چون او در راز و نیازش، در یاری جستن از خداوند متعال، توجه و روی آوردن بسیار به پروردگار را ندیده ام.”
امام سیوطی رحمه الله گفته است: “ایشان شیخ اسلام حافظ، نکته سنج، فقیه، مجتهد، مفسر، یگانه ی زمان و یکی از مشاهیری که اقیانوس دانش و از زمره ی معدود نوابغ پارسا و دردانه ها بود.”
امام شوکانی رحمه الله می گوید: “پس از ابن حزم کسی مانند وی را ندیده ام و گمان ندارم که فاصله ی زمانی بین این دو مرد همانند ایشان یا مدعی آن را به خود دیده باشد.”
ابن دقیق العید رحمه الله بعد از آنکه از وی سؤال کردند: “آیا او را دیده ای؟ پاسخ داد: او را دیده ام. گفتند: با او سخن نیز گفته ای؟ گفت: با وی سخن گفته ام. پرسیدند: با وی به مناظره نشسته ای؟ پاسخ داد: خیر. گفتند: چرا؟ گفت: چون او سخن گفتن دوست داشت و من خاموشی را. (یعنی او وقتی به سخن می پرداخت همچون سیلی پیشرو بود و برای آنکه او دریای دانش بود.) پرسیدند: درباره ی او چه می گویی؟ گفت: گویم که او کسی چون خود را هرگز ندید.”
حافظ ابن حجر رحمه الله می گوید: “شهرت امامت شیخ تقی الدین اظهر من الشمس است. ملقب ساختن ایشان به عنوان شیخ الاسلام از حیات وی تا کنون بر زبان دانایان جاریست و در طول آینده نیز همچون گذشته ادامه خواهد یافت و جز افراد ناآگاه و بی انصاف کسی منکر این عنوان نیست. او بزرگ ترین قیام را علیه بدعتگران، روافض، حلولیه و اتحادیه برانگیخت.. حافظ ابن حجر رحمه الله ادامه می دهد: در مورد برتری او در در دانش ها و بازشناسی گفتار و مفهوم از همدیگر، بزرگان هم عصر وی اعم از امامان شافعی و دانشمندان حنبلی بدان ازعان داشتند.”ابوالحجاج مزی می گوید: “چون او کسی را ندیده ام.” این درحالی است که ابوالحجاج از نکته سنج ترین دانشمندان و حافظی کارآزموده و ریزبین بود که تسلط بسیاری بر جرح و تعدیل و علم رجال و اسانید داشت، درباره ی شیخ الإسلام می گوید: “کسی چون او را ندیده ام و او نیز چون خود کسی را ندیده است. کسی را داناتر به کتاب خدا و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم و پایبندتر از وی بدان را نیافته ام.”
و این اقوال اهل علم در مورد شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله بود و دیدیم که بجز اهل بدعت کسی با او کینه توزی نمی کند زیرا اهل بدعت از ردود و باطل شدن عقایدشان توسط کتابهای ابن تیمیه زخم خورده هستند و لذا چاره ای جز افترا و و ترور شخصیت این بزرگوار ندارند.
)
ودر همین سایت اسلام تکس
http://www.islamtxt.net/?q=article/560
http://www.islamtxt.net/?q=article/523
http://www.islamtxt.net/?q=question/343
http://www.islamtxt.net/?q=article/539ایشان فرموده اند/اما من میثم تمار يک جمله به اينها ميگويم آن هم فقط براي اتمام حجت؛ چون ميدانم که اينها زير بار اين حرفها نميروند، بدانيد يک روزي فرا خواهد رسيد که از اين کار و لجاجت و عنادتان پشيمان ميشويد و دو دستي به سر خودتان ميزنيد.
قسم به خدا از اين کارتان پشيمان ميشويد.
اين همه حقائق و اتمام حجت، پشيمان ميشويد؛ ولي پشيماني سود و فائدهاي ندارد.
آن وقت ميگوئيد: اي کاش وقتي فلاني به ما گفت و قسم هم خورد به حرفش گوش ميکرديم.
آن وقت ميگوئيد:
قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْمًا ضَالِّينَ
سوره مؤمنون آيه 106
شقاوت ما باعث شد که اين قضايا را نپذيريم.
اگر در اين دنيا اعترف کنيد و حق را قبول کنيد، تعدادي از مريدهايتان را از دست ميدهيد و نهايتا آن دلارهای نفتي که از طريق عربستان براي شما ميآيد ( مثل حقوق هزار برابری معلمی سجودی )، آن هم بسته ميشود.
اما روزي هر فردي را خدا متکفل است.
پاسخ/ چه زیبا فرموده قران کریم
إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ لقمان19
(وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاماً)فرقان63
و واقعا به جاست که با مردم به اندازه عقلشان صحبت کرد(کلّم الناس علی قدر عقولهم)
وشما(میثم تمممممممممممار) هم
مصداق این ایه قران هستید
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ بقره10ودر تایپکی دیگر
فرمایشات ایشان(میثم تمار)
12 نفری که بعد از پیامبر می ایند چه کسانی هستند ؟
سلام
طبق نقل بزرگان اهل سنت مثل ابوحنيفه ، که ميگويد:
لولا السنة، ما فهم أحد منا القرآن
قواعد التحديث، ج 1، ص 298
اگر سنت نبود ما اصلا قرآن را نميفهميديم.
حال قرآن در سوره نحل آيه 44 ميفرمايد:
وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ
پيغمبر تو موظف هستي که آيات قرآن را براي مردم بيان کني.
باز قرآن ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ
سوره انفال آيه 20
از خدا و پيغمبر اطاعت کنيد.
و باز میفرماید :
وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا
سوره جن آيه 23
آن کسي که خدا و پيغمبر را عصيان کند و مخالفت کند، آتش جهنم جاودانه براي آنها رقم ميخورد.
حالا پیامبر میگه بعد از من 12 نفر خلیفه یا امیر یا مرد یا ائمه می اید که از انها پیروی کنید اگر میخواهید اسلام عزیز باشد . ( پس اشکال نگیرید چرا نامشان در قران نیست )
پاسخ/نمیشه اشکال نگیریم چون شما معتقدین امامت امامان شما منصوص من الله است پس باید از قران ثابت کنید
1-چرا نام امامان در قران نیامده
http://www.islamtxt.net/?q=question/336
ایشان فرموده اند/این تا اینجا در مورد منصوص الهی بودن انها .
