این جستار شامل 0 پاسخ ، و دارای 0 کاربر است ، و آخرین بار توسط مهران960 در 10 سال، 1 ماه پیش بروز شده است.
-
نویسندهنوشته ها
-
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #1765سلام
من یک شیعه هستم و سوالم از دوستان اینه که آیا انتخاب ابوبکر ( همچنین عمر و عثمان )بعد از پیامبر و جریان سقیفه مطابق با اصولی که خود اهل سنت قبول دارند یعنی الهی نبودن خلافت بعداز پیامبر و طبق آیه وامرهم شورا بینهم ، شامل مشارکت همه آحاد جامعه و به بیان بهتر دموکراسی هست یا نه ؟شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5951شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5952با عرض سلام مجدد و تشکر از پاسخ شما دوست عزیز
اما بنده پاسخ جنابعالی رو بطور کامل و واضح ادراک نکردم و شاید این مسئله به عدم آگاهی کافی من از عرف مکالمه در مطالب دینی بر میگردد . آنگونه که من فهمیدم عرف موجود در جامعه بوجود آورنده بعضی از احکام و موارد اجتماعی است که در این جا لازم است بپرسم آیا چون جناب ابوبکر بهترین شخص برای تصدی امر خلافت بود در جریان سقیفه انتخاب شد یا چون در جریان سقیفه انتخاب شد بهترین شخص برای خلافت بود؟
در ضمن احکام عقلی و منطقی تقریبا در طول تاریخ به نوعی بدون تغییر بوده اند بعنوان مثال دروغ گویی امری عقلی و انسانی بوده و هست که ظهور اسلام تاکید بر این امر را بیشتر کرده است.ولی در تعریف دموکراسی باید این مطلب بیان شود که چون در عقاید اهل سنت خداوند هیچ کس را مطلقا برای خلافت منسوب نکرده و انسان ها نیز مبرا از خطا نیستند لزوما باید به خرد جمعی تکیه کنند نه اینکه نمایندگانی از طرف آنها به این مسئله بپردازد و یا روش مناسب برای اینگونه انتخابات این نیست که مردم در مقابل عمل انجام شده قرار بگیرند و اگر کاملا هم موافق باشند باز اسراری برای آنها پوشیده خواهد ماند چرا که از حق تحقیق و تفحص محروم شده و مسلما مجاز به تشکیک در این که شخص انتخاب شده بهترین است یا نه می باشند.در مورد دوم لازم به ذکر است که این شیوه (انتخاب خلیفه اول )در انتخاب خلفای دوم و سوم اصلا رعایت نشده و این شاید به گونه ای نشان دهنده این باشد که شیوه های انتخاب خلیفه اول و دوم و سوم اصلا در آن دوران و در آن مکانها مرسوم نبوده است.شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5954بنام خداالسلام علی عبادالله الصالحین
برادر گرامی جناب مهران960
گفته های شما متین و درست است و قبول و باور مفاهیم انسانی که برخواسته از فطرت خدایی بشر است عمومیت دارد و شامل حال تمامی ابنای بشر در هر جایگاهی می شود.و ادیان و مکاتب و آیین ها تنها مبین این مفاهیم و هدایت گر این توانایی در جهت به رسیدن به کمال مطلق مطلوب معروف خود هستند.
اختلاف بینش و اعتقادات از تبیینات همین مفاهیم است که به وجود می آید و به گفتگو و بحث و یا جدل و مقاتله و امثالهم می رسد.و در نتیجه راه امت ها بر اساس نوع جهان بینی و تفسیر مفاهیم ثابت و یا غیره ترسیم می شود.
در خصوص موضوع این بحث درک شرایط مکان و زمان که نظامات اجتماعی را به وجود می آورد بایسته است.و بدون در نظر گرفتن مرحله منبعث از شرایط مذکور، تحقیق و تحلیل خواستگاه واقعی و البته متاثر از نظام حاکمه مردم معاصرو صد البته تشخیص مصلحت ایشان منطقی و درست نیست.
