Home › انجمن ها › انتقاد از احادیث شیعه › دفاع از احادیث شیعه
این جستار شامل 0 پاسخ ، و دارای 0 کاربر است ، و آخرین بار توسط dlsvkhth14.blogfa.com در 10 سال، 1 ماه پیش بروز شده است.
-
نویسندهنوشته ها
-
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5224شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5225ادرس سخنان اخیر===
کامل، ابن اثير، ج 2، ص 559 و 560، علوم الحديث و مصطلحه، صبحي صالح، ص 110، به نقل از تدريب، سيوطي، ص 198 و شرح نخبه، ابن حجر، ص 15. تدريب الراوي، سيوطي، ج 2، ص 177، (کشف الظنون، ج 1، ص 335). منهل الحديث، زرقاني، ص 11 و توضيح الافکار، صنعاني، ص 423.
اما طبق قولم سخن درباره رجال رافضه به نقل از کتاب رجال شیعه در ترازوی قضاوت عبدالرحمن الزرعی
سنت رسول الله ص نزد رافضي ها و اهل سنت :
در نظر ما، سنت عبارت است از آنچه که از گفتار و کردار و بيان پيامبر ص به ثبت رسيده است، بنابراين طبق اعتقاد ما، هيچ انسان معصومي پس از شخص پيامبر وجود ندارد. اما سنت در نظر اهل تشيع عبارت است از آنچه که از پيامبر اکرم ص و امامان دوازده گانه به ثبت رسيده است، چرا که به زعم اهل تشيع، معصوم بودن امامان را اعلام نموده است و آنها همه معصوم بوده و اصلاً گفتارشان از روي هوا و هوس نيست. در کتاب «الکافي» چنين آمده که اين امامان تمامي علومي را که در نزد ملائکه وانبياء و رسولان است و مربوط به آنها است را مي دانند، و نيز در همين کتاب، بخشي وجود دارد در مورد اينکه امامان مي دانند که چه موقع خواهند مُرد و جز با اختيار و خواست خود نمي ميرند،
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5226و بخشي ديگر وجود دارد در مورد اينکه امامان تمامي علوم گذشته و آينده را مي دانند و چيزي بر آنان پوشيده نيست، و بخشي ديگر در مورد اينکه امامان تمامي کتاب ها را با هر زباني که باشد مي شناسند و آن را مي فهمند، و امور و اعتقادات ديگري که تماماً با اسلام و تعاليم آن منافات دارد، و براي اينکه بتوان به شناختي واضح و روشن از عقايد اهل تشيع دست يافت، در اينجا ما به نقل قول يکي از علماي بلند پايه ي آنها مي پردازيم و آن شخص کسي نيست جز «محمد رضا المظفر» که مي گويد: «به اعتقاد بنده، امام همانند نبي مي باشد، پس بايد امام از تمامي رذايل و اعمال زشت و گناه دروني و بيروني سهوي و عمدي از زماني که به دنيا مي آيد تا هنگام مرگ کاملاً مصون باشد، همچنانکه بايد از سهو و خطا و فراموشي به دور و مصون باشد.»و محمد رضا المظفر در ادامه مي گويد که: «هر امامي، علم و آگاهي و شناخت و معرفت به احکام الهي و تمامي دانايي ها را از پيامبر اکرم ص يا امام پيش از خود تلقي مي کند، و هر گاه با چيز جديد و تازه اي مواجه شود، علم آن چيز جديد را از طريق الهام شدن توسط يک نيروي قدسي که خداوند به او بخشيده، به دست مي آورد، و هر گاه که چيزي مد نظر او قرار گيرد و بخواهد صورت حقيقي آن امر را بداند، اصلاً دچار اشتباه نمي شود و هيچ شبهه اي براي او پيش نمي آيد و در فهم آنها به هيچ دليل عقلي يا هيچ آموزشي احتياج پيدا نمي کند، هر چند که علم او دچار افزايش يا کاستي شود.»
و اما اين شيعه ي اثني عشري با اين گفتارش به ما چيز جديدي مي دهد، آنجا که مي گويد: «همانا قدرت الهامي که در وجود هر امام مي باشد و موسوم به نيروي قدسي مي باشد، در بالاترين مراتب خود به کمال مي رسد، پس هر امامي در خالص ترين حالت هاي قدسي نفس، کاملاً آمادگي برگرفتن معلومات را در هر زمان و هر حالتي دارد، پس هر گاه بخواهد علم چيزي را به دست آورد، از طريق آن نيروي آسماني الهام برانگيز، بلافاصله و بدون چيدن هرگونه مقدمه اي و بدون آموزش از جانب معلمي، آن را به دست مي آورد، و همانگونه که تمامي اشياء و ديدني ها در يک آينه ي صاف ديده مي شوند، تمامي آگاهيها در درون او تجلي مي يابند…»
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5227اما رافضي ها در اين زمينه بسيار گمراه ترند، همانطور که يکي از موثق ترين محدثين آنها محمدبن يعقوب کليني ـ در اصول کافي (جلد، ص 196، چاپ چهارم) از أبو عبدالله ؛ روايت کرده است که: «هر چه را که علي ؛تاييد نموده، تو نيز از آن پيروي کن، و از هر چه که نهي نموده، تو نيز اصلاً انجام نده.»
