Home › انجمن ها › انتقاد از احادیث شیعه › اوربان:چند سوال برای رد مذهب امامیه و هدایت عوام تشیع
این جستار شامل 0 پاسخ ، و دارای 0 کاربر است ، و آخرین بار توسط اوربان موحد در 10 سال، 1 ماه پیش بروز شده است.
-
نویسندهنوشته ها
-
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5118شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5119بیعت علی دوبار بود . در بار اول بلافاصله بیعت نمود ودر بار دوم 6 ماه بعد تجدید بیعت کرد . و تجدید بیعت هیچ مشکلی ندارد . امیدوارم خواننده فهمیده باشد منظوزم چیست و شما چه تدلیسی انجام دادی .
در مورد کلام ابن حزم در المحلی که فرموده وَلَعْنَةُ اللَّهِ على كل إجْمَاعٍ يَخْرُجُ عنه عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ من الصَّحَابَةِ
در لفظ حدیث نوشته شده که یخرج عنه و این یعنی کسی که خارج کند علی را از آن اجماع و این باز به ضزز شماست چون منظورش شماست که میگید علی بر ابوبکر اجماع نکرده
در خلافت امام ابوبکر کسی او را از اجماع خارج نکرد بلکه خود نیز به آن اجماع در نهج البلاغه اقرار می کند
نهج البلاغه نامه 6 =فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا
در ضمن ابن حزم که سخنش سرچشمه نیست که نشود ردش نمود و حتی میتونیم قبولش نکنیم واین مشکلی بیش نمیاره ولی سخنش هیچ مشکلی ندارد ای کوردل جان
تعریف اجماع هم یعنی جمع شدن و اتفاق کردن عده ای نه همه علمای یک عصر بر یک موضوع است
اما بیعت انهایی که اسم بردی
ابن كثير في البداية والنهاية (6\693. في أحداث سنة 11:
وقد اتفق الصحابة –رضي الله عنهم– على بيعة الصديق في ذلك الوقت حتى علي بن أبي طالب والزبير بن العوام –رضي الله عنهما
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5120امام عبداللہ بن احمد بن حنبل اپنی کتاب سنن ص 554
حدثني عبيد الله بن عمر القواريري حدثنا عبد الأعلى بن عبد الأعلى حدثنا داود بن أبي هند عن أبي نضرة قال لما اجتمع الناس على أبي بكر رضي الله عنه فقال ما لي لا أرى عليا قال فذهب رجال من الأنصار فجاءوا به فقال له يا علي قلت ابن عم رسول الله وختن رسول الله فقال علي رضي الله عنه لا تثريب يا خليفة رسول الله ابسط يدك فبسط يده فبايعه ثم قال أبو بكر ما لي لا أرى الزبير قال فذهب رجال من الأنصار فجاءوا به فقال يا زبير قلت ابن عمة رسول الله وحواري رسول الله قال الزبير لا تثريب يا خليفة رسول الله ابسط يدك فبسط يده فبايعه
محمد بن حسن نوبختی فرق الشیعہ ص 30
ان علیا علیہ اسلام لھما الامر ورضی بذلک و بایعھما طائعا غیر مکرہ و ترک حقھ لھما فنحن راضون کما رضی لھ، لا یحل لنا غیر ذلک ولایسع منا احد الا ذالک و ان ولایۃ ابی بکر صارت رشدا وھدی ، لتسلیم علی ورضاہ۔
شیخ علی البحرانی منار الہدی ص 685
وكما ينقشع السحاب، فمشيت عند ذلك إلى أبي بكر فبايعته ونهضت في تلك الأحداث حتى زاغ الباطل وزهق وكانت كلمة الله هي العليا ولو كره الكافرون (2) فتولى أبو بكر تلك الأمور وسدد وقارب واقتصد، وصحبته مناصحا وأطعته فيما أطاع الله فيه جاهدا
امالی ص 507 میں شیخ طوسی
فبايعت أبا بكر كما بايعتموه، وكرهت أن أشق عصا المسلمين، وأن أفرق بين جماعتهم، ثم أن أبا بكر جعلها لعمر من بعده، وأنتم تعلمون أني أولى الناس برسول الله (صلى الله عليه وآله) وبالناس من بعده، فبايعت عمر كما بايعتموه،
شیخ طبرسی الاحتجاج جلد ۱ ص 114
وروي عن الباقر عليه السلام قال: فلما وردت الكتب على أسامة انصرف بمن معه حتى دخل المدينة، فلما رأى اجتماع الخلق على أبي بكر انطلق إلى علي بن أبي طالب عليه السلام فقال له: ما هذا؟ قال له علي: هذا ما ترى. قال له أسامة: فهل بايعته؟ فقال: نعم يا أسامة