لذا با توجه بر همین واقعیات است که خلفای راشد وقریب به اتفاق مردم در آن زمان سقیفه را و در نتیجه چنین انتخاباتی را پذیرفته و لازم الاجرا دانسته اند.
البته مفهوم دموکراسی در عرصه سیاسی تعریف می شود و در واقع یک شیوه اداره اجتماعی نسبتا”موفق و موید در عصر حاضر و در جوامع مستعد این نوع نگرش است.و لزوما” در هر شرایطی متضمن بهترین انتخاب ممکن نیست.
و میزان درک اجتماعی و فرهنگ قالب بر جامعه در صلاحیت تصمیم گیران و یا رای دهندگان تاثیر غیر قابل انکار دارد.
سیر تحولات اجتماعی و مبارزات سیاسی و اجتماعی وهمچنین تجارب ناموفق در تحمیل اصلاحات ذاتا” حقه گویای علل توفیق و عدم توفیق اقدامات صورت گرفته است.
در مورد شیوه واحد انتخاباتی خلفای راشد و رد ادعای مدعیان تشیع مبنی بر عدم رعایت شیوه واحد انتخاب خلفا شما را به نامه ششم نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام به معاویه رضی الله عنه ارجاع می دهم.
و من الله التوفیق
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5956سلام علیکم.مخاطب امیرالمومنین سلام الله علیه در نامه ششم کیست؟ احتمالا قاعده لزوم را شنیده اید.
این قبول همگانی چگونه صورت گرفته؟
قال هشام قال أبو مخنف فحدثني أبو بكر بن محمد الخزاعي أن أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا أبا بكر فكان عمر يقول ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر
تاريخ الطبري ،ج 2 ص 244اقتلوا سعدا ، قتل الله سعدا ؟؟شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5971با عرض سلام
با تشکر از دوستانی که در این بحث شرکت کردند
هدف من از طرح این موضوع ایجاد یک فضای مجادله ای جدید و بیان یک ایراد در جهت اهداف نادرست نبوده است . موضوعات متعددی از این قبیل در ذهن هر انسانی بوجود می آید که با تلاش در جهت دستیابی به پاسخ مسلما دستاوردهایی علاوه بر پاسخ نصیب او می شود و این از عنایات خداوند به هر جوینده حقیقت و دانش است . کاملا واضح است اگر سوالاتی این گونه نسبت به مذهب خود هم در ذهن بوجود آید به دنبال جواب میروم اما لزومی ندارد در این سایت به این مباحث پرداخته شود و یا مباحث مربوط به این سایت (مثل این موضوع)را از علمای شیعه جویا شوم چون در هر دو صورت جواب جز تایید نظر پرسشگر نخواهد بود.
اما در ادامه این بحث عرض میکنم که من در مورد نامه ششم نهج البلاغه مطالعه مختصری انجام دادم اما با عرض پوزش این نامه نمی تواند جوابیه کاملی در خصوص این بحث باشد چرا که اولا حضرت علی(ع) در موارد دیگری به این که او را از حقی که داشته اند محروم نموده اند اشاره کرده است و ضمنا من مسئله حقوق ایشان را مطرح نکردم که بحث جداگانه ای است .ثانیا من تمایل دارم استدلال اهل سنت را درباره این موضوع بر اساس آیات قرآن کریم و استدلالات منطقی و نه نظریات دیگران جویا باشم.