کليني در اصول کافي (ج 1، ص 197) از ابو عبدالله ؛ روايت مي نمايد که: اي سليمان! هر آنچه را که اميرالمومنين ؛ تائيد نموده و انجام داده، بايد آن را انجام داد، و از هر آنچه که نهي نموده، بايد از انجام آن خودداري نمود… و گفته که اميرالمومنين (ع) فرموده اند که: همانا من از طرف خداوند تقسيم کننده ي ميان بهشت و جهنم مي باشم و من جداکننده ي بزرگ ميان حق و باطلم، و من صاحب هستم، و تمام ملائکه و جبرئيل بدين امر اقرار نموده اند همانگونه که براي پيامبر اکرم ص چنين اقراري نمودند…»
و نيز يکي از شيوخ اهل تشيع به نام محمدبن نعمان ـ ملقب به المفيد ـ رواياتي را در اين زمينه نقل نموده که برگزيده ي اين روايات اين است که خداوند با علي به مناجات پرداخته و گفتگو نموده است. پناه بر خدا. از تمام اين روايات براي ما روشن مي شود که در نظر اهل تشيع، امامان آنها داراي حق تشريع هستند و رواياتي را به اين امامان منسوب نموده اند که نشان مي دهد امامان آنها به خاطر عصمتي که دارند، روايات منقول از آنها در حکم متن قرآن و سنت مي باشد و داراي چنان جايگاهي است.
بنابراين بر اساس اين عقيده ي اهل تشيع براي ما معلوم مي شود که اهل تشيع کاملاً بر ضد اين گفته ي خداوند عزوجل مي باشند که مي فرمايد:
المائدة: 3
امروز دينم را بر شما كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را به عنوان دين براي شما برگزيدم.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5228اين نيروي قدسي و آسماني که امامان را داراي ويژگي و استعداد آمادگي جهت اخذ معلومات و آگاهيهاي فراوان ديگر مي کند، چيزي نيست جز ساخته هاي دروغين عقلانيت شيعي به صورت يک عقلانيت تعصبي و خرافي و بي ارزش، چرا که بر اساس نص قرآن، احکام دين کاملاً در متن قرآن تکميل شده است، پس هر کس ادعا بکند که احکامي در دين اسلام باقي مانده است که چندين سال پس از اتمام نزول قرآن، کسي مي آيد و احکام جديدي را با خود مي آورد، چنانچه ديدگاه اهل تشيع در قبال امامانشان چنين است، بايد گفت که چنين ادعايي کاملاً با ماهيت اسلام منافات دارد و در تضاد کامل با اعتقادات مسلمانان است.
اما ادعايي که در مورد عصمت امامان دارند، به دو لحاظ باطل مي باشد:
دليل اول: اين ادعا توسط آيه ي تطهير کاملاً باطل مي شود، چرا که بر اساس اين آيه، تمامي همسران پيامبر جزء معصومين قرار مي گيرند اگر قرار بر وجود معصوم باشد.
و اگر دليل خود را در حديث کساء قرار بدهند، جواب ما اين است که: در واقع طبق اين حديث، تنها سه نفر از 12 معصوم شامل افراد کساء مي شوند، و دليل اهل تشيع براي شموليت بقيه ي 12 معصوم در چنين معصوميتي چيست؟ و چه چيزي مانع شده که آل جعفر و آل عقيل و آل عباس جزء اصحاب کساء قرار نگيرند؟
و بر اساس اين حديث اصحاب کساء را که معصوم اعلام شده اند، در همين 5 نفر منحصر مي شود، چگونه به ساير 12 معصوم تعميم مي دهند؟ و چرا اصحاب کساء و معصومين شامل امامان زيديه نشده است؟ و يا چرا شامل اسماعيلي و يا ساير فرقه هاي اهل تشيع که متجاوز از 70 فرقه اند، نشده است؟ و آيا اهل تشيع دليلي دارند بر اينکه تنها شامل اين 5 نفر (حضرت محمد ص، علي، فاطمه، حسن و حسين ي) مي باشد و باقي 12 معصوم جزو معصومين اصحاب کساء قرار نمي گيرند؟ و در حقيقت جواب اين سوال را نتوانسته اند بدهند و تا فرا رسيدن قيامت نيز نخواهند توانست که جواب دهند.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5229من در جواب مي گويم که: اين روايت چه تناسبي با روايت کليني در اصول کافي (ج 2، ص 373) دارد که از خود امام باقر که اين امر را در دوره ي اموي ها حلال مي کند، روايت مي کند که رسول خدا ص فرموده اند که: «هر کسي که براي راضي کردن حاکمي فتواي مخالف شرع الله بدهد، به درستي که آن کس از دين خدا خارج مي شود.»
شيعه يک روايت ديگر دارند که از أبو عبدالله ؛ روايت شده که: «جز بر روي زمين و يا آنچه که از زمين روئيده به جز پنبه و کتان، سجده مکن.» و در جايي ديگر مي بينيم که از حسين بن علي بن کيسان روايت شده که مي گويد: نامه اي به أبو الحسن ثالث نوشتم و در آن نامه در مورد سجده بر پنبه يا کتان بجز در حالتهاي تقيه يا ضرورت سوال نمودم و او در جواب نوشت که اين امر جايز است.