محمد بن حسن طوسی تلخیص شافی جلد 3 ص 42
لا اشکال فیہ : انھ علی علیہ السلام بایع مستدفعا للشر و فارا من الفتنہ۔
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5121اولا علی خدا نیست و او را از مرتبه خدایی بیارید بایین که میگویید کسی نباید بهش چیزی بگه و حتی بگه بالای چشمت ابرو است و این فهم فوش استدوست عزیز در مورد روایت مسلم و اینکه که گفتی بغض معاویه و علی و……………
اینها هیچوقت بغض هم را در دل نداشتن .بلکه معویه هم خود را صحابی می دانست و ادعا دشت که از علی مستحق تر است به خلافت و علی هم همچنین. بس جنگ این دو بر سر منصب بوده که جزو ارای سیاسی است و ربطی به امر دینی که حب و بغض نسب به صحابی بودن هم داشته باشند نداشتند ولی به صورت کلی مجبورم کردی مقاله ای که بهت معرفی نمودم را برایت بگذارم
در این مورد روایات ضد و نقیض بسیار زیادی نقل شده که الحق تشخیص دادن حق را از ناحق بسیار دشوار میکند. از بعضی روایات بر می آید که سب و لعن حضرت علی رضی الله عنه بعد از وفات معاویه و در دوره مروان بن حکم رواج داشته و بعضی روایات و اقوال نیز، سب و لعن را کاملاً نفی میکنند. به صورت کلی و با چشم پوشی از خیلی احتمالات ،میتوان گفت: این روایات و اقوال ،به دو دسته کلی تقسیم میشوند که این دو دسته کاملاً متفاوت هم هستند. دسته اول: روایات و اقوالی که میگویند: هر دو گروه، شام و کوفه همدیگر را لعن میکردند. در مورد اهل شام لازم به گفتن نیست زیرا دوست سوال کننده به چند منبع اشاره کردند ولی در مورد اهل کوفه یعنی شیعیان علی مختصراً دو قول را نقل میکنیم.
1-مورخ عبدالوهاب النجار در کتابش “الخلفاء الراشدون ص 438 ” مي گويد: ( «… علي هنگامي که نماز صبح را ادا مي نمود در قنوت خويش مي گفت: خداوندا معاويه و عمرو (بن عاص) را لعنت کن». و در ازاي اين قنوت مي گويم: همانا علي رضي الله عنه براي دشمنان خويش سنتي را بر جاي گذاشت که همانند خودش با او رفتار نموده، و از اين لعن او عبادتي بسازند که در پشت همه نمازها ادا مي گرديد. در نتيجه معاويه هنگامي که خطبه مي کرد، علي را لعن مي نمود … و اين مسئله به سنتي تبديل گرديد که در بني اميه تا زمان عمر بن عبدالعزيز ادامه داشت. )
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #51222- نهج البلاغه:در روزهاي جنگ صفين امام رضي الله عنه وقتي گروهي از يارانش را ديد که اهل شام را ناسزا مي گويند، فرمود: «دوست ندارم که شما فحش بدهيد و ناسزا بگوييد، ولي اگر شما کارها و حالت آنها را بيان مي کرديد و به جاي ناسزا گفتن به آنها، مي گفتيد: بارخدايا خون هاي ما و خون هاي آنان را حفظ کن و در ميان ما آشتي برقرار کن، و آنان را هدايت ده تا کسي که حق را نشناخته آن را بداند، و کسي که در گمراهي و سرکشي فرو رفته از آن بيرون بيايد، بهتر بود»(1)
از مجموع روایات میتوان نتیجه گرفت که: حضرت علی و اصحابش نیز معاویه و اهل شام را لعنت میکردند و ناسزا میگفتند. و اگر خوشبین باشیم میگوییم: حضرت علی راضی به لعن کردن آنها نبوده و یارانش را از این کار منع میکرده. پس اگر قبول کنیم اصحاب حضرت علی علیه السلام اهل شام را لعن کرده و ناسزا میگفتند، میتوان به اهل شام نیز حق داد که مقابله به مثل کنند و جواب آنها را بدهند. *شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «در مورد آنچه مؤلف(ابن مطهر) در مورد لعن علي رضي الله عنه ذکر کرده، بايد گفت: لعنت کردن از جانب هر دو گروه بوده، همچنانکه محاربه از هر دو طرف بوده است: هر گروهي بزرگان گروه مخالف را در دعايشان لعنت مي کردند. گفته شده که هر دو گروه همديگر را لعنت مي کردند ولي به هر حال جنگ با شمشير از لعنت با زبان شديدتر است.»