درمورد احتمال خطا واینکه جماعت عاری از خطا نیست قطعا همینگونه است اما با وجود تجارب و نتایج بدست آمده از این شیوه و نیز توصیه های قرآن کریم و انسانهای بزرگ ، امن ترین شیوه برای دستیابی به اهداف متعالی و برنامه ریزی شده مشارکت همه جامعه در سرنوشت خودشان است ( در صورتی که افرادی مطمئن از جانب خداوند برای هدایت و زمام داری جامعه اسلامی و انسانی وجود نداشته باشند ). و قطعا خیر در این شیوه بسیار بیشتر از شر آن است که با مصالحه بین این دو می توان نتایج مورد نظر را تاحد قابل قبولی تحقق بخشید. بهرحال اگر روش اجرا شده در انتخاب خلیفه کارآمد می بود نمیبایست حداقل جامعه اسلامی امروز تا این حد متفرق باشد . ایا جامعه انروز اسلام بعد از رحلت پیامبر در وضعیت بحرانی به سر می برد که مصلحت بر این باشد که مردم مجبور به پذیرش وقایع روی داده باشند و بررسی شیوه های دیگر را در انتخاب خلیفه کاملا از ذهن خارج کنند؟و یا ناگزیر آینده جامعه اسلامی به اینگونه رقم می خورد و پیامبر به همین دلیل تصمیماتی برای جلوگیری از آن اتخاذ نکرد؟شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5972بنام خداالسلام علی عبادالله الصالحین
خواهش می کنم در آنچه در پست قبلی عرض شد بیشتر دقت کنید و پاسخ بنده بر اساس روایت و منقولات تاریخی نبوده مگر در مورد نامه ششم نهج البلاغه.
ما در قرن 15 هجری زندگی می کنیم و در خصوص رهبری جامعه تجارب قابل توجهی را داریم و شاخه های متعدد علمی برگرفته از این دستاورد ها در دانشگاه ها و مدارس در حال تدریس است.و کارشناسان ارزشمند و معتمد در این خصوص فراوانند.
اما گویا منظور نظر شما چیزی جز آنچه در اولین پست شما به عنوان اصل سوال مطرح نمودید باشد.و اشکال شما در امامت منصوص من عندالله است که در این صورت در انجمن های مختلف به وفور در مورد آن بحث و تبادل نظر شده است و نیازی به طرح مکرر نیست.
والسلام علی من اتبع الهدی
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5974سلام
جناب حبیب اگر به پاسخ های قبلی خود توجه کنید در واقع پاسخ ها شبیه به هم هستند و شرایط مکانی و زمانی هسته اصلی این دیدگاه است اما طبق انچه گذشت اگر شرایط زمانی و مکانی اولویت اول باشد هیچ گاه به این نتیجه نمیرسیم که دموکراسی خاستگاه اصلی امروز جوامع بشری است.بیان شد که ممکن است اتکا به آرای عموم خالی از خطا نباشد اما تکیه به رای خواص حتما احتمال خطای بیشتری دارد.اما در مورد بند آخر پاسخ قبلی شما باید عرض کنم خیر استدلال شما درست نیست چون در واقع نیازی به طرح این موضوع نیست . اما عدم توانایی بر انکار عقاید در اینگونه مباحث امری اجتناب ناپذیر است ولی محور پیام های من بهیچ عنوان بر این مطالب استوار نبوده است . مطلب دیگر این است که صرف تدریس علومی از این قبیل در دانشگاهها تضمینی برای دریافت نتایج بهتر نیست ، کمااینکه در طول تاریخ یافت می شود مواردی که اداره جوامع بر شیوه ای نسبتا درست بنا شده اند و نتایج نسبتا خوبی هم داشته اند و شاید بهتر از اداره کنونی جوامع .
با تشکرشنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5977مهران عزیز .به شرطی که دنبال حق و حقیقت باشی بسیار اسان جوابشو بهت میدم .بجای مباحث تاریخی بهتر است به قران و سنت چنگ بزنی .چرا که مایه هدایت همه همین دو منشا است .در قبر از شما درباره امامت سوال نمیشه .از علی و ابوبکر ازت سوال نمیشه بشزطیکه بی تفاوت باشی و به حق بچسبی تا در دنیا و آخرت رستگار شوی .بهرحال بنده جوابت را میدهم ولی اگر بدانم مثل بقیه اخوندانی که باهاشون بحث داشتم قصد عناد و لجاجت داری وقتمو هدر نمیدم .چون قصد دارم کمکت کنم تا راه صحیح را بیابی واگر بنده هم خطایی کردم شما اصلاح کنید تا با هم رستگار شویم .