و من در برابر اين دو روايت مي گويم که: شيعه هر دو روايت را قبول دارد، در حالي که امروزه در مذهب اهل تشيع سجده بر روي پنبه يا کتان جايز نيست در حالي که در روايت دوم اين امر مباح اعلام شده است و اين بر دو صورت نقل شده است. و نيز از صادق روايت شده که مي گويد: «سجده بر روي زمين واجب است و در غير اين حالت، سنت است.» و از ياسر خادم روايت نموده اند که: ياسر گفته يکبار أبو الحسين ؛ از کنار من عبور کرد و من بر روي طبر نماز مي خواندم و بر آن سجده رفتم. پس أبو الحسين به من گفت: «چرا بر روي آن سجده نمي کني، مگر آن از گياهان زمين نيست؟» مي بينيم که مذهب اهل تشيع کاملاً بر خرافات و تناقضات و دروغ ها و امور باطل و هوي و هوس و حيله هايي بر عليه اسلام و مسلمانان بنا شده است.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5230اين است معصوميت امامانشان که اهل سنت را به اعتقاد بدان فرا خوانند و از اهل سنت مي خواهند که به مذهب آنها اعتراف کنند. و اما کليني که بسيار نزد آنان مورد اعتماد است در فروع کافي (ج 7، ص 87 و 88) با سند، از عبدالله بن محرز روايت مي کند که: از أبو عبدالله ؛ در مورد مردي که وصيت مي کند براي من و آنگاه مي ميرد و دختري بعد از خودش بر جاي مي ماند، سوال نمودم، و او در جواب گفت که: «نصف آن را دخترش بده و نيمه ي باقيمانده را براي موالي بگذارد. يکبار ديگر نزد او رفتم و او گفت که ياران ما گفته اند که موالي هيچ بهره و نصيبي از اين ارث ندارند و من تنها به خاطر تقيه نسبت به تو چنين چيزي را گفتم و او گفته كه: نه به خدا قسم ، من تقيه ي تو را ننمودم ، بلكه فقط ترسيدم كه تو براي گرفتن آن نصف مواخذه نشوي و اگر ترسي نداري، آن نصف باقيمانده را به دخترش بده، و خداوند از تو خواهد گذشت.» و در فروع كافي ( ج 7 ص 86) از طريق سلم? بن محرز، داستاني شبيه همين داستان نقل شده است.
أبو محمد حسن بن موسي نوبختي در فرق الشيعه (ص 52، چاپ سال 1931) از عمربن رباح روايت مي کند که: عمربن رباح از جعفر ؛ در مورد مسأله اي سوالي پرسيد، و او جواب او را داد. سپس نزد او آمد و دوباره اين سوال را از او پرسيد ولي اين بار جوابي بر خلاف جواب قبلي به او داد، پس به أبو جعفر گفت: اين بر خلاف جوابي است که سال گذشته در جواب اين مسأله به من دادي. و أبو جعفر گفت که: جواب ما در سال گذشته به خاطر تقيه اينگونه بود. پس عمربن رباح در مورد صداقت أبو جعفر و امامت او مشکوک شد و با يکي از ياران أبو جعفر به نام محمدبن قيس روبرو شد و به او گفت: من از أبو جعفر در مورد مسأله اي سوال نمودم، و او جوابي به من داد که سال بعد در قبال همين مسأله جواب ديگري به من داد که بر خلاف جواب سال پيش بود و وقتي من به او گفتم چرا چنين کردي؟ گفت که من اين کار را به خاطر تقيه انجام دادم. در حاليکه خداوند شاهد است که من هنگامي که نزد او آمدم و اين سوال را از او پرسيدم، کاملاً آماده ي پيروي نمودن از فتواي او بودم و اينکه حتماً فتواي او را به کار بندم، اما مي بينم که او به من مي گويد که به خاطر تقيه آن را به تو گفتم و اين حال و وضع من است.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5231پس محمدبن قيس به او گفت: شايد هنگامي که تو از او سوال نموده اي، در مجلسي که تو حضور داشته اي کسي بوده که او تقيه ي آن شخص را نموده است. اما او گفت که: در هيچ کدام از دو باري که نزد او رفتم کسي غير از من نزد او نبود اما هر بار جوابش از روي پنهان كاري بود و او جواب سال قبلش را حفظ نکرده بود تا جوابي مثل آن را به من بدهد، پس او از امامت خارج گشته است. و گفت که: کسي که براي من فتواي باطل بدهد، امام من نيست.)
ز طريق اين مناقشه به اين نتيجه مي رسيم که عصمت هر کس جز پيامبران امري باطل است و در اين امت کسي غير از پيامبر برگزيده مان محمد ص که قرآن بر عصمت او گواهي داده، معصوم نيست و گواهي قرآن بر او در اين آيه است که مي فر مايد:
النجم: 3 – 4
پيامبر از روي هوا و هوس سخن نمي گويد و آنچه که مي گويد چيزي نيست جز وحي اي که بر او نازل شده )
و هر کس چيزي غير از اين را ادعا نمايد، همانا گمراه گشته و ديگران را گمراه مي نمايد و چيزي را که در اسلام وجود ندارد در آن داخل نموده است.
کتب احاديث شيعه:
اهل تشيع در زمينه ي حديث و فقه داراي کتب مهمي هستند که عبارتند از:
(1) الکافي، تاليف محمدبن يعقوب الکليني:
محمد صادق الصدر در مورد اين کتاب مي گويد که: «اولين کتاب از کتابهاي چهارگانه اي است که تأليف شده است و مؤلف آن، محمد بن يعقوب بن اسحاق الکليني، معتمدترين عالم اماميه در زمان خود مي باشد…».
و در ادامه مي گويد: «… و روايت نموده اند که الکافي را بر مهدي ؛ عرضه نمودند، و مهدي ؛در مورد آن گفته که اين کتاب براي پيروان ما کفايت مي کند…»
سپس به مدح اين کتاب پرداخته و مي گويد: «… اين کتاب او در نظر اهل تشيع معتمدترين کتاب است در ميان کتب چهارگانه، چرا که به ذکر تمامي سلسله ي سندها بين او و معصومي که از او روايت شده پرداخته است و چنين کتابي در ميان ديگر کتب نظيري ندارد.»