خوب حالا این دوازده نفر کیستند ؟
پاسخ/
1-دوازده امام یا خلیفه چه کسانی هستند
http://www.islamtxt.net/?q=question/491
2-برداشت نادرست شیعه از حدیث اثنی عشر خلیفه
http://www.islamtxt.net/?q=article/254
3-استدلال نادرست شیعیان از حدیث اثنی عشر خلیفه
http://www.islamtxt.net/?q=article/416
4- ایمان به امامت در ترازوی قرآن
http://www.islamtxt.net/?q=article/607
5- آيا تشيع نصوص صحيحي برای امامت 12 ائمه دارند؟ (1)
http://www.islamtxt.net/?q=article/92
6- استدلال شیعه به کتابهای اهل سنّت در تعیین تعداد ائمه
http://www.islamtxt.net/?q=article/245
7- آيا امام علي عليه السلام ، معتقد به امامت خويش بودند؟
http://www.islamtxt.net/?q=question/54
8- چرا برای اثبات امامت به روایات جعلی و اکذوبه های تاریخی متوسل میشوند؟
http://www.islamtxt.net/?q=question/480
9- مناظره سنی و شیعه درباره امامت!
http://www.islamtxt.net/?q=article/328
10- آیا تشیع نصوص صحیحی برای امامت 12 ائمه دارند (7)
http://www.islamtxt.net/?q=article/100
11- آیا رابطه خونی دلیلی بر امامت علی است؟
http://www.islamtxt.net/?q=question/19
وتحریف شما از حدیث(حالا پیامبر میگه بعد از من 12 نفر خلیفه یا امیر یا مرد یا ائمه می اید که از انها پیروی کنید اگر میخواهید اسلام عزیز باشد)
برادر حدیث میگه دوازده نفر خلیفه میشوند تا زمانی که دین اسلام با عزت است
پیامبر اسلام در این حدیث فرمودهاند این دین برجا و قدرتمند است تا اینکه 12 خلیفه که همگی از قریش هستند سرکار بیایند. در اینجا پیامبر اسلام دارند خبری غیبی را بیان میکنند و ما وقتیکه به تاریخ مراجعه میکنیم میبینیم دوازدهمین خلیفه پس از پیامبر (که اتفاقا همگی از قریشند) عمر ابن عبدالعزیز میباشد که در سال 102 هجری شهید میشود و جالب اینجاست که اولین شکست مسلمانها از فرانسویها در تولوز در همین سال یعنی سال 102 هجری بوده است و اسلام تا این تاریخ در اوج و در حالت پیشرفت بوده است. و این خود یکی از معجزات پیامبر اسلام است.ایشان فرموده اند/ابتدا عکس العمل صحابه را ببینیم :
فقال كَلِمَةً صَمَّنِيهَا الناس فقلت لِأَبِي ما قال قال كلهم من قُرَيْشٍ
صحيح مسلم، ج 3، ص1453
صَمَّنِيهَا الناس؛ يعني مردم باعث شدند به گوش من نرسد و مردم مانع رسيدن سخن پيغمبر به گوش من شدند.
در حديث ديگر ميگويد: صحابه تكبير و سر و صدا كردند و ميگويد:
لاَ يَزَالُ هذا الأَمْرُ عَزِيزاً إلى اثني عَشَرَ خَلِيفَةً فَكَبَّرَ الناس وقال كَلِمَةً خَفِيَّةً قلت لأبي يا أَبَتِ ما قال قال كلهم من قُرَيْشٍ
مسند أحمد بن حنبل، ج 5، ص98
مردم يك دفعه تكبير گفتند و سر و صدا كردند و ضجه زدند.
ابن اثير هم دارد:
اللغط صوت وضجة لا يفهم معناها وقد تكرر في الحديث
النهاية في غريب الأثر، ج 4، ص 257
«لغط»، حرف زدن با ضجه و صداي بلند كه بيمعنا و بيمنطق است.
در روايت ديگر ميگويد: پيغمبر اكرم فرمود: اين دين عزيز است و بزرگوار است تا اينكه فرمود:
إلى اثني عَشَرَ خَلِيفَةً قال فَجَعَلَ الناس يَقُومُونَ وَيَقْعُدُونَ
مسند أحمد بن حنبل، ج 5، ص 99
همين كه گفت دوازده خليفه، مردم پشت سر هم ميايستادند و مينشستند كه صداي پيغمبر به گوش مردم نرسد و مردم پيغمبر را نبينند.
این دوازده نفر کیستند که صحابه تاب شنیدن اسم آنها را ندارند ؟ چرا اصلا صحابه این حرکات را انجام میدهند ؟
ایا این 12 نفر همان اهل بیت پیامبر نیستند که در موردشان فرمود :
إني تارك فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي أهل بيتي، إن تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي، و أنهما لا يفترقان حتي يردا علي الحوض.
صحيح مسلم، ج7، ص123 – مستدرك حاكم، ج3، ص148 – تفسير ابن كثير، ج4، ص122 – تفسير آلوسي، ج22، ص195 – تاريخ دمشق، ج54، ص92 – سير اعلام النبلاء، ج9، ص365 – مسند احمد، ج3، ص14 – سنن كبري بيهقي، ج7، ص30 – مجمع الزوائد هيثمي، ج9، ص163 – معجم كبير طبراني، ج3، ص66 – كنزالعمال متقي هندي، ج1، ص186 – تفسير رازي، ج8، ص173
من دوچیز گرانبها در میان شما باقی میگذارم : کتاب خدا و اهل بیتم . به انها تمسک جوید تا گمراه نشوید . وانها در کنار حوض کوثر بر من وارد میشوند .
البته در كتاب الصواعق المحرقة، چاپ جديد، جلد 2، صفحه 237 ميگويد كه از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) سؤال كردند:
ما بقاء الناس بعدهم؟ قال: بقاء الحمار إذا كسر حلبه.
پاسخ/جدای از اینکه اهل بیت چه کسانی هستند
(طبق ایات قران همسران رسول الله اهل بیت هستند
ایات را ملاحظه بفرمائید
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً (28)
وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْراً عَظِيماً (29)
يَا نِسَاء النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً(30)
وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً كَرِيماً (31)
يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً (32)
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (33))
(پاسخ به شبهه: یکی بودن قرآن و اهل بیت!
http://www.islamtxt.net/?q=article/521ایشان فرموده اند/خوب این حدیث اهل بیت را در کنار کتاب خدا قرار داده است . اهل سنت هم میگویندکه ما انها را دوست داریم ( طبق ایه مودت ) اما تمسکی به انها نداریم . و به ابوبکر و عمر و معاویه و یزید تمسک میکنیم.
و باز در آيه 59 سوره نساء، خداوند خطاب به همه مؤمنين ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ
اي كساني كه ايمان آوردهايد، از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر و أولي الأمر اطاعت كنيد.
روايات زيادي در منابع شيعه در اين مورد وجود دارد كه خود نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) فرمودهاند: «مراد از أولي الأمر، أمير المؤمنين (عليه السلام) و ائمه (عليهم السلام) هستند».
پاسخ/
اولو الامر چه کسانیند؟..
http://www.islamtxt.net/?q=article/32
+(عده ای از اهل سنت معتقدند که منظور از اولی الامر در این آیه، زمامداران کشوری هستند که باید دستورات آنها را همه مسلمانها اطاعت نمایند، عده ای از شیعیان واژه اولی الامر را منحصر به 12 امام معصوم خود می دانند و معتقدند در زمان غیبت امام دوازدهمشان اولی الامری نیست.