اینکه گفتی افضل الصحایه کیست باید عرض کنم هر چهار خلیفه فضیلت دارند و هر کدام در چیزی از دیگری برتر بوده و این نقصی بر هیچکدام نیست ولیکن با توجه احادیث زیاد و حتی ایه قرآن سیدنا ابوبکر صدیق افضل بودند که بحث بنده بر سر این نیست .ولی اگر چنانچه خواهان باشی افضلیتش را برایت ثابت میکنم .ولی اصل سخن شما بر شورایی بودن خلافت سیدنا ابوبکر و بقیه است .
باید عرض کنم اگر این کار غلط بوده است و خلافت اینها غصب شده از حضرت علی چرا خود حضرت علی بیعت نمودند با خلفا
در اين واقعيّت كه علي (رضي الله عنه) – و ساير اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و سلم) – با خلفاى پيشين خود بيعت كرده، هيچ شك و ترديدى نيست؛ چنانچه در مورد بيعت با خلفاء چنين مى گويد:
فمشيت عند ذلك إلى أبى بكر، فبايعته و نهضت فى تلك الأحداث
… فلما احتضر بعث إلى عمر فولاه فسمعنا و أطعنا و بايعنا و ناصحنا]
الغارات ثقفى، ص 302- مستدرك نهج البلاغه، شيخ كاشف الغطاء، چاپ لبنان، ص 120-119- همچنين با كمى تفاوت نامه 62، نهج البلاغه شرح فيض الإسلام منار الهدى، على بحرانى، ص 373- ناسخ التواريخ، ج 3، ص 532.
پس در آن هنگام به طرف أبوبكر رفتم و با او بيعت كردم و در آن حوادث، به همراه او قيام كردم
زمانى كه أبوبكر به حالت احتضار رسيد، ولايت را به عمر سپرد و ما شنيديم و اطاعت كرديم و بيعت نموديم و خيرخواهى نشان داديم»
[
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5978شيخ طوسى نيز از علي (رضي الله عنه) روايت كرده است: «زمانى كه در جمع شكست خوردگان جمل فرمود: «فبايعت أبابكر كما بايعتموه… فبايعت عمر كما بايعتموه فوفيت له بيعته… فبايعتم عثمان فبايعته و أنا جالس فى بيتى، ثم أتيتمونى غير داع لكم و لا مستكره لأحد منكم، فبايعتمونى كما بايعتم أبابكر و عمر و عثمان، فما جعلكم أحق أن تفوا لأبى بكر و عمر و عثمان ببيعتهم منكم ببيعتى؟
الأمالى، شيخ طوسى، ج 2، ص 121، چاپ نجف.
پس با أبوبكر بيعت كردم، همانگونه كه شما بيعت كرديد
با عمر نيز بيعت كردم، همانگونه كه بيعت كرديد و در بيعت با او، وفادار بودم… سپس با عثمان بيعت كرديد، من هم با او بيعت كردم، و در حالى كه در خانه ام نشسته بودم، به طرف من آمديد در حالى كه من از شما نخواسته بودم و كسى را هم به آن مجبور نساخته بودم. پس با من هم بيعت كرديد، همانطور كه با أبوبكر و عمر و عثمان بيعت نموديد. بنابراين چه چيز شما را وادار كرد كه در بيعت با أبوبكر و عمر و عثمان باوفاتر از بيعت با من باشيد؟امّا ببينيم، معنى «بيعت» و مقتضيات آن چيست؟!.. «بيعت؛ آن است كه شخصى دست به دست ديگرى بدهد، به اين معنى كه تو را بر خود متولّى كردم و طاعتت بر من واجب است(
قاموس قرآن، سيّدعلى اكبر قريشى، ج 1، ص 254)مّا ببينيم خود علي (رضي الله عنه) درباره بيعت چه نظرى دارد! او در ابتداى خلافتش، خطاب به كسانى كه با وى بيعت كردند، فرمود:
«و أما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة فى المشهد و المغيب و الإجابة حين أدعوكم و الطاعة حين آمركم)
