Home › انجمن ها › انتقاد از احادیث شیعه › امام معصوم امامت خود را نفی می کند
این جستار شامل 5 پاسخ ، و دارای 2 کاربر است ، و آخرین بار توسط mohammad در 8 سال، 1 ماه پیش بروز شده است.
-
نویسندهنوشته ها
-
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #1362بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
شیعه می گویند که 12امام از طرف خداوند منسوب هستند و امامتشان منصوص الهی است وهرکس ایمان نیاورد کافر است وهمه معصومین میدانستند که بعد خودشان چه کسی امام است!
حالا ببینیم کتب شیعه چه می گویندمحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ كُنَّا بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ( عليه السلام ) أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ مُجْتَمِعُونَ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ أَبِيهِ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ عِنْدَهُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ رَوَوْا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ( عليه السلام ) أَنَّهُ قَالَ إِنَّ الْأَمْرَ فِي الْكَبِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ بِهِ عَاهَةٌ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ نَسْأَلُهُ عَمَّا كُنَّا نَسْأَلُ عَنْهُ أَبَاهُ فَسَأَلْنَاهُ عَنِ الزَّكَاةِ فِي كَمْ تَجِبُ فَقَالَ فِي مِائَتَيْنِ خَمْسَةٌ فَقُلْنَا فَفِي مِائَةٍ فَقَالَ دِرْهَمَانِ وَ نِصْفٌ فَقُلْنَا وَ اللَّهِ مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ هَذَا قَالَ فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ قَالَ فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلَّالًا لَا نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ أَنَا وَ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ فَقَعَدْنَا فِي بَعْضِ أَزِقَّةِ الْمَدِينَةِ بَاكِينَ حَيَارَى لَا نَدْرِي إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ وَ لَا مَنْ نَقْصِدُ وَ نَقُولُ إِلَى الْمُرْجِئَةِ إِلَى الْقَدَرِيَّةِ إِلَى الزَّيْدِيَّةِ إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ إِلَى الْخَوَارِجِ فَنَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ رَأَيْتُ رَجُلًا شَيْخاً لَا أَعْرِفُهُ يُومِئُ إِلَيَّ بِيَدِهِ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ عَيْناً مِنْ عُيُونِ أَبِي جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ كَانَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ جَوَاسِيسُ يَنْظُرُونَ إِلَى مَنِ اتَّفَقَتْ شِيعَةُ جَعْفَرٍ ( عليه السلام ) عَلَيْهِ فَيَضْرِبُونَ عُنُقَهُ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ فَقُلْتُ لِلْأَحْوَلِ تَنَحَّ فَإِنِّي خَائِفٌ عَلَى نَفْسِي وَ عَلَيْكَ وَ إِنَّمَا يُرِيدُنِي لَا يُرِيدُكَ فَتَنَحَّ عَنِّي لَا تَهْلِكْ وَ تُعِينَ عَلَى نَفْسِكَ فَتَنَحَّى غَيْرَ بَعِيدٍ وَ تَبِعْتُ الشَّيْخَ وَ ذَلِكَ أَنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي لَا أَقْدِرُ عَلَى التَّخَلُّصِ مِنْهُ فَمَا زِلْتُ أَتْبَعُهُ وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَى الْمَوْتِ حَتَّى وَرَدَ بِي عَلَى بَابِ أَبِي الْحَسَنِ ( عليه السلام ) ثُمَّ خَلَّانِي وَ مَضَى فَإِذَا خَادِمٌ بِالْبَابِ فَقَالَ لِيَ ادْخُلْ رَحِمَكَ اللَّهُ فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ( عليه السلام ) فَقَالَ لِيَ ابْتِدَاءً مِنْهُ لَا إِلَى الْمُرْجِئَةِ وَ لَا إِلَى الْقَدَرِيَّةِ وَ لَا إِلَى الزَّيْدِيَّةِ وَ لَا إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ وَ لَا إِلَى الْخَوَارِجِ إِلَيَّ إِلَيَّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَضَى أَبُوكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ مَضَى مَوْتاً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ ( يعني الافطح ) يَزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبِيهِ قَالَ يُرِيدُ عَبْدُ اللَّهِ أَنْ لَا يُعْبَدَ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ قَالَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ قَالَ لَا مَا أَقُولُ ذَلِكَ قَالَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَمْ أُصِبْ طَرِيقَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَلَيْكَ إِمَامٌ قَالَ لَا فَدَاخَلَنِي شَيْءٌ لَا يَعْلَمُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِعْظَاماً لَهُ وَ هَيْبَةً أَكْثَرَ مِمَّا كَانَ يَحُلُّ بِي مِنْ أَبِيهِ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَسْأَلُكَ عَمَّا كُنْتُ أَسْأَلُ أَبَاكَ فَقَالَ سَلْ تُخْبَرْ وَ لَا تُذِعْ فَإِنْ أَذَعْتَ فَهُوَ الذَّبْحُ فَسَأَلْتُهُ فَإِذَا هُوَ بَحْرٌ لَا يُنْزَفُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ شِيعَتُكَ وَ شِيعَةُ أَبِيكَ ضُلَّالٌ فَأُلْقِي إِلَيْهِمْ وَ أَدْعُوهُمْ إِلَيْكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ عَلَيَّ الْكِتْمَانَ قَالَ مَنْ آنَسْتَ مِنْهُ رُشْداً فَأَلْقِ إِلَيْهِ وَ خُذْ عَلَيْهِ الْكِتْمَانَ فَإِنْ أَذَاعُوا فَهُوَ الذَّبْحُ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ قَالَ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَلَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْأَحْوَلَ فَقَالَ لِي مَا وَرَاءَكَ قُلْتُ الْهُدَى فَحَدَّثْتُهُ بِالْقِصَّةِ قَالَ ثُمَّ لَقِينَا الْفُضَيْلَ وَ أَبَا بَصِيرٍ فَدَخَلَا عَلَيْهِ وَ سَمِعَا كَلَامَهُ وَ سَاءَلَاهُ وَ قَطَعَا عَلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ ثُمَّ لَقِينَا النَّاسَ أَفْوَاجاً فَكُلُّ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ قَطَعَ إِلَّا طَائِفَةَ عَمَّارٍ وَ أَصْحَابَهُ وَ بَقِيَ عَبْدُ اللَّهِ لَا يَدْخُلُ إِلَيْهِ إِلَّا قَلِيلٌ مِنَ النَّاسِ فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ قَالَ مَا حَالَ النَّاسَ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً صَدَّ عَنْكَ النَّاسَ قَالَ هِشَامٌ فَأَقْعَدَ لِي بِالْمَدِينَةِ غَيْرَ وَاحِدٍ لِيَضْرِبُونِي .
( الكافي 1 / 352 )
فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَضَى أَبُوكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ مَضَى مَوْتاً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ ( يعني الافطح ) يَزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبِيهِ قَالَ يُرِيدُ عَبْدُ اللَّهِ أَنْ لَا يُعْبَدَ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ قَالَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ قَالَ لَا مَا أَقُولُ ذَلِكَ
حدیث بسیار طولانی است وخلاصه اش در مورد بعد وفات امام صادق است واینکه شیعیان سرگدان بودند که چه کسی امام می شود
هشام بن سالم و صاحب الطاق در ابتدای حدیث می گوید بعد وفات امام صادق تنمام مردم بر عبدالله افطح پسر ایشان پسر کوچکتر ایشان جمع شده بودند وامامت او را می خواستند