حال باید گفت: کار هر دو گروه اشتباه بوده و هیچ کدام از دو گروه حق لعن گروه دیگر را نداشتند زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرمایند: «ليس المؤمن بالطعان و لا باللعان و لا بالفاحش و لا بالبذي»(2) يعني: “مؤمن، طعنه زننده، لعنت كننده، دشنام دهنده و بيهوده گوي نيست”.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5123دسته دوم:روایات و اقوالی که ناسزاگویی را از هر دو سمت نفی میکند.
اگر شخصی قبول کند سپاه معاویه سپاه حضرت علی را لعن میکردند باید این را نیز بپذیرند که اهل کوفه نیز همینکار را با اهل شام میکردند، که مستوجب گناهی است برای هر دو گروه.
در نهج البلاغه چنانکه نقل شد آمده است:قومی از اصحاب علی دهان به لعن و فحاشی گشودند و یا در نقلی دو نفر از اهل کوفه چنین کردندو در ادامه آن حضرت علی رضی الله عنه فرمودند: من دوست ندارم شما فحش دهنده باشید و در روایتی که ابن کثیر نقل کرده اینچنین آمده است:
رجل يوم صفين: اللهم العن أهل الشام، فقال له علي: لا تسب أهل الشام فإن بها الابدال فإن بها الابدال فإن بها الابدال.(3) مردي در روز صفين گفت: «خداوندا اهل شام را لعنت کن». و علي به او گفت: «اهل شام را نفرين مي کني، حال آنکه در آنها افراد صالح هستند ، حال آنکه در آنها افراد صالح هستند، حال آنکه در آنها افراد صالح هستند!!!!!»
پس از این روایات مشخص میشود که از سپاه حضرت علی رضی الله عنه عده ای کم خرد دهان به لعن و ناسزا می گشودند که حضرت علی رضی الله نیز از اینکار منع میکرده، و غیر ممکن است که خود حضرت علی رضی الله عنه خودشان فحاشی کنند و بعد از نماز آنها را لعن کنند.اما در مورد معاویه رضی الله عنه:
1-در روایات بسیاری نقل شده که معاویه از صبورترین مردم بود و در برابر ناسزا سکوت میکرد. چنانچه نقل است:رجل معاوية كلاما شيئا شديدا، فقيل له لو سطوت عليه ؟ فقال: إني لاستحيي من الله أن يضيق حلمي عن ذنب أحد من رعيتي.(4)
روزی شخصي، به معاويه ناسزا گفت. به او گفتند: آيا او را تنبيه نميكني؟ گفت: “از خداوند شرم ميكنم كه به خاطر يك لغزش رعيتم، حلم و بردباري خويش را زيرپا بگذارم (و او را نبخشم!)”.
