داستان پیرمرد مسافرودعا

Home انجمن ها شرکیات. توسل، شفاعت و بدعت داستان پیرمرد مسافرودعا

این جستار شامل 0 پاسخ ، و دارای 0 کاربر است ، و آخرین بار توسط  orton در 10 سال، 1 ماه پیش بروز شده است.

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • نویسنده
    نوشته ها
  • #1513

    orton
    کاربر
    مردی ثروتمند ومومن میره سفر به یک روستا و براش خیلی ضروری که حتما تا شب برسه بعد یکی میاد میگه من شما را به راهی راهنمایی می کنم که میان بری است و خیلی زود میرسیم میگه باشه از قضا وسط راه نزدیک غروب خورشید پیر میرد ثروتمند و مومن و راهنما میرن یهو راهنما شمشیر میکشه باید همه مالتو بهم بدی وگرنه میکشمت که اگه هم بدی میکشمت پیرمرد مومن پریشان میگه ای جوان از خدا بترس مالم بگیر همش مال تو اما بذار خودم بروم میگن نه چه بدی و ندی کشتنت ختمیه میگه نه شمشیر را نزدیک میاره فریاد میزنه میگه بذار پس 2 رکعت نماز بخوانم با چهره ای گریان و اشک آلود بعد نماز دستاشو بالا میبره فریاد میزنه یا ودود یا ودودیا سمیع یا رحمن یا جبار کجایی که بنده ات …… یا الرحم الراحمین رحم کن با دهانش فریاد چشمانش اشک آلود و دلش به خدا متصل است که ناگهان اسب سفید رنگی و فردی سوار بر اسب و چهره ی نورانی میاد و شمشیر برگردن جوان کافر میزنه و اونو نقش بر زمین میکنه بعد پیرمرد ناتوان از او می پرسه که توکیستی میگوید منم جبرئیل که با فریاد یا ودود یا ودود تو عرش خدا به لرزه در آمد با فریاد تو ای پیر ناتوان رحمت الله بجوش آمد الله به خاطر موی سپید ت دستور داد محبوب ترین فرشته ی من کسی که هر چه زودتر به داد بنده ام خلیفه ام بر زمین برسد و من فورا آمدم
    بله دوستان حال اگه این پیرمرد شیعه بود البته نه شیعه واقعی باخونسردی کامل می نشست دستاش بالا میکرد به کی طلب کمک میکرد به خدا نه بالفرض به امام رضا میگفت یا امام رضا به خدا بگو بنده ات مشکل داره حلش کن معلوم نیست تو این لحظه امام رضا واسطه کی است شایدم امام رضا هنوز زبان پیرمردو خوب یادنگرفته شاید طرف ترکمنه خلاصه دیگه!!!!!!
    کافری این صحنه ها را ببینه خندش نمیاد میگه خدای شما کجاست تو این لحظه
در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)

شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.