برخی از شیعیان واژه اولی الامر را منحصر به 12 امام خود ندانسته و معتقدند در دوران غیبت، نائبان امام زمانشان که مراجع تقلیدشان هستند ایشان اولی الامر میباشند ولی از نظر قرآن همه این عقاید خطاست زیرا:اگر 12 امامی از جانب خداوند بود و معصوم هم بودند حتما خداوند در قرآن که کتاب هدایت است نام و نشانشان را ذکر می نمود و نه تنها نام و نشانی از اینها در قرآن نیست بلکه چنانچه گفته شد، ایمان به امامت نیز در قرآن نیامده است، ولی ایمان به خدا و روز قیامت و ملائکه و کتب آسمانی و پیامبران در قرآن آمده و ایمان به آنها واجب شمرده شده است.
در طول تاریخ بخصوص تا قرن چهارم هجری فرقه سازان به امام تراشی و فرقه گرایی مشغول بوده اند و بیش از صد فرقه در شیعه بوجود آمده است و بیش از صد امام را شیعیان برای خود تراشیده اند که فرقه 12 امامی یکی از آن فرقه ها می باشد.واژه اولی الامر بصورت جمع آمده و این میرساند که در زمان نزول این آیه افرادی بعنوان اولی الامر وجود داشته اند و از آیه 83 همین سوره بدست می آید که اولی الامر فرمانداران لشگری بوده اند و اگر دقت نمائیم منظور از اولی الامر در امور دینی نیست، زیرا دین به کتاب خدا و سنت رسول او تمام میشود و نمی توان سخن جدیدی را بعنوان دین گفت که در این دو ماخذ نباشد، از طرفی در آیه 83 همین سوره مشاهده می نمائیم که می فرمید: ”و چون ایشان(منافقین) را خبری از مسائل امنیتی میرسد که خوف و هراس در دلهایشان ایجاد نماید یا امنیت خاطر بخشد بی مهابا انتشارش دهند حال آنکه شایسته بود(اینگونه اخبار را) به رسول و کاردارانی که از میان خودشان باشد ارجاع دهند“
از این آیه که واژه اولی الامر در آن است بدست می آید که موضوع مربوط به مسائل دینی که انتشارشان هیچ اشکالی ندارد نیست، بلکه در ارتباط با اسرار نظامی است که فاش ساختن آن صلاح نیست و بدست می آید که اولی الامر ماموران و سرپرستان مختلف کشوری و لشگری بودند.
دیگر اینکه از دنباله آیه 59 سوره نسائ بدست می آید که اولی الامر مرجع مطلق نیستند و می توان با ایشان در امر و یا اموری اختلاف داشت که در این صورت باید مورد اختلاف را به مرجع بالاتر که کتاب و سنت است ارجاع داد.خداوند می فرماید: ”ای کسانیکه ایمان اورده اید از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولی الامر خودتان اطاعت نمائید و اگر در چیزی اختلاف نمودید آنرا به خدا و رسول ارجاع کنید اگر به خدا و روز دیگر ایمان دارید“
از این آیه بدست می آید که مومنین در اثر اختلاف در امری باید ببینند خداوند در قرآن چه می گوید و سنت رسول او در آن امر چه بوده است و در این آیه مشاهده می نمائیم که ذکری از رجوع به اولی الامر نیست و این میرساند که مومنین با اولی الامرشان نیز می توانند تنازع داشته باشند و بعد از اختلاف باید به کتاب خدا و سنت رسول او مراجعه نمایند و لذا در تفسیر طبری در ذیل همین آیه شریفه آمده است: ”که زمانی پیامبر عده ای را بفرماندهی یکی از مسلمانان برای مقابله با تجاوزگری فرتساد در بین راه امیر سپاه خواست فرمانبری سربازان را امتحان کند، آتشی افروخت و به ایاشن امر کرد داخل شوند و همگی به استناد ” فان تنزعتم فی شی فردّوه الی الله و والرسول“ از فرمان وی امتناع کردند و گفتند در آیه اول اطاعت از خداست که او هم در قرآن می فرماید خود را نکشید و دستور تو وقتی معتبر است که مغایرت با آن نداشته باشد)
ایشان فرموده اند//در كتب برادران أهل سنت هم جناب حاكم حسكاني در شواهد التنزيل در ذيل همين آيه ميگويد:
«وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» نزلت في أمير المؤمنين حين خلفه رسول الله بالمدينة، فقال: أتخلفني علي النساء و الصبيان؟ فقال: أما ترضي أن تكون مني بمنزلة هارون من موسي حين قال له: «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ (اعراف/142)». فقال الله: «وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» قال: [ها] علي بن أبي طالب ولّٰاه الله الأمر بعد محمد في حياته حين خلفه رسول الله بالمدينة، فأمر الله العباد بطاعته و ترك خلافه.
اين آيه در شأن أمير المؤمنين نازل شد در زماني كه پيامبر عازم جنگ تبوك بود و أمير المؤمنين را به عنوان خليفه در مدينه قرار داد و أمير المؤمنين عرض كرد: آيا مرا بر زنان و كودكان خليفه ميكني؟ پيامبر فرمود: آيا راضي نيستي كه جايگاهت نسبت به من، همانند جايگاه حضرت هارون نسبت به حضرت موسي باشد در زماني كه حضرت موسي به حضرت هارون فرمود: خليفه من در ميان قومم باش و به اصلاح آنها بپرداز. خداوند فرمود: «وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، مراد از اين آيه، علي بن أبي طالب است كه وقتي پيامبر در زمان حيات خود علي را به عنوان خليفه در مدينه معين كرد، خداوند او را ولي أمر قرار داد و دستور داد تا از او اطاعت كنند و مخالفت با او را ترك كنند.
شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص190جناب آقاي ذهبي درباره حاكم حسكاني ميگويد:
الحسكاني القاضي المحدث أبو القاسم … شيخ متقن ذو عناية تامة بعلم الحديث.
حسكاني … استادي است محكم و استوار كه عنايت ويژه و كاملي به علم حديث داشت.
تذكرة الحفاظ للذهبي، ج3، ص1200
پاسخ/لعنه الله علی الکاذبین
پاسخ در مورد حدیث منزله
شیعه از داستان هارون و موسی علیهما السلام نتیجه میگیرند که هارون جانشی موسی بوده وچون پیامبر هم در حدیثی فرموده انت منی بمنزله هارون من موسی
قضیه هارون علیه السلام در قران
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي * يَفْقَهُوا قَوْلِي * وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي طه25-32
حضرت موسی در قران میگوید خدایا هارون را وزیر من بگردان وشیعه نتیجه میگیرد وزیر=جانشین
حال به این نکات تامل کنید کنید
2- اولا وزیر به معنی جانشین نیست وخلیفه به معنی جانشین است که لفظ خلیفه برای حضرت هارون نیامده
2-واگر لفظ وزیر به معنی جانشین است(به زعم شما)یعنی هارون جانشین حضرت موسی شده طبق جعل الهی(باز طبق نظر شما)مگر خداوند نمیدانست که هارون زودتر از موسی ع فوت میکنند(هارون زود تر موسی ع فوت کردند طبق نظر اهل تشیع(در سایت رافضی http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa24461
http://www.beytoote.com/religious/bozorgan-din/part2-life-harun.html
المیزان، ج 43، ص 43 و 39.