و در روایتی:مردم به او گفتند: آیا او را تنبیه نمیکنی؟ گفت:من شرم دارم از اینکه جسارت آنها از حلم و صبر من بزرگتر باشد. (5) (و صبر من کمتر)
2-معاویه منکر فضیلت حضرت علی نبود و نقل است که ابو مسلم خولاني به اتفاق تني چند نزد معاويه آمدند و به او گفتند: تو با علي در جنگ و نزاع هستي و با وي مبارزه مي كني، آيا تو مانند او هستي؟ معاويه گفت: خير، هرگز، به خدا سوگندمن مي دانم كه او از من بهتر است و او براي خلافت از من شايسته تر استشنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5124در روایت موثقی نقل است که معاویه در دوران خلافتش از ضرار صُدائی(از یاران علی) خواست که علی را برایش توصیف کند، گفت: «ای امیرالمؤمنین مرا از این کار معاف کن!» گفت: «حتماً باید او را توصیف کنی!» گفت:«حال که حتماً باید او را توصیف کنم، پس میگویم که بخدا بسیار دوراندیش و قدرتمند بود، همیشه سخن فيصله بخش میگفت، عادلانه حکم میکرد، دانش از همه جوانبش فوران میکرد، …. شهادت میدهم که در بعضی موضعها او دیدهام، در حالیکه شب پردهاش را پایین آورده بود و ستارگان رو به کاهش گذاشته بودند، ریش خود را در دست گرفته بود، و همچون شخص سالم شتابزده و بی قرار بود، ولی غمگین و گریان میگفت:« ای دنیا، دیگری را فریب بده! خود را به سوی من عرضه کردهای یا شوق و علاقه به من دارد؟ بعید است، بعید است. من تو را سه طلاقه کردهام، که رجعتی در آن طلاق نیست، پس عمر تو کوتاه است و کم ارزش هستی، آه و ناله از کمبود توشه و دوری سفر و حشتناکی راه،» …
آنگاه معاویه به گریه افتاد، و گفت:«خدا رحمت کند ابوالحسن را، “”بخدا همینگونه بود””، پس ای ضرار تو تا چهاندازه بر او غمگین هستی؟!» گفت:«همچون کسی غمگین هستم که فرزندش را در دامانش سربریدهاند!»(7) معاویه به گریه می افتد و سخنان “ضرار” را تایید میکند و ضرار به او نمیگوید: اگر چنین است، پس چرا او را لعنت میکنی و دستور میدهی او را لعنت کنند؟
3- وقتی که معاویه با سؤالی روبهرو میشد، آن را در نامهای برای علی مینوشت و او برایش جواب میداد. وقتی که خبر کشته شدنش را شنید گفت: با مرگ علی ابن ابی طالب فقه و علم از دست رفت. برادرش عتبه به او گفت: اهل شام نباید چنین سخنی را از تو بشنوند، به او گفت: کاری به من نداشته باش(8)
دقت کنید! معاویه سوال شرعی خود را از علی علیه السلام می پرسید، و این نشان میدهد که لعن و نفرینی در کار نبوده و اگر بود ممکن نبود کسی از شخصی که متنفر است و او را لعن میکند سوال شرعی بپرسد و از او راهنمایی بخواهد!شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5125ضمناً برادر معاویه به او میگوید:اهل شام نباید این سخنت را بشنوند و اگر لعن کردنی در کار بود، میگفت: تو که تا دیروز او را لعن میکردی و ما را نیز به این کار امر میکردی! حال چطور شد که از او تعریف میکنی؟ و در خبر مشابهی اینچنین آمده:جاء خبر قتل علي إلى معاوية جعل يبكي، فقالت له امرأته: أتبكيه وقد قاتلته ؟ فقال: ويحك إنك لا تدرين ما فقد الناس من الفضل والفقه والعلم(9) وقتی که خبر کشته شدن علی به معاویه رسید، شروع به گریه کرد، زنش به او گفت: «آیا بخاطر او گریه میکنی در حالیکه با او میجنگیدی؟!» گفت: «وای بر تو، تو نمیدانی که مردم چه فضل و فقه و دانشی را از دست دادند!» اگر لعن کردنی در بین بود ، همسرش باید میگفت:چه شده؟ آیا هذیان میگویی؟! دیروز که او را لعنت میکردی،حالا چه شده که… *مجلسی نقل میکند که مردی از معاویه پرسشی کرد. معاویه گفت: «از علی بن ابیطالب بپرس زیرا او “آگاه تر” است.» آن مرد گفت: «ای معاویه گفتار تو و پاسخت در این مسأله برای من محبوب تر است از پاسخ و گفتار علی!» معاویه گفت: «بد حرفی زدی و اندیشه اشتباهی داری، تو از گفتار مردی اظهار ناخرسندی کردی که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را از دانش و علم سیراب می کرد. و به او فرمود: «تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، مگر این که بعد از من پیامبری نیست» عمر بن خطاب از علی علیه السلام می پرسید و به سخنش عمل می کرد و من خود شاهد بودم که هرگاه مشکلی برای عمر پیش می آمد می گفت: «آیا علی اینجا هست و حضور دارد؟؟ » آنگاه معاویه به آن مرد گفت: «برخیز که خداوند دو پایت را زمین گیر کند» و دستور داد نام او را از دیوان سهمیه بیت المال حذف کردن!!!!! (10) خنده دار نیست؟؟