و عبدالحسين شرف الموسوي در مورد کتب اربعه (کتابهاي چهارگانه) مي گويد: «آن چهار کتاب عبارتند از: الکافي ـ التهذيب ـ الإستبصار ـ و من لا يحضره الفقيه، و اين چهار کتاب، کتابهايي هستند سرشار از احاديث متواتر و از لحاظ صحت مضامين کاملاً تائيد شده اند و الکافي در ميان آنها قديمي تر و بزرگتر و بهتر و مورد اعتمادترين است.»
(2) من لا يحضره الفقيه:
صاحب اين کتاب، شيخ أبو جعفر الصدوق محمدبن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه ي قمي ـ متوفي سال 1381 هـ.ق مي باشد، و محمد صادق الصدر در مورد آن گفته که: «اين کتاب دومين منبع اهل تشيع است، سپس اينگونه به ثناي مؤلف آن مي پردازد که: «… شيخ ما الصدوق در زمان خويش به جايگاه رفيعي دست يافت که هيچ کس غير از او بدان مقام نرسيده، و او اولين کسي است که به لقب «الصدوق» دست يافته است، تا اينکه اين لقب مختص او شد و هر گاه اسم او برده مي شد، اين لقب فوراً به ذهن خطور مي کرد و او اين لقب را به خاطر شدت اثبات گرائيش در روايت و حفظ و ضبط دقيق آن به دست آورده است…»
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5232(3) التهذيب:
صاحب اين کتاب، شيخ آنها به نام محمدبن حسن بن علي الطوسي ـ متوفي سال 460 هـ مي باشد و اين کتاب، سومين منبع اهل تشيع مي باشد که در آن گفته اند: «… اين کتاب براي يک فقيه در مورد هر چه از روايات احکام وجود دارد، او را كفايت مي كند و هيچ كتابي نمي تواند او را از اين كتاب بي نياز كند.»
(4) الاستبصار:
اين کتاب نيز نوشته طوسي است و چهارمين کتاب آنهاست.
و در مورد کتب اربعه، سيد محمد صادق الصدر گفته که: «چيزي که شايان توجه مي باشد و بايد مد نظر قرار گيرد ، اين است كه اهل تشيع همگي بر اين عقيده اند که کتب اربعه کاملاً موثق و معتبر مي باشند و قائل به صحت تمامي روايات موجود در آن مي باشند، با اين وجود نام «صحاح» را بر کتابهايشان نگذاشته اند آنچنان که برادران اهل سنتشان چنين کرده اند، چرا که صحيح در نظر اهل تشيع با توجه به اصطلاح اهل حديث عبارت است از سلسله ي رجال حديثي که همه آنها معتقدند به امامان باشند و عادل باشند و بدين لحاظ براي ما ممکن نيست که از کتب اربعه با عنوان صحاح ياد کنيم، چرا که در آنها هم حديث صحيح است و هم حسن و هم موثق.
بر اساس گفته هاي اين شيعه، ملاحظه مي کنيم که:
) اين کتابها در نظر اهل تشيع کاملاً از احاديث ضعيف و موضوع خالي مي باشند، چرا که احاديث موجود در آنها بر اساس گفته ي صدر به سه دسته تقسيم مي شوند که عبارتند از: صحيح و حسن و موثق.
(2) اهل تشيع کاملاً پيرو هوا و هوس و گرايشاتي پليد هستند. اگر حديثي را ببينند که صحيح باشد و راوي آن اماميه باشد، اما مخالف با هوي و هوس آنها باشد، آن حديث ر حمل بر تقيه مي کنند و اگر حديثي را ببينند که موثق است اما مخالف مذهب آنان است، مي گويند راوي اين حديث از ميان عامه ي مردم مي باشد، ولي اگر آن حديث موثق باشد و موافق هوي و هوس آنان باشد، آن حديث را قبول مي کنند.
(3) همانا کتاب کافي اي که مي گويند موثق ترين و مطمئن ترين و بهترين کتاب آنان است، پر است از رواياتي که مؤيد وقوع تحريف در قرآن هستند و نيز رواياتي که در مورد امامان به غلو پرداخته است.
اهل تشيع داراي کتابهاي ديگري هستند که اهميت آنها کمتر از کتب اربعه نيست، از جمله:
عيون الأخبار ـ معاني الأخبار ـ إکمال الدين ـ الخصال ـ الأمالي ـ التوحيد ـ ثواب الأعمال ـ عقاب الأعمال ـ علل الشرايع. تمامي اين کتابها از آن «الصدوق» صاحب کتاب «من لا يحضره الفقيه» است. بصائر الدرجات از محمدبن حسن الصفار ـ الإرشاد ـ الإختصاص ـ أوائل المقالات، که اينها نيز نوشته يکي از بزرگان آنها به نام محمدبن محمدبن نعمان، ملقب به المفيد است.
المجالس و الأخبار از شيخ فرقه ي آنها، طوسي و کتابهايي دارند که در برگيرنده ي کتب اربعه مي باشد، مانند کتاب «الوافي» از محسن فيض کاشاني که هر 4 کتاب را در خود دارد.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5233و سائل الشيعه إلي تحصيل مسائل الشيعه از محمدبن حسن حر عاملي که شامل کتب اربعه و کتابهاي ديگري مي باشد. مستدرک الوسائل از محمد تقي نوري طبرسي، صاحب کتاب «فصل الخطاب في اثبات تحريف کتاب رب الأرباب».