المیزان، ج 43، ص 43 و 39.
http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa+%d9%87%d8%a7%d8%b1%d9%88%d9%86+%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87+%d8%a7%d9%84%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85&SSOReturnPage=Check&Rand=0
)
3-به فرض محال اگر وزیربه معنی جانشین است پس عین همین لفظ در وصف شیخین امده است از زبان مبارک رسول الله(حالا به فرض محال اگر وزیر به معنی جانشین باشد عین همین لفظ از زبان مبارک رسول الله ص در وصف شیخین(ابوبکرصدیق و عمر فاروق)اومده که رسول الله فرمودند همانا من دو تا وزیر از اهل اسمان ودوتا وزیر از اهل زمین دارم وزیران من در اسمان جبرئیل ومیکائیل ودر زمین ابوبکر و عمر هستد)
4-اصلا وجه شباهت این حدیث پیامبر ص انت بمنزله هارون من موسی(خطاب به حضرت علی) رسول الله ص این حدیث را وقتی به حضرت علی گفتند که عازم جنگ تبوک بودند وحضرت علی را جانشین خویش در شهر کردند که حضرت علی به پیامبر میگوید مگر من لیاقت جهاد در راه خدا را ندارم که حضرت به خاطر دلداری به ایشان میگوید که تو جانشین من در شهر هستی همان طور که هارون جانشین موسی ع شد وقتی که حضرت موسی عازم کوه طور بود واگر این شباهتها را دلیل جانشینی بدانی بالاتر از این حدیث در وصف شیخین(حضرت ابوبکر وعمر رض)داریم که در ماجرای اسرای بدر رسول الله ص حضرت ابوبکر را به خاطر رحم دلی شان به حضرت ابراهیم وحضرت عمر را به خاطر خوی خشن در برابر دشمنان دین به حضرت موسی تشبیه کردند
اینجا بنده بحثی داشتم(30/3/93) با جنابrrwکه هنوز جوابی نداده است به ما!!!!!!!
http://www.islamtxt.net/?q=content/forum/2224
وپاسخ /در مورد نظر امام ذهبی در مورد حسکانی
اولا در کتاب ج3 ص258 امده است این مطلب
دوما به کتاب نگاهی می انداختین خیلی بهتر بود تا بفهمین در کتاب چه نوشته شده است
واز نقطه چینهای شما معلوم است که……..
سوما ایکاش چند سطر پایین تر را هم نگاه میکردی تا ببینی امام ذهبی در مورد حسکانی چه میگوید
(وقد توفي بعد السبعين وأربعمائة؛ ووجدت له مجلسًا يدل على تشيعه وخبرته بالحديث وهو تصحيح خبر رد الشمس لعلي -رضي الله عنه- وترغيم النواصب الشمس.
تذکره الحفاظ ج3 ص258)
وخوانندگان عزیز اینجا را هم ملاحظه بفرمایند
1-اسماء مولفين و كتبى كه شيعه ادعا مى كنند از اهل سنت هستند!
http://www.islamtxt.net/?q=article/87
2-آیا اینها از علمای بزرگ اهل سنت هستد؟ (1)
http://www.islamtxt.net/?q=question/231
3-آیا اینها از علمای بزرگ اهل سنت هستد؟ (2)
http://www.islamtxt.net/?q=question/233
ایشان فرموده انذ/وقتي همين حديث منزلت را آقاي حسكاني نقل ميكند و اين آيه أولي الأمر را در ذيل آن ميآورد، ميگويد:
و هذا [ها] حديث المنزلة الذي كان شيخنا أبو حازم الحافظ يقول: خرجته بخمسة آلاف إسناد!!!
اين حديثي كه ما آورديم، همان حديث منزلت است كه استاد ما أبو حازم حافظ ميگويد: حديث منزلت را به 5 هزار سند نقل كردهام!!!
شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص195
پاسخ/در مورد حسکانی
او شیعی بوده
الحاكم ابو القاسم عبيدالله بن عبدالله الحسكاني النيسابوري
مؤلف ” شواهد التنزيل .حاکم حسکانی شیعی بوده ونه رافضی و شیعه او را از علمای مذهبشان میدانند همانطور که آقابزرگ تهرانی در تصانیف شیعه ج4ص194 ترجمه حاکم حسکانی و تاریخ وفات و ولادتش را ذکر می کند+
ایکاش چند سطر پایین تر را هم نگاه میکردی تا ببینی امام ذهبی در مورد حسکانی چه میگوید
(وقد توفي بعد السبعين وأربعمائة؛ ووجدت له مجلسًا يدل على تشيعه وخبرته بالحديث وهو تصحيح خبر رد الشمس لعلي -رضي الله عنه- وترغيم النواصب الشمس.
تذکره الحفاظ ج3 ص258)
وپاسخ/در مورد ایه اولی الامر
اولا چرا ایه را قیچی میکنید
کل ایه اینه(یاأیها الذین ءامنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اولی الأمر منکم فإن تنازعتم فی شیء فردّوه إلی الله و الرسول نساء59)
ودر ادامه میگوید اگر در چیزی اختلاف ونزاعی بین شما اتفاق افتاد به خدا ورسول واگذار کنید واگر ائمه شما طبق نظر شما منصوص من الله هستند پس باید میگفت به خدا و رسول وائمه واگذار کنید حکم کاری را که در نزاع باشد بین مومنین!!!!!!!!!!
ایشان فرموده اند/آقايان أهل سنت به هر كسي حافظ نميگويند. كلمه حافظ از الفاظ دالّ بر مدح است، بلكه بالاترين مرتبه وثاقت است.
و باز نبي مكرم (صلي الله عليه و آله) در جايي ميفرمايد:
من أطاع الإمام فقد أطاعني و من أطاعني فقد أطاع الله.
از آن طرف هم با سند صحيح در المستدرك علي الصحيحين حاكم نيشابوري نقل شده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود:
من أطاعني فقد أطاع الله و من عصاني فقد عصي الله و من أطاع عليا فقد أطاعني و من عصي عليا فقد عصاني.
هذا حديث صحيح الاسناد و لم يخرجاه.
… هر كس از علي اطاعت كند، از من اطاعت كرده است و هر كس علي را نافرماني كند، از من نافرماني كند.
اين حديث صحيح است و بخاري و مسلم آن را نياوردهاند.
المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج3، ص121
خوب حال که دانستیم 12 نفر بعد از پیامبر می ایند و عکس العمل صحابه هم دیدیم و رابطه عترت و قران نیز را فهمیدیم ؛ خداکیلی به درون خودتان مراجعه کنید و ببینید این 12 نفری که برای شما درست کرده اند و نام یزید در میان انهاست ایا همان 12 نفر مد نظر پیامبر است .
و باز برای اینکه در مورد یزید توجیه نیاورید در آيه 124 سوره بقره آمده است:
وَ إِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ
حضرت ابراهيم (عليه السلام) وقتي ديد كه جايگاه امامت، جايگاه رفيعي است، فرمود:
وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي
آيا از ذرّية من هم به اين مقام ميرسند؟
خداوند نفرمود كه ميرسند يا نميرسند. بلكه فرمود:
لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ
اين امامت، عهد و پيمان من است و به افراد ظالم و ستمگر نميرسد.