نهج البلاغة، شرح فيض الإسلام، خطبه 34.و امّا حقّى كه من بر شما دارم، وفاء و باقى ماندن بر بيعت است و اخلاص و دوستى و خيرخواهى در نهان و آشكار و اجابت من، زمانى كه شما را دعوت كنم و اطاعت و پيروى از من، به آنچه كه به شما دستور مى دهم
پس بنا به فرمايش علي (رضي الله عنه)، اقتضاى بيعت، همان اجابت و حرف شنوى بر اساس اخلاص و دوستى و خيرخواهى است، چه در نهان و چه در آشكار.. كسى كه به اين واقعيّت غير قابل انكار – خالصانه – بينديشد، عظمت و بزرگوارى خلفاى پيشين برايش روشن مى شود؛ زيرا بيعت على با آنها، به معنى اطاعت از ايشان بر اساس دوستى و اخلاص در حضور و غيابشان بوده و هيچ ريا و تقيّه اى در بين نبوده، و بلكه كاملاً مخلصانه بوده است
امّا شيعيان معتقدند كه علي (رضي الله عنه) از روى تقيّه و اينكه چون بدون يار و ياور بوده، با آنها بيعت كرده و اين از روى مصلحت بوده است! چنانچه رواياتى از على نقل مى كنند كه از قول پيامبر (صلي الله عليه و سلم) مى فرمايد: «تقيّه، از دين خداست و كسى كه تقيّه ندارد، دين ندارد!
كتاب سليم بن قيس، ص 367، چاپ ايران.شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5979در حالى كه، مى بينيم علي (رضي الله عنه) – طبق سخنانش – در همه حال با خلفاء يكرنگ بوده است.. توريه و تقيّه براى شخصى همچون علي (رضي الله عنه) كه سخنانش براى مردم حجّت و گواه است، بعيد و محال است؛ زيرا موجب مى شود كه مردم، حق و باطل، يا تمجيد و سرزنش را با هم اشتباه گرفته و از هم تشخيص ندهند.. او خود، «تقيّه» را عامل گمنامى و ذلّت و خوارى مى داند؛ چنانچه در شكايت از ياران خود مى فرمايد:
«و بقى رجال غضّ أبصارهم ذكر المراجع و أراق دموعهم خوف المحشر، فهم بين شريد ناد، و خائف مقموع، و ساكت معكوم، و داع مخلص، و ثكلان مرجع، قد أخملتهم التقية، و شملتهم الذلة، فهم فى بحر أجاج، أفواههم ضامزة، و قلوبهم قرحة، قد وعظوا حتى ملّوا، و قهروا حتى ذلّوا، و قتلوا حتى قلّوا» نهج البلاغة، شرح فيض، جزء1، كلام 32.و مردانى چند باقى مانده اند كه ياد روز قيامت، چشمهايشان را (از لذّات دنيا) پوشانده است، و از بيم آن روز، اشكشان جارى است. پس بعضى از آنها (بر اثر مشاهده كارهاى ناشايست مردم، از ميانشان) رانده و فرار كرده اند، و جمعى ترسناك و خوار، و برخى خاموش و دهان بسته مانده اند (كه نمى توانند حق را آشكار سازند) و بعضى از روى اخلاص و راستى (و بدون پنهانكارى، مردم را به حق) دعوت مى كنند، و گروهى اندوهگين و رنجورند و تقيّه و پنهانكارى، ايشان را گمنام كرده و ذلّت و خوارى آنان را فراگرفته، پس ايشان در درياى شور فرورفته، دهانشان بسته و دلشان زخم دار است، و مردم را پند داده تا جايى كه ملول و رنجيده شدند و بر اثر مغلوبيّت، ذليل و خوار شده و كشته شدند تا اينكه كم شدند
همچنين مى فرمايد: «لا يجد عبد طعم الإيمان حتى يترك الكذب هزله و جده ؛
أصول كافى، كلينى، باب الكذب.«هيچ بنده اى طعم ايمان را نمى چشد تا زمانى كه دروغ را – چه شوخى بگويد و چه جدّى – ترك كند
يا در همان نهج البلاغه مى فرمايد: «الإيمان أن تؤثر الصدق حيث يضرك على الكذب حيث ينفعك»؛
«ايمان آن است كه صدق و راستى در آن مؤثّر باشد چه به تو ضرر برساند و چه برايت منفعت داشته باشد»..