جرح و تعديل در نزد تشيع:
در زمينه ي اين علم، اهل تشيع کتابهايي دارند که در برگيرنده ي زندگينامه ي راويان آنها مي باشد، ولي بايد در نظر داشت که اهل تشيع در مقايسه با اهل سنت در اين زمينه بسيار کم مايه و کم سواد هستند، بلکه اصلاً کمتر از آن هستند که بشود آنها را با اهل سنت مقايسه کرد.
و اما مهمترين کتابهايشان در اين زمينه:
(1)کتاب «الرجال» يکي از مورد اعتماد ترين و بزرگوارترين افراد آنها ـ أبوعمرومحمدبن عمربن عبدالعزيزالکشي- ، که اين کتاب مشهور به«رجال الکشي» مي باشد و آنچه که از اين کتاب در دست مي باشد ، اصل کتاب نيست ، بلکه گزيده اي است از آن که توسط طوسي گزينش شده و او اسم اين کتاب را «اختيار معرف? الرجال» قرار داده است.
و طبق تمام اين ها، اين کتاب مهمترين و قديمي ترين کتاب آنها در زمينه ي جرح و تعديل
مي باشد و بيشتر کتاب اختصاص به اين علم ناقص و لرزان در نزد آنها دارد و مؤلف آن
مي گويد که: اين کتاب، مايه ي اعتماد يک چشم بينا و اعتمادگر به اخبار و رجال است.
(2) کتاب «الرجال» از يکي از مورد اعتمادترين افراد نزد آنان ـ احمدبن محمدبن علي نجاشي ـ که مشهور به «رجال النجاشي» مي باشد، و اين كتاب در هنگام بروز اختلاف، بر ساير كتب، برتري دارد.
(3) کتاب «الرجال» از شيخ بزرگ آنان محمدبن حسن طوسي، که اين کتاب مشهور به «رجال الطوسي» مي باشد.
(4) «الفهرست» که همچنين از آن طوسي است.
و نيز دو کتاب مهم در اين زمينه وجود دارد که عبارتند از:
(اول) الرجال از أبو جعفر أحمدبن أبو عبدالله البرقي.
دوم) الضعفاء از احمدبن حسين بن عبيدالله الغضائري و اين کتاب، اکثريت افراد مورد اطمينان و موثق آنان را در قفس اتهام قرار مي دهد و يکبار به آنها تهمت دروغ مي چسپاند و يکبار تهمت جعل و نيز مبالغه گويي را به آنها مي زد و اين باعث شد که در نسبت دادن اين کتاب به غضائري دچار شک شوند، با اين وجود: هر گاه دوست داشته باشند کسي را موثق بدانند، او را موثق و مورد اطمينان مي پندارند و هر گاه تهمت و اتهام را بر کسي روا ندارند، تهمت زدن بر او را رد مي کنند.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5234در نظر آنان حديث به چهار قسمت تقسيم مي شود:
(1) صحيح: حديثي است که سند آن از طريق نقل شدن توسط يک نفر عادل اماميه در يک سلسله از روايان عادل اماميه در تمامي گروهها در نهايت به يک معصوم منتهي مي شود.
(2) حسن: حديثي است که سند آن از طريق نقل شدن توسط يک نفر اماميه اي مقبول و شايسته در نهايت به يک معصوم منتهي مي شود.
نشانه ي موثق بودن و حسن بودن نزد اهل تشيع در 4 مورد است:
(1) متن توسط يکي از معصومين روايت شده باشد.
(ب) متن توسط يکي از عالمان قديمي شان مثل برقي، ابن قولويه، الکشي، الصدوق، مفيد، نجاشي و افرادي از اين دسته روايت شده باشد.
(ج) يکي از عالمان و بزرگان متأخرشان مانند شيخ منتجب الدين و ابن شهر آشوب، متن آن را تائيد نموده باشند.
(د) اجماع بر صحت اين حديث از جانب گذشتگان.
(3) موثق: طبق گفته ي مامقاني، اين حديث، حديثي است که سند نسبت دادن اين حديث به يک معصوم از طريق يک نفر فرد مورد اعتماد است که با وجود فساد عقيده اش به خاطر منتسب بودن به يکي از فرقه هاي مخالف فرقه ي اماميه، در يک سلسله از افراد عادل اماميه در اين روايت قرار گرفته است.
(4) ضعيف: حديثي است که تمامي شروط سابق جهت صحت حديث را در بر ندارد و ميان سلسله ي راويان آن، يک نفر انسان فاسق يا مجهول الهويه و يا دروغگو و جعل کننده ي حديث وجود دارد.
و اما دوباره به بررسي کتب رجال در نزد اهل تشيع مي پردازيم. اهل تشيع صاحب کتابهايي در مورد رجال حديث مي باشند که اين کتاب هاي جديد در برگيرنده ي کتب رجال قديمي است، مثل کتاب «تنقيح المقال» از شيخ عبدالله المامقاني، که کامل ترين کتاب رجال جديد در زمينه ي زندگينامه ها مي باشد و کتاب «مجمع الرجال» از مولي زکي الدين المقهباني، که شامل کتب اربعه و کتاب الضعفاء غضائري مي باشد.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5235و کتاب «قاموس الرجال» از محمد تقي تستري، و «جامع الرواه» از محمد علي اردبيلي، و «معجم رجال الحديث» از أبو القاسم الخوئي.