خود معاویه دستور میدهد به علی فحش بدهید و ناسزا بگویید ولی همین الان شخصی را که به کمترین وجه دستورش را عملی کرده ، مجازات میکند!! اگر معاویه دستور به ذم و لعن حضرت علی داده بود، بدون شک آن شخص در جواب میگفت:توکه لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمی برد!؟ تو خودت حضرت علی را لعن میکنی و ما را مجبور میکنی تا او را لعن کنیم، حال از سخن من ناراحت میشوی و من را توبیخ میکنی؟ مگر حرف من بیشتر از لعن کردنی بود که تو ما را به آن امر میکردی؟ پس چرا به من میگویی:خدا دو پایت را زمین گیر کند.شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #51264- پس از اينكه معاويه زمام امور را به دست گرفت، ميان او و فرزندان علي رضي الله عنه الفت و رابطه ي نزديكي برقرار بود؛ چنانكه در كتابهاي سيرت و تاريخ،نمونه هاي زيادي از روابط نزديك آنان آمده است؛ از جمله اينکه روزی حسن و حسين رضي الله عنهما به همراه عده اي نزد معاويه رضي الله عنه رفتند؛ معاويه دوهزار درهم تقديمشان کرد و گفت: «هيچكس به اندازه ي من به اين دو كمك مالي نکرده است». حسين رضي الله عنه فرمود: «و تو نيز به بهتر از ما، چيزي نداده اي”.(11)» و روزی حسن بن علي رضي الله عنه نزد معاويه رفت؛ معاويه به گرمي از حسن رضي الله عنه استقبال کرد و گفت:«خوش آمدي اي پسر رسول خدا!» و سپس سيصدهزار درهم تقديمش نمود.(12)
تصور کنید: سیدنا حسن و سیدنا حسین رضی الله عنهما به شام میروند و در مسجد شام نماز میخوانند بعد از آن معاویه بر روی منبر رفته و حضرت علی را لعنت میکند و نا سزا میگوید! فکر میکنید: حضرت حسن و حسین ساکت می نشستند؟ و فکر میکنید آن مبالغ را از او قبول میکردند و بدون ایراد گرفتن بر کار معاویه آنجا را ترک میکردند؟ 5-چگونه سیدنا حسن و حسین رضی الله عنهما با معاویه بیعت میکنند درصورتی که او پدرشان را لعنت میکند وچرا سیدنا حسن رضی الله عنه یکی از شرایط صلح را لعن نکردن پدرش عنوان نکرد؟؟ پس همه اینها نشان دهنده این است که نه معاویه و نه علی رضی الله عنهما نسبت به یکدیگر بد دهنی نکرده اند. ولی اگر کسی اصرار داشته باشد که چنین مساله ای وجودداشته ، باید این را نیز قبول کنند که از هر دو طرف چنین چیزی صورت گرفته که در آن صورت هر دو خطا کار هستند. در پایان شعار اهل سنت و جماعت در مورد این جریانات پر ضد و نقیض را با هم میخوانیم: تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ(بقره:141) آنان گروهي بودند كه از دنيا رفته اند و آنچه كسب كرده اند، براي خودشان است و براي شما است آنچه كه انجام مي دهيد. و شما مسئول اعمال آنان نيستيد.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #51271 – نهج البلاغه خطبه 206 ؛ بحار الانوار ج32 ص 561 ،دار إحياء التراث العربي ،بيروت ؛ و نزدیک به آن در الأخبار الطوال، ص165؛ ابوحنيفه احمد بن داود، ، مكتبة المتنبي، بغداد. 2 – سنن ترمذی(ح2043)، آلباني آن را صحيح دانسته است.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 10 ص140 ، مؤسسة إسماعيليان للطباعة والنشر والتوزيع ؛ جامع السعادات،محمد مهدی نراقی ج1 ص277 ، دار النعمان للطباعة والنشر 3 – بدایة والنهایة ابن کثیر ج8 ص 22 دار إحياء التراث العربي،تحقیق علی شیری 4 -بدایة والنهایة ج8 ص144 5 – بدایة والنهایة ج8 ص144 6 – سير اعلام النبلاء ج 3 ص 140محقق مي گويد: راويانش ثقه و مورد اعتماد هستند. 7- الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبدالبر ج3 صص 1107 – 1108 8-الاستیعاب فی معرفة الاصحاب ج3 ص1108 9 – بدایه والنهایه ج8 ص 139، دار إحياء التراث العربي،تحقیق علی شیری 10 – بحارالانوار، ج37، صص266 – 267، ح40 ،مؤسسة الوفاء – بيروت – لبنان 11 – البداية و النهاية ج8 ص146. يعني: ما، بهترين کساني هستيم که تو، بدانها بذل و بخشش نموده اي. 12 – بدایةوالنهایه ج8 ص 146
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5128جنابعالی بحث رو منحرف کردی و الکی شبهه انداختی و وقتم را گرفتی .بهت هشدار میدم سوال کوتاه برسیدم و جواب کوتاهشو بگو
مثلا در مورد هر سوال متقن ترین دلیلت را بیاور تا بررسی کنیم و بحث رو آشفته نکنیم . در هر بستت صدها شبهه ی بوچ انداختی که این نشون میده ضعیفی و داری وقت کشی میکنی . عزیزم حرفمو بفهم و برای هر سوال متقن ترین دلیلت را ذکر کن
به فضل امام سردابی منتظرم سوال کوتاه برسیدم کوتاه محکم ترین دلیلت را ذکر کنی .