و نيز مى فرمايد: «ما كَذبتُ و لا كُذبتُ و لا ضَللتُ و لا ضُلّ بى
نهج البلاغه، شرح فيض، كلام 176.هرگز دروغ نگفته ام و به دروغ هم وادار نشده ام، و گمراه نشده و كسى هم به وسيله من گمراه نگشته است»..
نشان مى دهد كه علي (رضي الله عنه) – ابداً – در وصف كسى، سخنى به دروغ نگفته و كسى و يا چيزى هم او را وادار به سخنانى دروغ ننموده است
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5980در جريان بيعت با أبوبكر (رضي الله عنه) مى گويد: «الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له، و القوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه
… فنظرت فى أمرى فإذا طاعتى قد سبقت بيعتى-نهج البلاغه کلام37
ذليل و ستمديده نزد من عزيز و قدرتمند است تا آنگاه كه حقّش را از ظالم بستانم، و قوى و ستمگر نزد من ناتوان و ضعيف است تا زمانى كه حقّ مظلوم را از او بگيرم
بنابراين، در امر خلافت خود انديشيدم و ديدم كه اطاعت و پيروى بر من واجب است. همانا در بيعت (با أبوبكر) پيشى گرفتم»..
پس زمانى كه على با خلفاء بيعت و از آنها اطاعت و پيروى، و دايماً همراهى شان نموده، بر تيجانى و كسانى كه خود را پيروان علي (رضي الله عنه) و فرزندانش مى دانند، واجب است آن اطاعت و دوستى و يكرنگى را تأييد و تأكيد كنند؛ زيرا محال است علي (رضي الله عنه) با شخصى بيعت كند و اطاعت از او را بر خود واجب بداند كه آن شخص، ظالم و غاصب و خيانتكار، و يا اقدامات و تصرّفاتش، ظالمانه و باطل باشد!
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5981دوست عزیز اگر این امر خلافت وشورا نامشروع می بود سیدنا علی بن ابی طالب رضی الله عنه هیچوقت بیعت نمیکرد با غاصبین تا امت گمراه نشوند.و شورا به معنای قبول صد درصد مردم نیست . شما بعضی قضایا را اشتباه متوجه شدی .اجماع به معنای اتفاق صددرصد همه و تک تک مردم نیس بلکه اگر اکثریت موافق باشند باید بر آن تصمیم شورایی گردن نهاد .فرض کن در ایران ریس جمهور انتخاب کنند .حالا بایستی صد در صد مردم موافق باشند یا عده ای اکثریت جامعه موافق باشند آن ریاست مشروع می شود ؟؟بله شورا به معنای اجماعی بودنش است ولی نه اتفاق صد در صد .اگر ذره ای انصاف به خرج بدهی با این توضیحات کوتاه کافی است .اما اگر باز مفصل تر خواستی بازم برایت شرح میدهم .
والله مستعان
-
نویسندهنوشته ها
شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
خیر چنین نیست.
این روش انتخاب مختص اهالی یثرب بوده و مورد قبول جماعت مسلمین و ازجمله خلفای راشد قرار گرفته و چرایی آن هم به شرایط مکان و زمان باز می گردد و به حکومت سیاسی و زمام داری امور کشوری مربوط است و ارتباط آن با دین تنها به اعتقادات حاکم بر جامعه بر می گردد که رهبری اجتماعی خود را شایسته واجد شرایط و ترجیحا” اعلم آنها بداند.هر چند زمام داری سیاسی اولویت اول یک اعلم به علوم الهی نیست.و انحصار قدرت در شخص خاص در هر شرایطی مطلوب نیست و مشورت و امر به آن و تذکر علما به این مقوله در این راستا گویا است.
والسلام علی من اتبع الهدی