بعد از بررسي ها و کنکاش هاي مداوم، براي من ثابت شد که رافضي ها در واقع دروغگوترين فرقه ي منتسب به اسلام هستند، و حتي عالمان متأخر شيعه نيز اين حقيقت را گوشزد نموده اند. يکي از کتاب هاي آنها كه به دستم رسيده است، عنوان آن «نقض الصواعق المحرقه» است که تأليف اميرمحمد کاظم قزويني مي باشد. اين مؤلف گفته که «از رسول خدا ص حديثي به تواتر نقل شده که در آن حديث خطاب به حسين گفته است: اين امام است و فرزند امام و پدر امامهاي نه گانه که نهمين آنها، قائم آنهاست…»
و بعد از اينکه تمام حديث را نقل نموده، در صفحه ي 154 از چاپ دوم اين کتاب گفته که: «ابن تيميه در صفحه ي 210 از کتاب منهاجش در جلد چهارم آن، به صحت و تواتر اين حديث اعتراف نموده است…»
ما مي گوئيم که: اين گفته، يکي از بزرگترين دروغ ها و افتراهائيست که بر خدا و رسولش نسبت داده شده است. ابن تيميه نه تنها اعتراف به صحت اين حديث ننموده، بلکه حکم جعلي بودن آن را نيز صادر نموده است و در حقيقت سخن دروغي است که بر پيامبر نسبت داده شده است. در کتاب منهاج السنه ج 4، ص 210، به 12 طريق، اين حديث مردود گشته است. آنجايي که ابن مطهر که يک رافضي است، به گمان خود تصور کرده که اين حديث حتي در دورترين سرزمينهاي مسلمانان نيز از سلف تا به خلف نقل شده است، ابن تيميه / اينگونه جواب او را داده که: «اهل سنت و عالمان آن چندين برابر اهل تشيع مي باشند و همه مي دانند که تمامي اين سخنان، دروغ هايي است که به پيامبر نسبت داده شده اند و هيچ شکي در نسبت اين دروغ به پيامبر نيست و اهل تشيع به خاطر چنين نسبت دادن دروغي، مورد لعنت واقع شده اند.»
اين است حکم ابن تيميه نسبت به اين حديث دروغي که به پيامبر نسبت داده اند، پس آن اعترافي که اين رافضي آن را نسبت به ابن تيميه ادعا نموده، کجاست؟
دروغگويي و گمراهي و کتمان اهل تشيع چه بسا بيشتر از آن باشد که به شمارش آيد. رساله اي با عنوان «المسح علي الأرجل أو غسلها في الوضوء» از عبدالحسين شرف موسوي رافضي به دستم رسيد که نويسنده در آن تلاش بر فريبکاري و گمراه نمودن و سرپوش نهادن بر حقيقت داشته است. در صفحه ي 12 از اين کتاب، به نقل روايتي از ابن ماجه پرداخته است که از طريق أبو اسحاق از أبوحيه روايت شده است که گفته: «ديدم که علي وضو مي گيرد، و دو پايش را تا مچ پا شست، و سپس گفت: خواستم طهارت و پاکي نبي اکرم ص را به شما نشان داده باشم…» و رافضي گفته ي سندي را نقل مي کند که گفته: «اين يک جواب ردي است بر شيعه هايي که قائل به مسح پاها مي باشند در حاليکه طبق اين روايت، علي پاهايش را شسته است.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5236سپس رافضي ادامه مي دهد که: «اين دقيقاً عين کلام اوست که انشاءالله خداوند او را ببخشايد و امام ابن ماجه و ساير جمهور علماء بر مردود بودن اين حديث به خاطر مردود بودن سند آن از چند جهت مورد تائيد قرار داده اند که عبارتند از:
(1)عدم مشروعيت راوي اين حديث از آنجاست که او يک فرد ناشناخته است، و ذهبي در کتاب ميزانش در قسمت کنيه ها در مورد او مي گويد که فرد ناشناخته و مجهولي است…
(2) اين حديث را تنها أبو اسحاق روايت نموده که او نيز فرد پير و فراموشکاري بوده و دچار اشتباه مي شده…»
و اما در حقيقت و صحت آن:
) أبو حيه گفته است که: «علي را ديدم که وضو مي گرفت، دستهايش را خوب شست تا تمييز شدند و آنگاه مضمضه نمود و سه بار استنشاق نمود و صورتش و دستانش را تا آرنج سه بار شست و يکبار سرش را مسح کشيد و سپس پاهايش را تا مچ شست.» اين حديث را ترمذي از هناد و قتيبه روايت کرده که آن دو نيز از أحوص و او نيز از أبو اسحاق(1-37) و ابو داود و ابو توب?الربيع بن نافع و عمرو بن عون، هر سه از أبو أحوص و او نيز از أبو اسحاق روايت نموده اند(1-34) و نسائي اين حديث را از قتيبه روايت نموده است (1-70) و نيز از محمد بن آدم از يحيي بن زكريا از أبو زائده از پدر أبو زائده روايت نموده و نيز از أبو اسحاق روايت نموده است. و حافظ گفته كه بزاز نيز اين حديث را روايت نموده كه به اين صورت گفته : سپس استنشاق نمود و با دست چپش سه بار آب پاشيد. تلخيص الجيد(1-90).