وفکر کنم شما همین حدیث را دلیل بر برتر بودن مقام امامت از نبوت میدانید
جناب فخر رازي در ذيل آيه شريفه 124 سوره بقره ميگويد:
المسألة الرابعة: قوله: «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» يدل علي أنه عليه السلام كان معصوما عن جميع الذنوب
، لأن الإمام هو الذي يؤتم به و يقتدي، فلو صدرت المعصية منه لوجب علينا الإقتداء به في ذلك، فيلزم أن يجب علينا فعل المعصية و ذلك محال.
اين آيه دلالت ميكند بر اينكه امام، معصوم از تمام گناهان است. زيرا امام كسي است كه مردم از او پيروي ميكنند و به او إقتداء ميكنند و اگر معصيتي از طرف امام صورت بگيرد، بر ما واجب است كه در آن گناه به او إقتداء كنيم و لازمهاش اين است كه انجام گناه بر ما واجب باشد و اين محال است.
تفسير الرازي، ج4، ص4
پاسخ/مثل اینکه عربی هم بلد نیستین
جناب تمممممار
امام فخر رازی میگه/
يدل علي أنه عليه السلام كان معصوما عن جميع الذنوب
انه علیه السلام=حضرت ابراهیم(ع)
نه امامان شما توجه کنید میگوید حضرت ابراهیم که امام شده است(ونبی هم است)باید از تمام گناهان معصوم باشد وتو این را به امامان خودت ربط میدهی!!!!!!!!!!!!!!!!
واین عقیده تمام اهل سنت است که به جز انبیائ هیچ کس دیگری معصوم نیست(وامام فخر رازی که اهل سنت بوده اند دیگه درسته!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟)
ایشان فرموده اند/در ادامه هم ميگويد:
فثبت بدلالة هذه الآيه بطلان امامة الفاسق.
اين آيه دلالت ميكند بر بطلان امامت هر شخص فاسقي.
تفسير الرازي، ج4، ص47 ـ أحكام القرآن للجصاص، ج1، ص84
پاسخ/واین لفظ امام در این ایه هیچ ربطی به امامان شما ندارد
(پاسخ به استدلال شیعیان در مورد این ایه که در مورد دوازده امامشان یا امامت حضرت علی هست
: باید گفت همین استدلال، باعث رد و بطلان عقاید شماست، چون به قول خودتان حضرت ابراهیم در ابتدا نبوت داشته و سپس امام شده است، چون اگر شما معتقد به این استدلال هستید پس باید قوانین آن را نیز رعایت کنید و نمیتوانید یک تکه از آن را به نفع خود گزینش کنید. ما طبق همین استدلال از شما میپرسیم: مگر حضرت علی نیز مانند حضرت ابراهیم، ابتدا نبوت داشته که بعد از آن امام شده باشد؟ پس چطور این دو نفر را با هم قیاس میکنید؟ آن هم قیاسی مع الفارق؟ چونکه نبی را با غیر نبی قیاس میکنید (تازه شیعه که منکر قیاس نیز هست) و چنانچه بگویید ما مقام امامت این دو را با هم قیاس میکنیم، باید گفت باز سخنی بیربط زدهاید چون: امامت حضرت ابراهیم دنباله رو نبوت وی بوده و پس از آن اهدا شده است و خود شما نیز این امر را دلیلی بر بالاتر بودن امامت از نبوت میدانید و در حقیقت امامت حضرت ابراهیم متصل به نبوت او بوده است و نبوت وی برای این امر الزامی بوده است، ولی حضرت علی سالها نبوتی نداشته تا بعد از آن امام شود، پس شما دارید امامت حضرت علی را با نبوت و امامت حضرت ابراهیم قیاس میکنید، نه اینکه تنها با امامت او قیاس کرده باشید، و نمیتوانید یک تکه را (طبق معمول همیشه) به نفع خود گزینش کنید. مسلما برخی از پیامبران هم نبوت داشتهاند و هم امامت، ولی این چه ربطی به خلافت حضرت علی دارد؟ شما که مقام امامت علی را از نبوت کل پیامبران الهی بالاتر میدانید، نه اینکه امامت ابراهیم را بالاتر بدانید، شما شخصی غیر نبی را که خودتان برایش امامتی تراشیدهاید از پیامبران الهی و نبوتشان بالاتر میدانید، شخصیکه ذرهای نبوت در زندگانی خویش نداشته است، خوب این شخص چه ربطی به ابراهیم پیامبر (و دارای نبوت) دارد؟! آن امامت ابراهیم، ادامه و دنباله رو و چسبیده به نبوتش بوده و در واقع با هم بوده است نه اینکه امامت به تنهایی بوده باشد، ولی شما با یک تکه گزینشی از هر موضوعی میخواهید عقاید خرافی خود را ثابت کنید. آیا معقول است که ختم نبوت اعلام شود و به جایش چیزی بالاتر از آن، یعنی امامت گذاشته شود؟)
ایشان فرموده اند/فاسق كسي است كه مرتكب گناه ميشود؛ چه كبيره و چه صغيره. ایا شخصی مثل یزید میتواند جز این دوازده نفر باشد یا خیر ؟ اصلا عمر نیز میتواند باشد یا خیر : در صحيح مسلم آمده است كه أبي بن كعب به خليفه دوم ميگويد:
يا إبن الخطاب! فلا تكونن عذابا علي أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله.
اي پسر خطاب! مايه عذاب صحابه رسول اكرم صلي الله عليه و آله نباش.
صحيح مسلم، ج6، ص180
پاسخ /کل حدیث را ملاحظه بفرمائید ایا واقعا طعنی برحضرت عمر هست یا خیر؟؟( – جاء أبو موسى إلى عمرَ بنِ الخطابِ فقال : السلامُ عليكم . هذا عبدُ اللهِ بنُ قَيسٍ . فلم يأذَنْ له . فقال : السلامُ عليكم . هذا أبو موسى . السلامُ عليكم . هذا الأشعريُّ . ثم انصرف . فقال : رُدُّوا عليَّ . رُدُّوا عليَّ . فجاء فقال : يا أبا موسى ! ما ردَّك ؟ كنا في شُغلٍ . قال : سمعتُ رسولَ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ يقول ( الاستئذانُ ثلاثٌ . فإن أُذِنَ لك ، وإلا فارْجِعْ ) . قال : لَتأتينِّي على هذا ببيِّنَةٍ . وإلا فعلتُ وفعلتُ . فذهب أبو موسى . قال عمرُ : إن وجد بيِّنةً تجدوه عند المنبرِ عَشيَّةً . وإن لم يجد بينةً فلم تجِدوه . فلما أن جاء بالعشيِّ وجدَوه . قال : يا أبا موسى ! ما تقول ؟ أقد وجدتَ ؟ قال : نعم . أُبيَّ بنَ كعبٍ . قال : عَدلٌ . قال : يا أبا الطُّفَيلِ ! ما يقول هذا ؟ قال : سمعتُ رسولَ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ يقول ذلك يا ابنَ الخطابِ ! فلا تكوننَّ عذابًا على أصحابِ رسولِ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ . قال : سبحان اللهِ ! إنما سمعتُ شيئًا . فأحببتُ أن أتثَبَّتَ .