این همه هم طفره نرو . میدونم جوابی نداری و الکی وقت تلف میکنی . بست هم نمیخاد بزاری در همین بست سوالاتو جواب بده تا بحث رو تموم کنیم . منتظرمممممممممممممم. دیگر وقتمو با این شبهات بوچ نگیر .
سوال را با سوال جواب نمیدن این رو مکتب استحماریت بهت یاد ندادن؟؟
مکتب ادب تو که با ادبی چرا میگی علیه الهاویه . منم میگم لعنت بر دشمن علی و معاویه که همانا شما روافض هستید
والله مستعان
اوربان -قاهر الرافضه
شاید چند روزی یا هفته ای نتونم بیام اسلام تکس . سوالاتو کوتاه در همین بست جواب بده بعدا بررسی میکنم . در هر بست صدها شبهه مینذازی و هم وقت منو میگی و هم مال خواننده رو . لطفا مثل ادم جواب بده و فرار نکن
السلام علیکم
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5153–یک حدیث صحیح و متواتر با قواعد رجالی که علمای حدیث امامیه اثنا عشری رافضی بدان اتفاق دارند که با سند صحیح به امام معصوم برسد و صحیح الفظ باشد؟؟؟؟؟؟فرض کنید چنین حدیثی اصلا وجود ندارد، این موضوع چه چیزی را ثابت می کند؟
صحیح دو نوع است؛ صحیح واقعی و صحیح اصطلاحی
تنها یک احمق می تواند ادعا کند احادیثی که در کتب فریقین است صحیح واقعی است اما
صحیح اصطلاحی یعنی حدیث صحیحی که علمای رجال آن صحیح دانسته اند فراوان است؛ به طور مثال حدیث سلسلة الذهب از امام رضا علیه السلام .
اما اهل سنت حتی نمی توانند ادعا کنند که تنها یکی از احادیث آنها صحیح اصطلاحی است چه برسد به صحیح واقعی !
احادیث پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را عمر با شعار حسبنا کتاب الله ! سوزاند و از بین برد و اولین کتابهای حدیثی اهل سنت صد سال بعد یعنی در زمان عمربن عبد العزیز نوشته شد !
2-آیا تشیع اعتقاد دارد که قرآن ناقص است ؟ اگر آن را ناقص بدانید حکم کسیکه به تحریفش معتقداست چیست؟؟
اولا شیعه قرآنی به جز قرآن موجود نمی شناسد، البته علمایی از هر دو طرف قائل به تحریف شده اند که مواردی قابل توجیه است و منظور آنها تحریف اصطلاحی نیست.
ثانیا فرض کنید کسی قائل به تحریف باشد کجای این قول ملازم با کفر است؟
3-چرا حضرت علی به حدیث غدیر خم در زمان انتخاب سه خلیفه قبل از خودش جهت خلافت برحقش استناد ننمود؟؟
مگر شما اونجا بودی که اینطور یقینی می گویی استناد نکرد؟
همین مقدار که همسر گرامیش سیدة نساء العالمین ، یگانه یادگار رسول خدا صلی الله علیه و سلم در این راه فدا شد بس نبود؟
4-یک حدیث صحیح و متواتر ذکر شود در کتب امامیه که امام زمان موهوم متولد شده است ؟؟؟
فرض کنید تمام احادیث وارد شده در این موضوع از نظر ما متواتر و صحیح باشد، شما که از قبل ریشه تمام روایات ما را زده ای چه چیزی را برایتان ثابت می کند.