و شيخ احمد شاكر سند اين حديث را صحيح دانسته است.( ترمذي.تحقيق احمد شاكر)
(2) زربن حبيش روايت مي کند که: شنيده است که از علي ؛در مورد چگونگي وضو گرفتن رسول خدا سوال کردند، و او نيز حديث چگونگي وضو گرفتن علي ؛ را نقل نموده که به لحاظ الفاظ بسيار نزديک مي باشد به حديث قبلي، جز اينکه در اين حديث در آخر آن پس از مسح سر مي گويد، سپس پاي راستش را سه بار شست و پاي چپش را سه بار شست. اين حديث را أبو داود از عثمان بن أبي شيبه از أبو نعيم ربيعه کناني و او نيز از منهال بن عمرو، نقل نموده است. ابن قطان گفته که: من دليلي براي اين حديث نمي بينم. (عون المعبود 1ـ 43)
(3) از عبد خير روايت شده که در مورد علي روايت کرده اند که علي ظرف آبي به همراه يک تشت آورد، و بر روي دستانش آب ريختند و او دستانش را سه بار شست و مضم ضه کرد و آنگاه کف دستانش را باز کرد و کمي آب برداشت و صورتش را سه بار شست و دست راستش و سپس چپش را سه بار شست، سپس سرش را يک بار مسح کشيد و پاي راستش را و پاي چپش را سه بار شست. اين حديث را أبو داود در باب طهارت (1ـ 42) نقل نموده
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5237که سلسله ي راويان آن عبارتند از مسدد از أبو عرانه از حلواني از ابن علي از زائده که هر دوي آنها از خالدبن علقمه از علقمه و از محمدبن المثني (1ـ 40) از محمدبن جعفر از شعبه از خالدبن عرفطه از عرفطه، اما أبو داود روايت شعبه از مالک بن عرفطه را يک توهم دانسته است و گفته که آن در حقيقت مالک بن علقمه است، اما احمد شاکر در تعليقي که بر سنن ترمذي نوشته، اين امر را رد نموده است و گفته که آنها دو روايت جدا هستند، و ترمذي اين روايت را از قتيبه و هناد روايت نموده که آن دو نيز از أبو أحوص و او هم از أبو إسحاق از عبدخير روايت نموده اند (1ـ 35)، و نسائي اين حديث را از قتيبه از أبو عوانه از خالدبن علقمه روايت نموده است (1ـ 68) و بزار و ابن حبان نيز اين حديث را روايت نموده اند، و شيخ عبدالقادر الأرناؤوط گفته که حديث، حديثي صحيح است. (جامع الأصول 7ـ 154)، و الأعظمي در تعليقي که بر ابن خزيمه نوشته، گفته که سند اين حديث صحيح مي باشد. (1ـ 76)
(4) ابن ابي شيبه گفته که وکيع روايتي را از سفيان و او نيز از أبو اسحاق و از حارث و از علي آورده است که علي پاهايش را تا مچ پا شست.
و به اين ترتيب ما متوجه ميزان خباثت اين رافضي مي شويم که چگونه سعي مي کند روايت علي را در مورد وصف وضوي پيامبر که به صورت شستن پاها بوده، رد کند.
البته چيزي که يقين ما را نسبت به اثبات اين روايت از علي ازدياد مي بخشد اين است که خود اهل تشيع نيز اين حديث را روايت نموده اند، به طور نمونه، أبو اسحاق إبراهيم بن محمد الفقي الکوفي (وفات درسال 283) ، که يکي از مورد اعتمادترين روايان حديث نزد اهل تشيع است، اين حديث را با سند از «عبابه» روايت نموده که علي ؛ نامه اي به محمدبن ابوبکر و اهل مصر نوشت که در متن آن آمده بود… (و اما درباره ي وضو: همانا وضوجزو نماز است، پس دستانت را سه بار بشور، و سه بار مضمضه کن و سه بار استنشاق کن، و صورتت را سه بار بشور و سپس سه بار دست راستت و سه بار دست چپت را بشور، من مي ديدم که پيامبر ص به همين روش وضو مي گرفت و به درستي که وضو نصف ايمان است.) و به اين ترتيب مي بينيم که علي ؛ اينگونه وضو را به پيروانش تعليم مي داده است.
و أبو جعفر محدبن حسن طوسي ـ شيخ يکي از فرقه هاي شيعه ـ روايتي را از علي ؛ با سند مي آورد که مي گويد: علي گفته که نشسته بودم و داشتم وضو مي گرفتم, که همينکه شروع کردم به وضو گرفتن، پيامبر خدا ص از راه رسيد، و به من گفت: سه بار مضمضه و استنشاق بكن و دندانهايت را بشور و سه بار صورتت را بشور، و سپس فرمود: البته انجام هر کدام از اينها دوبار نيز کافي است. سپس علي ؛ گفته که دو بار دستانم را تا آرنج شستم و دو بار سرم را مسح کشيدم، که پيامبر فرمود: يکبار مسح سر کافيست و مي گويد: آنگاه پايم را شستم، که پيامبر ص به من گفت: اي علي! بين انگشتان دستت را خوب بشور تا آتش جهنم بين آنها نرود.
چنين روايتي را از علي، نه أبو حيه و نه أبو اسحاق و أبو الأحوص و زهيربن معاويه با آن آشنايي ندارند، پس چگونه اين آدم زاهد دروغگو مي خواهد اين حديث را بر روايت أبو حيه ترجيح دهد، و چگونه دچار چنين توهمي شده است.
سپس ابن سکن و افراد ديگري بر صحيح بودن اين حديث از علي ؛تأکيد نموده اند.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5238محمدبن يعقوب کليني ـ يکي از مورد اعتمادترين محدثين شيعه ـ حديثي را با سند از أبو عبدالله ؛ نقل مي نمايد که: «هر گاه اشتباهي ساعدت را قبل از صورتت شستي، دوباره از اول صورتت را بشور و آنگاه ساق دست را بعد از صورتت، و يا اگر ابتدا ساق دست چپت را پيش از ساق دست راستت شستي، سپس از نو اول ساق دست راستت را بشور و سپس ساق دست چپت را، و يا اگر اشتباهي اول پايت را شستي و آنگاه سرت را مسح کشيدي، ابتدا از نو سرت را مسح بکش و آنگاه پايت را بشور.»