الراوي: أبو موسى الأشعري عبدالله بن قيس المحدث: مسلم – المصدر: صحيح مسلم – الصفحة أو الرقم: 2154
خلاصة حكم المحدث: صحيح
)
ایشان فرموده اند/البته در ادامه این حدیث عمر میگوید که خدا میداند که من مایه عذاب نیستم . اما دوستان این ادعای عمر است و همانگونه که میدانید او فرد خشن و تندخویی بوده است . ( حالات شخصی عمر است نه اینکه تندخویی اش به خاطر اسلام و دستور خدا باشد )
پاسخ/ادامه؟؟؟؟؟؟کل حدیث همینه که نقل کردیم وادامه نداره
این حدیث در ادامه اش که ما هم چین قولی از حضرت عمر ندیدیم در صحیح مسلم!!!!(کل حدیث را دوباره ملاحظه بفرمائید(جاء أبو موسى إلى عمرَ بنِ الخطابِ فقال : السلامُ عليكم . هذا عبدُ اللهِ بنُ قَيسٍ . فلم يأذَنْ له . فقال : السلامُ عليكم . هذا أبو موسى . السلامُ عليكم . هذا الأشعريُّ . ثم انصرف . فقال : رُدُّوا عليَّ . رُدُّوا عليَّ . فجاء فقال : يا أبا موسى ! ما ردَّك ؟ كنا في شُغلٍ . قال : سمعتُ رسولَ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ يقول ( الاستئذانُ ثلاثٌ . فإن أُذِنَ لك ، وإلا فارْجِعْ ) . قال : لَتأتينِّي على هذا ببيِّنَةٍ . وإلا فعلتُ وفعلتُ . فذهب أبو موسى . قال عمرُ : إن وجد بيِّنةً تجدوه عند المنبرِ عَشيَّةً . وإن لم يجد بينةً فلم تجِدوه . فلما أن جاء بالعشيِّ وجدَوه . قال : يا أبا موسى ! ما تقول ؟ أقد وجدتَ ؟ قال : نعم . أُبيَّ بنَ كعبٍ . قال : عَدلٌ . قال : يا أبا الطُّفَيلِ ! ما يقول هذا ؟ قال : سمعتُ رسولَ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ يقول ذلك يا ابنَ الخطابِ ! فلا تكوننَّ عذابًا على أصحابِ رسولِ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ . قال : سبحان اللهِ ! إنما سمعتُ شيئًا . فأحببتُ أن أتثَبَّتَ .
)
ایشان فرموده اند/یا اصلا میگوید همه این 12 نفر از قریش هستند . حال افرادی از بنی امیه مثل عثمان و معاویه و یزید در این 12 نفر میتواند باشند یا خیر ؟
فقط قبل از جواب دادن به وجدانتان رجوع کنید تا خدای ناکرده از روی تعصب حرفی نزنید .
این خاصیت وهابی بودن است . همانگونه که ذهبي نامه اي مينويسد به ابن تيميه و ميگويد :
يا خيبة من اتبعك فإنه معرض للزندقة والانحلال
ابن تيميه ! هرکس پيرو تو باشد، در پرتگاه زندقه و انحلال قرار ميگيرد.
فهل معظم أتباعك إلا قعيد مربوط خفيف العقل أو عامي كذاب بليد الذهن أو غريب واجم قوي المكر أو ناشف، صالح عديم الفهم،
آيا نه اين است که پيروان تو عقب مانده و گوشه گير و سبک عقل و عوام و کودن و بيگانه و فرومايه و مکّار و خشک و ظاهر، صلاح و فاقد فهم هستند ؟
فإن لم تصدقني ففتشهم
ابن تيميه! اگر قبول نداري که پيروانت اين گونه هستند و اين چنين افراد عقب مانده هستند، اينها را امتحان کن.
وزنهم بالعدل
اينها را با عدل مقايسه کن.
السيف الصقيل رد ابن زفيل – السُبكي، ص 218
پاسخ/به یاوه گوئیهای میثم تمار در مورد شیخ الاسلام ابن تیمیه
(دوستان اول در مورد شیخ الاسلام ابن تیمیه
اینجاها را ملاحظه بفرمایند
http://islampp.com/index.php?id=144&ftwid=13745
http://islampp.com/index.php?id=144&ftwid=12202
http://islampp.com/index.php?id=144&ftwid=7217
http://islamtape.com/View.php?ArticleID=667
(امام مفسر محدث حافظ فقيه مجتهد مجاهد احياگر سنت و برکننده ي بدعت ها: شيخ الإسلام تقي الدين ابوالعباس احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن تيميه حراني دمشقي ، امام زمانه و مقتدى به در عصر خويش، برکت دوران و نعمت روزگار، جان و جهان را در ياري حق و حقيقت و برافراشتن پرچم دين بذل نمود و عمري را در دور راندن باطل و رنج برد و شمشير برکشيد و حق را به جاي آورد و جايگاهش را به آن بازگرداند. ذهبي درباره ي ايشان مي گويد: شيخ ما شيخ الإسلام يگانه ي زمان خويش و درياي علم و دانش بود. ابن سيد الناس مي گويد: سيد و استاد ما جناب امام دانشمند علامه ي فرزانه و خبره، حافظ و پارسا و پرهيزگار، پيشوا و شيخ اسلام و سرور علما و سرمشق پيشوايان و بزرگان، ياور سنت و کوبنده ي بدعت، حجت خداوند بر بندگان، بازدارنده ي کجروان و سرکشان است.سيوطي گفته است: ايشان شيخ اسلام حافظ، نکته سنج، فقيه، مجتهد، مفسر، يگانه ي زمان و يکي از مشاهيري که اقيانوس دانش و از زمره ي معدود نوابغ پارسا و دردانه ها بود. امام شوكاني مي گويد: پس از ابن حزم کسي مانند وي را نديده ام و گمان ندارم که فاصله ي زماني بين اين دو مرد همانند ايشان يا مدعي آن را به خود ديده باشد. ابن دقيق العيد بعد از آنکه از وي سؤال کردند: آيا او را ديده اي؟ پاسخ داد: او را ديده ام. گفتند: با او سخن نيز گفته اي؟ گفت: با وي سخن گفته ام. پرسيدند: با وي به مناظره نشسته اي؟ پاسخ داد: خير. گفتند: چرا؟ گفت: چون او سخن گفن دوست داشت و من خاموشي را. (يعني او وقتي به سخن مي پرداخت همچون سيلي پيشرو بود و براي آنکه او درياي دانش بود.) پرسيدند: درباره ي او چه مي گويي؟ گفت: گويم که او کسي چون خود را هرگز نديد. ابن حجر مي گويد: شهرت امامت شيخ تقي الدين اظهر من الشمس است. ملقب ساختن ايشان به عنوان شيخ الاسلام از حيات وي تا کنون بر زبان دانايان جاريست و در طول فرداها نيز همچون گذشته ادامه خواهد يافت و جز افراد ناآگاه و بي انصاف کسي منکر اين عنوان نيست. او بزرگ ترين قيام را عليه بدعتگران، روافض، حلوليه و اتحاديه برانگيخت. ادامه مي دهد: در مورد برتري او در در دانش ها و بازشناسي گفتار و مفهوم از همديگر، بزرگان هم عصر وي اعم از امامان شافعي و دانشمندان حنبلي بدان ازعان داشتند.