مهم اصل موضوع مهدویت است که موضوعی ثابت بین فریقین است همچنین ثابت است که او از فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها است، اعتقاد به این به قول شما توهم اگر راهنمای کسی به بهشت نشود قطعا او را جهنمی نخواهد کرد.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5157دوست عزیزم کوشای گرامی با سلام خدمت شمادوست عزیزم امیدوارم در راه الله ثابت قدم باشی . من جوابهایی که برایت میگم امیدوارم که شما را قانع کند و بر منهج تحقیق شما بیفزاید . فرمودی محقق هستی و من هم کمکت میکنم . ولی بدانم مثل بقیه اشخاصی که وارد گفتگو شدند معاند هستی و برای یجبازی و سرگرمی می ایی قطعا وقتم را برایت هدر نمی دهم چون اشخاص اینجوری زیاد دیده ام . امیدوارم از حق جویان باشی برادر عزیزم . همانطور که عرض کردی از اخوندان نیستی و من برای عوام تشیع احترامی زیاد قایل هستم و میدانم که منحرفشان کرده اند و خوشحال می شوم کمکی به آنها در شناخت حق بکنم
در جواب سوال اول فرمودی ===
فرض کنید چنین حدیثی اصلا وجود ندارد، این موضوع چه چیزی را ثابت می کند؟
صحیح دو نوع است؛ صحیح واقعی و صحیح اصطلاحی
تنها یک احمق می تواند ادعا کند احادیثی که در کتب فریقین است صحیح واقعی است اما
صحیح اصطلاحی یعنی حدیث صحیحی که علمای رجال آن صحیح دانسته اند فراوان است؛ به طور مثال حدیث سلسلة الذهب از امام رضا علیه السلام .
جواب=======================
چنین سخنی که گفتی حدیث صحیح واقعی و اصطلاحی این فریب خودت است و درواقع حدیث صحیح و متفق علیه در مذهب تشیع وجود ندارد . در ادامه چندین حدیث صحیح را بهت نشون میدم از کتب اهل سنت تا بدانی منهج ما در درایه مشخص شده .
شما نه واقعی و نه اصطلاحی حدیثی صحیح ندارید و معیار سنجش حدیث نزد شماها هوای نفس مراجع تقلید و متخصصین درایه تشیع است.
شما با این تعریف علمای و شروطی که عرض نمودم بفرما یک حدیث صحیح ارایه بده
یا این تعریف حدیث صحیح نزد امامیه بفرما یک حدیث صحیح که اینشرایط را داشته باشد ارایه بده.عندهم -: (ما رواه العدل، الإمامي، الضابط، في جميع الطبقات-وسائل الشیعه جلد31صفحه40-دراسات فی علم الداریه جلد 1 ص83-معالم المدرستین جلد2ص235 وسائل شیعه جلد4ص128و……………………
1-صحیح و متواتر باشد به این شروط که علمای امامیه ارایه نمودند -ضابط و امامی و عادل در همه طبقات باشد و متن حدیث هم تناقض نداشته باشید و الی اخر….
شماها حتی یک حدیث صحیح ندارید در مورد حدیث سلسله الذهب هیچ سایتی ندیدم از اهل سنت درباره اش سخن گفته باشد
ولی بگذار بنده رد مختصر برایت عرض کنم
1-در سند آن اباصلت هروی امده و در بست بعدی ردی بر آن بیشتر سخن میگویم . در سایت ها نوشته شده که حتی اهل سنت هم این حدیث را قبول دارند . ولی ضعفش را در نزد اهل سنت اعلام میکنم .
2-در کتب شیعه در مورد این سخن میگویم
لما نظر المأمون الى أولاد العباس (ض) وهم ثلاثة وثلاثين ألفا من كبير وصغير که قبل از خود حدیث ذکر شده
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5158در مورد سلسله الذهب چند نکته مختصر عرض کنم .اولا این حدیث در کتب اهل سنت سندش ضعیف است
1-کتاب جامع الاحادیث القدسیه جلد 1 ص 156
على علي بن أبي طالب: حدثني جبريل فقال: يقول الله تعالى: لا إله إلا الله حصنى،
فمن دخل حصنى أمن من عذابي ) كنز العمال جـ1/158، وفي الاتحافات596. ( ضعيف جداً ) ذكره الألباني في ضعيف الجامع الصغيرجـ3/2699.