طوسي که از بزرگان يکي از فرقه هاي تشيع مي باشد، از أبو عبدالله ؛ روايت مي کند که: «در مورد مردي که کامل وضو مي گيرد اما پاهايش را کامل مي شويد و در آب فرو مي برد، او گفته است که: آن كار باعث پاداش او مي شود.» فرو بردن در اب ، شستن است نه مسح كردن.
و شيخ آلوسي بغدادي در مختصر تحفه ي اثني عشريه، احاديثي را در مورد شستن پاها به عنوان دليل مي آورد که توسط خود اهل تشيع روايت نموده است و گفته که: «چه وقت شيعه چنين چيزي را روايت نموده است و کجا چنين روايتي شده است و در چه کتابي نوشته شده و چه کساني آن را روايت نموده اند…»
همين امر دليل محکمي براي دروغگو بودن علماي شيعه و عدم امانت آنها مي باشد، چون ديديم که در کتاب ها و منابع مختلفي از آنها در مورد شستن پاها، احاديثي نقل شده است.
-
نویسندهنوشته ها
شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.
کودک جان اول قشنگ مطالعه کن بعد سخن بگو تا ضایع عالم نشوی . تو که از درایه چیزی نمیدانی لطفا وارد نشو .
اما مسئله دیگر در این باب اصل جمع و بیان مختلف الحدیث است
علم مختلف الحديث
شعبة ديگري از شعبههاي علم الحديث درايتي “علم مختلف الحديث” است و آن عبارتست از قواعدي مانند قاعدة تقييد مطلق و تخصيص عام و تعدد حادثه و … که به وسيلة آنها تضاد و تعارض ظاهري که در بين دو حديث مشاهده ميگردد به حالت توافق و تعاضد در ميآيد، و چون به وسيله قواعد علم مختلف الحديث غبار تعارض از چهرة نوراني احاديث دور ميگردد آگاهي از اين علم بر هر عالم دانشمندي واجب است.
شيخ سيوطي در تدريب الراوينوشته است نخستين کسي که در زمينه مختلف الحديث به بحث پرداخت محمدبن ادريس شافعي (م ـ 204) بود، که وي عل اوه بر اينکه در خلال مباحث فقهي خود در کتاب “اُمّ” اصولي را جهت جمع کردن روايات اختلافي وضع نمود، کتابي را نيز با عنوان “اختلاف الحديث” تأليف (2) کرد، که در آن کتاب به تفصيل جمع بين روايات اختلافي را مورد بحث قرار داد، و اين کتاب اخيراً در جلد هشتم اُمّ از صفحة 586 تا 678 در 92 صفحه به چاپ رسيده است. اين علم را “علم تلفيق الحديث” (3) نيز ناميدهاند. و بعد از امام شافعي ابن قتيبة دينوري (م ـ 276) در اين علم کتابي را با عنوان: “تأويل مختلف الحديث” تأليف نمود و از ديگر کساني که در قرن سوم و چهارم در اين علم به تأليف کتابهاي توفيق يافتهاند ميتوان از ابن جرير طبري (م ـ 310) و ابويحيي زکرياي بن يحيي الساجي (م ـ 370) و ابوجعفر طحاوي (م ـ 321) نام برد، و نام کتاب ابوجعفر طحاوي “مشکل الآثار” است که در هند به چاپ رسيده است و در اوايل قرن پنجم ابوبکر محمدبن حسن بن فورک (م ـ 409) کتاب “مشکل الحديث و بيانه” را تأليف کرده که در هند به طبع رسيده است و در اواخر قرن ششم ابن جوزي (م ـ 597) با تأليف کتاب مفيد و مهم “التحقيق في احاديث الاختلاف” گام بلندي را در راه جمع و توافق بين روايات اختلافي برداشت.
صبحي صالح بعد از بحث از اين علم و برخي از مؤلفين آن، مثالي نيز براي رفع تعارض بين دو حديث را، اينگونه بيان کرده است: “مثال مانند فرمودة پيامبر – صلى الله عليه وسلم – (لاعدوي) يعني: بيماري از کسي به ديگري منتقل نميشود و فرمودة ديگر پيامبر – صلى الله عليه وسلم – : “فرّ من المجذوم کما تفرّ من الاسد” يعني همانگونه که از شير درنده ميگريزي از مبتلا به بيماري جذامي بگريز. که هر دو حديث صحيح هستند و اولي انتقال بيماريها را نفي و دومي سرايت بيماريها را اثبات مينمايد و ظاهراً با هم تعارض دارند، و صبحي صالح تعارض ظاهري اين دو حديث را (به نقل از التدريب، ص 198 و شرح نخبه (ص 15) اينگونه رفع کرده. “انّ هذه الامراض لاتعدي بطبعها، لکن الله جعل مخالطة المريض للصحيح سبباً لاعدائه مرضه و قديتخلّف ذلک عن سببه کما في غيره من الاسباب” يعني: منظور حديث اول اين است که اين امراض به اقتضاي طبيعت خود از کسي به ديگري سرايت نميکند، اما خداوند متعال اختلاط و آميختن افراد سالم را با افراد بيمار سبب سرايت بيماري از بيمار به شخص سالم قرار داده است و گاهي اين امر از سبب خود تخلف ميکند مانند موارد ديگري از اسباب”