ابوالحجاج مزي مي گويد: چون او کسي را نديده ام. اين درحالي است که ابوالحجاج از نکته سنج ترين دانشمندان و حافظي کارآزموده و ريزبين بود که تسلط بسياري بر جرح و تعديل و علم رجال و اسانيد داشت، درباره ي شيخ الإسلام مي گويد: کسي چون او را نديده ام و او نيز چون خود کسي را نديده است. کسي را داناتر به کتاب خدا و سنت رسول الله صلى الله عليه و سلم و پايبنتر از وي بدان را نيافته ام.
اگر شما و هرکس دیگری به آثار ابن تیمیه مراجعه کنید خواهید دید که ایشان اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وسلم را مورد تمجید و ستایش قرار داده اند و حتی محبت آنها را نشانه ی ایمان دانسته اند، مثلا ما فقط در یکی از کتابهای ایسان با نام “عقیدة الواسطیه” نظرات وی را در مورد اهل بیت ذکر می کنیم تا بدانید که نظر ابن تیمیه در مورد اهل بیت رضی الله عنهم چه بوده است، و بعد با اکاذیب وارده بر ایشان قضاوت کنید:
ایشان در کتاب عقیده واسطیه می نویسند: «ویحبون أهل بیت رسول الله ویتولونهم ویحفظون فیهم وصیة رسول الله صلی الله علیه وسلم ، حیث قال یوم غدیر خم : ( أذکرکم الله فی أهل بیتی ) ، وقال أیضاً للعباس عمه وقد اشتکی إلیه أن بعض قریش یجفو بنی هاشم فقال : ( والذی نفسی بیده لا یؤمنون حتی یحبوکم لله ولقرابتی ) ، وقال : ( إن الله اصطفی بنی إسماعیل واصطفی من بنی إسماعیل کنانة واصطفی من کنانة قریشاً واصطفی من قریش بنی هاشم واصطفانی من بنی هاشم».
ترجمه: “(اهل سنت و جماعت) اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وسلم را دوست می دارند و وصیت رسول الله صلی الله علیه وسلم را در موردشان حفظ می کنند هنگامی که در روز غدیرخم فرمود: (أذکرکم الله فی أهل بیتی) مسلم 2408 «در مورد اهل بیت من خدا را در نظر داشته باشید» و همچنین به عباس عموی خود هنگامی که به سوی او شکایت نمود که بعضی از قریش از بنی هاشم اعراض می کنند فرمود: (والذی نفسی بیده لایؤمنون حتی یحبوکم لله ولقرابتی) «به خدا قسم که ایمان نمی آوردند تا زمانی که شما را به خاطر خداوند، و خویشاوندی با من دوست داشته باشند» ] حدیث ضعیف، أخرجه أحمد فی «مسنده»1777[ و می فرماید:(إن الله اصطفی بنی إسماعیل واصطفی من بنی إسماعیل کنانة واصطفی من کنانة قریشاً واصطفی من قریش بنی هاشم واصطفانی من بنی هاشم) مسلم 2276. «همانا خداوند بنی اسماعیل را برگزید و از بنی اسماعیل، کنانه و از کنانه، قریش و از قریش، بنی هاشم و از بنی هاشم، مرا انتخاب نمود».”
و در جایی دیگر از همان کتاب می گوید: «ویتبرءون من طریقة الروافض الذین یبغضون الصحابة ویسبونهم ، وطریقة النواصب الذین یؤذون أهل البیت بقول أو عمل».
ترجمه: ” و (اهل سنت و جماعت) از آن چه اهل بدعت و گمراهی در حق صحابه و اهل بیت می گویند اعلام برائت می نمایند. از طریقه و راه روافض کسانی که نسبت به صحابه بغض و کینه می ورزند و به آن ها دشنام می دهند و نیز طریقه و راه نواصب کسانی که اهل بیت را با سخن یا عمل اذیت می نمایند اعلام برائت می نمایند.”
حال این سخنان شیخ الاسلام ابن تیمیه در مورد اهل بیت علیهم السلام بود، آیا اگر کسی انصاف داشته باشد حاضر می شود که ابن تیمیه را بگونه ای نزد مخاطبانش معرفی کند که گویا او دشمن اهل بیت بوده و آنها را منافق بداند؟؟!اما آنچه که این کذاب در مورد ابن تیمه از کتاب منهاج السنه نقل کرده، ما به کتاب منهاج نگاه کردیم و چنین جمله ای که گفته باشد: “در دل فاطمه، شعبهای از نفاق بود” و یا حتی مشابه آن نیافتیم و اصلا جمله ای را که شخصیت فاطمه علیها السلام را تنقیص کرده باشد را در آن کتاب ندیدیم، بلکه حتی ایشان یعنی ابن تیمیه در آن کتاب به دفاع از شخصیت فاطمه رضی الله عنها پرداخته و او را از اتهاماتی که بعضی از بظاهر دوستان جاهل (روافض) نسبت به ایشان نسبت داده اند مبرا ساخته اند. و بلکه ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه در مورد فاطمه رضی الله عنها چنین می نویسد:
«ونحن إذا شهدنا لفاطمة بالجنة وبأن الله یرضی عنها فنحن لأبی بکر وعمر وعثمان وعلی وطلحة والزبیر وسعید وعبد الرحمن بن عوف بذلک نشهد ونشهد بأ الله تعالی أخبر برضاه عنهم فی غیر موضع کقوله تعالی والسابقون الأولون من المهاجرین والأنصار والذین اتبعوهم بإحسان رضی الله عنهم ورضوا عنه».
ترجمه: “و ما به بهشتی بودن فاطمه گواهی میدهیم و میگوییم خداوند از او راضی شده است، در مورد ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعید، عبدالرحمن بن عوف نیز چنین شهادتی میدهیم و گواهی میدهیم که خداوند رضایت خود از آنها را در کتابش – در بیش از یک موضع – بیان فرموده است، مثل: « وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» (التوبه: 100). پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند؛ و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و این است پیروزی بزرگ!”. (منبع: کتاب منهاج السنة؛ فصل (31) :دربارۀ درخواست فاطمه لفدک و مسائل متعلق به آن).
حال شما قضاوت کنید، این اتهام آن کذاب در مورد ابن تیمیه بود که به دروغ گفته که ابن تیمیه در کتابش آورده که “فاطمه دارای شعبه ای از نفاق بوده” و این مطلب فوق را هم عینا از کتاب ایشان نقل کردیم که نوشته: “ما به بهشتی بودن فاطمه گواهی میدهیم و میگوییم خداوند از او راضی شده است”.