2- در سندش ابا صلت هروی امده
قال الحافظ ابن حجر في تقريب التهذيب [ ج1 – ص 355 ](4070 ) عبد السلام بن صالح بن سليمان أبو الصلت الهروي مولى قريش نزل نيسابور صدوق له مناكير وكان يتشيع وأفرط العقيلي فقال كذاب ق
وقال الذهبي في الكاشف [ ج1 – ص 652 ] (3368 ) عبد السلام بن صالح أبو الصلت الهروي خادم علي بن موسى الرضا عن مالك وحماد بن زيد وعنه أحمد بن أبي خيثمة وعبد الله بن أحمد واه شيعي متهم مع صلاحه توفي 236 ق
وفي الجرح والتعديل [ ج6 – ص 48 ] (257 ) عبد السلام بن صالح الهروي أبو الصلت روى عن حماد بن زيد وعبد الوارث وجعفر بن سليمان وشريك وعباد بن العوام وعطاء بن مسلم ومعتمر وعبد السلام بن حرب وخلف بن خليفة وأبى خالد الأحمر وابن إدريس نا عبد الرحمن قال سألت أبى عنه فقال لم يكن عندي بصدوق وهو ضعيف ولم يحدثني عنه واما أبو زرعة فأمر أن يضرب على حديث أبى الصلت وقال لا أحدث عنه ولا ارضاه
وفي الكامل في الضعفاء لابن عدي [ ج5 – ص 331 ] : ولعبد السلام هذا عن عبد الرزاق أحاديث مناكير في فضائل علي وفاطمة والحسن والحسين وهو متهم في هذه الأحاديث ويروي عن علي بن موسى الرضا حديث الإيمان معرفة بالقلب وهو متهم في هذه الأحاديث .
وفي الكشف الحثيث [ ج1 – ص 167 ](440 ) عبد السلام بن صالح ق أبو الصلت الهروي الرجل الصالح إلا أنه شيعي جلد قال الدارقطني رافضي خبيث متهم بوضع حديث الإيمان إقرار بالقلب ونقل عنه أنه قال كلب العلوية خير من بني أمية وذكره بن الجوزي في حديث ذم معاوية ثم قال فيه عباد بن نمير وأبو الصلت الهروي يعني عبد السلام هذا.
فالصواب أنه ساقط الراوية ، ولا عبرة بتوثيق ابن معين له ، لأنه لم يعرفه ، ومن عرف حجة على من لم يعرف ، فالكل مطبقون على توهين حديثه واتهامه بوضع بعض الأحاديث
این روایت ساقط است از صحت در نزد اهل سنت
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #5159پیشا پیش عرض کنم نری مثلا از این سایت واسم مطلب بیاری برای کپی پیستhttp://dananews.net/news.php?show=news&id=8146
از اربلی و بلاری و نمیدونم علمایی که تا حالا کسی اسمشون رو نشنیده سخن بیاری برای کپی پیست . بس نماینده وجدان خودت باش و با منطقی که وارد شدی راهتو ادامه بده تا راهو بهت نشون بدم برادر عزیزم
در مورد اهل تشیع [/i]
-
نویسندهنوشته ها
شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.
و لعمرى ما علىّ من قتال من خالف الحق و خابط الغى من إذهان و لا إيهان». كلام 24.نهج البلاغه
«به جان خودم سوگند! در جنگيدن با كسى كه مخالفت حق كرده و در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است، مسامحه و سستى نمى كنم»..
و يا در جريان بيعت با أبوبكر (رضي الله عنه) مى گويد: «الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له، و القوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه
.. فنظرت فى أمرى فإذا طاعتى قد سبقت بيعتى» نهج البلاغه
ذليل و ستمديده نزد من عزيز و قدرتمند است تا آنگاه كه حقّش را از ظالم بستانم، و قوى و ستمگر نزد من ناتوان و ضعيف است تا زمانى كه حقّ مظلوم را از او بگيرم
بنابراين، در امر خلافت خود انديشيدم و ديدم كه اطاعت و پيروى بر من واجب است. همانا در بيعت (با أبوبكر) پيشى گرفتم»..
پس زمانى كه على با خلفاء بيعت و از آنها اطاعت و پيروى، و دايماً همراهى شان نموده، بر تيجانى و كسانى كه خود را پيروان علي (رضي الله عنه) و فرزندانش مى دانند، واجب است آن اطاعت و دوستى و يكرنگى را تأييد و تأكيد كنند؛ زيرا محال است علي (رضي الله عنه) با شخصى بيعت كند و اطاعت از او را بر خود واجب بداند كه آن شخص، ظالم و غاصب و خيانتكار، و يا اقدامات و تصرّفاتش، ظالمانه و باطل باشد!