وما بر ابی الحسن یعنی موسی کاظم وارد شدیم و گفتیم فدایت شوم پدرتان وفات کردند جواب داد بله پرسیدیم بعد ایشان امر به چه کسی واگذار میشود جواب دادند خداوند تو را هدایت می کند گفتم فدایت شوم برادرت عبدالله افطح ادعا می کند که جانشین پدرت است جواب دادند که آیا عبدالله می خواهد که خدا را عبادت نکند؟پرسیدم پس چه کسی بعد امام صادق امام هستند آیا شما هستید؟امام جواب میدهد خیر من چنین چیزی نمی گویم!عجیب است از طرفی می گویند امامت الهی است
وائمه می دانند نفر بعدی شان چه کسی است
واز طرفی خودشان برعکس عقیده خود را روایت می کنندآیا این روایت ثابت نمی کند که امامت الهی در کار نبوده وحتی خود ائمه شیعه هم چنین ادعای نداشته اند؟
واصلا این سلسله امامت هم مشخص نبوده؟!دوشنبه، ۱۰ آبان ۱۳۹۵ در ۱:۰۳ ب.ظ #26642پاسخ به شبهه:
ترجمه کامل حدیث:
هشام بن سالم گويد: پس از وفات امام صادق (ع) در مدينه بوديم، من بودم و صاحب الطاق مردم همه دور عبد الله بن جعفر (عبد الله افطح) گرد آمده بودند و اتفاق داشتند كه بعد از پدرش او صاحب الامر است، من و صاحب الطاق هم نزد او رفتيم و مردم هم نزد او بودند و اين توجه به او براى اين بود كه از امام صادق (ع) روايت داشتند كه: امر امامت در پسر بزرگ است به شرط اين كه عيبى نداشته باشد، ما نزد او رفتيم و از او پرسشهائى كرديم كه از پدرش امام صادق (ع) پرسش مىكرديم، از او پرسيديم زكوه در چند درهم واجب است؟ گفت: در 200 درهم 5 درهم است، گفتيم: درصد درهم چطور؟ گفت: 2 درهم و نيم، گفتيم: به خدا، مرجئه هم اين حرف را نمى گويند، گويد: دست به آسمان برداشت و گفت: به خدا من نمىدانم كه مرجئه چه مىگويند؟ (هشام بن سالم) گويد: ما از نزد او راه گم كرده بيرون آمديم و نمىدانستيم به كجا رو كنيم من بودم و ابو جعفر احول در يكى از كوچههاى مدينه نشستيم، گريان و سرگردان و نمىدانستيم كجا رو كنيم و به سوى كه برويم و مىگفتيم، به سوى مرجئه، به سوى زيديه، به سوى معتزله، به سوى خوارج. ما در اين حال بوديم كه چشمم به پيره مردى ناشناس افتاد كه با دست به من اشاره مىكرد و من در بيم شدم كه مبادا از جاسوسان ابى جعفر منصور باشد، زيرا او در مدينه جاسوسى داشت و ماموريت داشتند كه بدانند شيعه به امامت چه كسى متفق مى شوند تا گردن او را بزنند، من ترسيدم از آنها باشد، من به رفيقم احول (ابو جعفر محمد بن نعمان احوال در كوفه صراف بوده و در طاق المحامل دكانى داشته و نزد شيعه و سنى معروف به فضل بوده، و علماء فِرَق در دكان او جمع مىشدند و به آنها مباحثه مى كرد، شيعه او را مؤمن الطاق و صاحب الطاق لقب داده بودند، و سنى ها او را شيطان الطاق مىگفتند: براى آنكه از مناظره با او در مى ماندند)دوشنبه، ۱۰ آبان ۱۳۹۵ در ۱:۰۴ ب.ظ #26643ادامه ترجمه حدیث:
گفتم: از من دور شو زيرا من بر خود و تو نگرانم و او مرا مىخواهد نه تو را، از من دور شو مبادا هلاك شوى و به زيان خود كمك كنى او كمى دور شد و من به دنبال آن پيره مرد به راه افتادم زيرا معتقد بودم كه از او خلاصى ندارم و دنبال او رفتم تا به در خانه امام كاظم (ع) رسيدم، در آنجا مرا تنها گذاشت و خودش رفت. ديدم خادمى بر در خانه است و بىپرسش به من گفت: وارد خانه شو خدا رحمتت كند. من در خانه در آمدم و بى انتظار ابو الحسن موسى (ع) را ديدم و با من آغاز سخن كرد و فرمود: نه به سوى مرجئه و نه به سوى قدريه و نه به سوى زيديه و نه معتزله و نه خوارج، به سوى من، به سوى من. من گفتم: قربانت، پدرت در گذشت؟ فرمود: آرى، گفتم: مُرد؟ فرمود: آرى، گفتم: بعد از او كى امام ما است؟ فرمود: اگر خدا خواهد تو را به امامت رهبرى مىكند، گفتم: قربانت، عبد الله معتقد است كه پس از پدرش او است، فرمود: عبد الله مىخواهد خدا را نپرستد و نخواهد. گويد: گفتم: قربانت، پس از او كى امام ما است؟ فرمود: اگر خدا خواهد تو را هدايت نمايد گويد: گفتم: قربانت، شما هستيد آن امام، فرمود: نه من اين را به تو نمى گويم، با خود گفتم: من راه پرسش را درست نـرفـتـم((زمان تقیه است))، سپس به او گفتم: قربانت، براى شما امامى هست، فرمود: نه، در اين جا يك احترام و هيبتى از آن حضرت بر دل من وارد شد كه جز خدا عز و جل نمىداند((فهمید خود ایشان امام است)) بيش از آنچه در موقع تشرّف به حضور پدرش از او در دل من واقع مى شد. سپس گفتم: قربانت، از تو بپرسم چنانچه از پدرت مى پرسيدم؟ فرمود: بپرس تا جواب بگيرى ولى فاش مكن، اگر فاش كنى، همان سر به باد دادن است، از او پرسش كردم و معلوم شد دريائى است بيكران، گفتم: قربانت، شيعيان تو و پدرت اكنون سرگردانند، من به آنها اعلام كنم و آنها را به شما دعوت كنم، با تعهد بر كتمانى كه از من گرفتيد، فرمود: به هر كدام كه رشيد و خردمند و راز دارند اعلام كن و با آنها شرط كن كتمان كنند،
دوشنبه، ۱۰ آبان ۱۳۹۵ در ۱:۰۵ ب.ظ #26644ادامه ترجمه حدیث:
اگر فاش سازند، سر به باد دادن است و اشاره به گلوى مبارك خود كرد. گويد: از نزد آن حضرت بيرون آمدم و به ابو جعفر احول بر خوردم، گفت: چه خبر دارى؟ گفتم: راه هدايت، و داستان را برايش باز گفتم، گويد: سپس فضيل و ابو بصير را ديدار كرديم و آنها هم خدمت آن حضرت رسيدند و سخن او را شنيدند و با او سؤال و جواب كردند و به امامت آن حضرت يقين نمودند، سپس مردم شيعه با ما فوج، فوج، تماس گرفتند، هر كه خدمت آن حضرت رسيد يقين به امامت او كرد، جز دسته عمار (بن موسى ساباطى) و اصحاب او، و عبد الله تنها ماند، كمى از مردم به وى مراجعه مىكردند، چون چنين ديد، حال مردم را پرسيد، به او گزارش دادند كه هشام مردم را از دور تو پراكنده كرد، هشام گويد: چه كس را در مدينه سر راهها نشانيد كه مرا بزنند.
دوشنبه، ۱۰ آبان ۱۳۹۵ در ۱:۰۷ ب.ظ #26645این حدیث به ما تقیه کردن را یاد می دهد.
توضیحی از ایت الله قزوینی درباره این حدیث
http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=8271تقیه:تقیه، یعنى پنهان داشتن حق و اعتقاد به حق و مخفى کارى کردن با مخالفان و ابراز نکردن آنچه که ابراز نمودنش، موجب زیان به دین و دنیا مىشود.
توریه کردن:توریه، در لغت به معنای پنهان کردن، پوشانیدن و افشا نکردن راز است.در اصطلاح متون فقهی و فقها توریه آن است که متکلم از سخن خود معنایی را جز آنچه مخاطب میفهمد (یعنی معنایی خلاف ظاهر) اراده کند.مثل هم عقیده نشان دادن ابراهیم با ستاره پرستان یاشکستن بتها توسط ابراهیم و گفتن اینکه بت بزرگ انها را شکسته.یا نسبت سرقت دادن یوسف به برادرانش.
»»»»نقل است یکى از اهل سنت از شیعه اى پرسید جانشین بعد از پیامبر(ص) کیست؟ شیعه جواب دادند کسى که دخترش در خانه او است. آن شخص تصور کرد که ابوبکر را میگوید؛ چون دخترش عایشه زن پیامبر بود. ازاین رو آزارى به شخص شیعه نرساند؛ در حالى که منظور او امیرالمؤمنین(ع) بود
#توجه کنید:
گفتم: قربانت، شما هستيد آن امام، فرمود: نه من اين را به تو نمى گويم، با خود گفتم: من راه پرسش را درست نـرفـتـم، سپس به او گفتم: قربانت، براى شما امامى هست، فرمود: نه، در اين جا يك احترام و هيبتى از آن حضرت بر دل من وارد شد كه جز خدا عز و جل نمى داند
###################### بسیار بسیار مهم
و در اینجا اعلام صریح امامت در همین حدیث و دستور به تقیه:
گفتم: قربانت، شيعيان تو و پدرت اكنون سرگردانند، من به آنها اعلام كنم و آنها را به شما دعوت كنم، با تعهد بر كتمانى كه از من گرفتيد، فرمود: به هر كدام كه رشيد و خردمند و راز دارند اعلام كن و با آنها شرط كن كتمان كنند اگر فاش سازند، سر به باد دادن است و اشاره به گلوى مبارك خود كرد
جمعه، ۱۴ آبان ۱۳۹۵ در ۱۲:۳۱ ب.ظ #26647بررسی سند:
سهیل بن زیاد ابو یحیی الواسطی:
غضائری: یعرف و ینکر
ابن داود: ذکر او در جز ثانی که مخصوص ضعفا است
رتبه در نرم افزار درایه نور:امامی و لم نثبت وثاقه
نرم افزار درایه نور:ارزیابی برنامه:ضعیف
-
نویسندهنوشته ها
شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.