آیا یک انسان عاقل حکم به بهشتی بودن فردی می دهد و بعد می گوید او بر شعبه ای از نفاق بوده است؟!!
پس این مورد هم یکی دیگر از اتهامات و افتراهایی است که به ناحق به شیخ الاسلام ابن تیمه نسبت می دهند تا بغض و کینه ی وی را در قلب مخاطبانشان بکارند و پرورش دهند، چنانکه خود این کذاب دروغگو گفته: “من این را میگویم تا تمام بینندگان عزیز، هر چقدر کینه از إبن تیمیه دارند، امشب دو چندان شود”. آیا یک عالم دینی اینگونه سخن می گوید؟!! آیا چنین انسانی که با این غرض ورزی و کینه توزی سخن می گوید جایی برای منطق می گذارد؟
حافظ ابن عبدالهادی میفرماید: “هیچ کسی را از متقدمین یا متأخرین امت اسلامی نمیشناسم که تصنیفاتی مانند تصنیفات ابن تیمیه، و یا نزدیک به آن داشته باشد.”
امام ذهبی رحمه الله درباره ی ایشان می گوید:” شیخ ما شیخ الإسلام یگانه ی زمان خویش و دریای علم و دانش بود.” همچنین می گوید: ” شیخ الاسلام از دیگران در شناخت فقه و اختلاف مذاهب و فتاوای صحابه و تابعین صاحب فضل در مذاهب اربعه پیشی جست و همتایی ندارد.”
و باز می گوید: ” او دریای دانش بود و از معدود نوابغ و پارسایان و فرزانگان و بزرگان و انسان های شجاع و بخشنده و سخاوتمند روزگار بود. مردی عمامه ای لازم داشت و وارد مجلس ابن تیمیه شد و او با حکمای هم عصرش بود، وقتی آن مرد که خجالت می کشید درخواست چیزی بکند اشاره ای نمود، ابن تیمیه عمامه اش را برداشت و آن را باز کرده و از نصف دو تکه نمود و یک نصف را برای خود برداشت و نصف دیگر را به او داد! بخشش وی از این دست بود. او خود را به دادن صدقه قبل از نمازها و دعاهایش تا حد امکان عادت داده بود. چون وقتی که قبل از نجوا کردن با پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم صدقه دادن مستحب باشد، طبیعتاً استحباب آن پیش از مناجات با خداوند متعال و دعاء و نمازها اولی تر است.”
ابن سید الناس می گوید: “سید و استاد ما جناب امام دانشمند علامه ی فرزانه و خبره، حافظ و پارسا و پرهیزگار، پیشوا و شیخ اسلام و سرور علما و سرمشق پیشوایان و بزرگان، یاور سنت و کوبنده ی بدعت، حجت خداوند بر بندگان، بازدارنده ی کجروان و سرکشان است.” و باز در مورد او می گوید: ” هنگامی که پیرامون تفسیر سخن می گوید (شیخ الاسلام ابن تیمیه) پرچم دار آن است و زمانیکه در فقه فتوا می دهد نهایت آن را دریافته است.”حافظ ابن کثیر رحمه الله می گوید: “کسی چون او در راز و نیازش، در یاری جستن از خداوند متعال، توجه و روی آوردن بسیار به پروردگار را ندیده ام.”
امام سیوطی رحمه الله گفته است: “ایشان شیخ اسلام حافظ، نکته سنج، فقیه، مجتهد، مفسر، یگانه ی زمان و یکی از مشاهیری که اقیانوس دانش و از زمره ی معدود نوابغ پارسا و دردانه ها بود.”
امام شوکانی رحمه الله می گوید: “پس از ابن حزم کسی مانند وی را ندیده ام و گمان ندارم که فاصله ی زمانی بین این دو مرد همانند ایشان یا مدعی آن را به خود دیده باشد.”
ابن دقیق العید رحمه الله بعد از آنکه از وی سؤال کردند: “آیا او را دیده ای؟ پاسخ داد: او را دیده ام. گفتند: با او سخن نیز گفته ای؟ گفت: با وی سخن گفته ام. پرسیدند: با وی به مناظره نشسته ای؟ پاسخ داد: خیر. گفتند: چرا؟ گفت: چون او سخن گفتن دوست داشت و من خاموشی را. (یعنی او وقتی به سخن می پرداخت همچون سیلی پیشرو بود و برای آنکه او دریای دانش بود.) پرسیدند: درباره ی او چه می گویی؟ گفت: گویم که او کسی چون خود را هرگز ندید.”
حافظ ابن حجر رحمه الله می گوید: “شهرت امامت شیخ تقی الدین اظهر من الشمس است. ملقب ساختن ایشان به عنوان شیخ الاسلام از حیات وی تا کنون بر زبان دانایان جاریست و در طول آینده نیز همچون گذشته ادامه خواهد یافت و جز افراد ناآگاه و بی انصاف کسی منکر این عنوان نیست. او بزرگ ترین قیام را علیه بدعتگران، روافض، حلولیه و اتحادیه برانگیخت.. حافظ ابن حجر رحمه الله ادامه می دهد: در مورد برتری او در در دانش ها و بازشناسی گفتار و مفهوم از همدیگر، بزرگان هم عصر وی اعم از امامان شافعی و دانشمندان حنبلی بدان ازعان داشتند.”ابوالحجاج مزی می گوید: “چون او کسی را ندیده ام.” این درحالی است که ابوالحجاج از نکته سنج ترین دانشمندان و حافظی کارآزموده و ریزبین بود که تسلط بسیاری بر جرح و تعدیل و علم رجال و اسانید داشت، درباره ی شیخ الإسلام می گوید: “کسی چون او را ندیده ام و او نیز چون خود کسی را ندیده است. کسی را داناتر به کتاب خدا و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم و پایبندتر از وی بدان را نیافته ام.”
و این اقوال اهل علم در مورد شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله بود و دیدیم که بجز اهل بدعت کسی با او کینه توزی نمی کند زیرا اهل بدعت از ردود و باطل شدن عقایدشان توسط کتابهای ابن تیمیه زخم خورده هستند و لذا چاره ای جز افترا و و ترور شخصیت این بزرگوار ندارند.
)
ودر همین سایت اسلام تکس
http://www.islamtxt.net/?q=article/560
http://www.islamtxt.net/?q=article/523
http://www.islamtxt.net/?q=question/343
http://www.islamtxt.net/?q=article/539)
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
ابن تیمیه72
مورخه30/7/93
a-s-n
m-r-vشنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #11025شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #11210سلامبا توجه به طولانی شدن مطالب ، جوابهای ایشان در پستهای زیر موجود میباشد
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #11318علیک سلام جناب تماروخوانندگان عزیز جواب این تایپکهایی که جناب تمار ارائه فرمودند
را اینجا بخوانند
http://www.islamtxt.net/?q=content/forum/2318
http://www.islamtxt.net/?q=content/forum/2321
ابن تیمیه72
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #11362. -
نویسندهنوشته ها
شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.
اینجا را هم ملاحظه بفرمایند
http://www.kalemeh.tv/forum/printthread.php?tid=2036
موفق باشید
ابن تیمیه72
1/8/93