این جستار شامل 0 پاسخ ، و دارای 0 کاربر است ، و آخرین بار توسط mojahed.din در 10 سال، 1 ماه پیش بروز شده است.
-
نویسندهنوشته ها
-
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #1786اثبات عقیم بودن حسن عسکری علیه السلام از کافی کلینی
زندگانى حضرت ابى محمد حسن بن على امام يازدهم عليهماالسلام *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 430 روايت 1
رووا عن أحمد بن عبيد الله بن خاقان أنه قال أن الحسن العسكري : لما إعتل بعث السلطان إلى أبيه أن ابن الرضا قد إعتل ، فركب من ساعته فبادر إلى دار الخلافة ، ثم رجع مستعجلاً ومعه خمسة من خدم أمير المؤمنين كلهم من ثقاته وخاصته ، وفيهم نحرير فأمرهم بلزوم دار الحسن وتعرف خبره وحاله ، وبعث إلى نفر من المتطببين فأمرهم بالإختلاف إليه وتعاهده صباحاً مساء ، فلما كان بعد يومين أو ثلاثة أخبر بأنه قد ضعف ، فأمر المتطببين بلزوم داره، وبعث إلى القاضي فأحضرهوأمره أن يختار من أصحابه عشرة ممن يوثق به في دينه وأمانته وورعه ، فأحضرهم فبعث إلى دار الحسن وأمرهم بلزوم ليلاً ونهاراً ،
فلم يزالوا هناك حتى توفي عليه السلام فصارت سر من رأى ضجة واحدة، وبعث السلطان إلى داره من فتشها وفتش حجرها وختم على جميع ما فيها طلبوا أثر ولده ، وجاؤا بنساء يعرفن الحمل ،فدخلن إلى جواريه ينظرن إليهن ، فذكر بعضهم أن هناك جاريةبها حمل فجعلت في حجره ووكل بها نحرير الخادم وأصحابه ونسوة معهم ، ثم أخذوا بعد ذلك بتهيئتهوعطلت الأسواق وركبت بنو هاشم والقواد وسائر الناس إلى جنازته ، فكانت سر من رأى يومئذ شبيها بالقيامة ،
فلما فرغوا من تهيئته بعث السلطان إلى أبي عيسى بن المتوكل فأمره بالصلاة عليه ، فلما وضعت الجنازة للصلاة عليه دنا أبو عيسى منه فكشف عن وجهه فعرضه على بني هاشم من العلوية والعباسية والقضاة والمعدلين وقال : هذا الحسن بن علي بن محمدبن الرضا مات حتف أنفه على فراشه حضره من حضر من خدم أمير المؤمنين وثقاته فلان وفلان ومن القضاة فلان وفلان ومن المتطببين فلان وفلان ، ثم غطى وجهه وأمر بحمله من وسط داره ودفن في البيت الذي دفن فيه أبوه.
ولما دفن أخذ السلطان والناس في طلب ولده وكثر التفتيش في المنازل والدور ، وتوقفوا عن قسمة ميراثه ، ولم يزل الذين وكلوا بحفظ الجارية التي توهم عليها الحمل لازمين حتى تبين بطلان الحمل ، فلما تبين بطل الحمل عنهن قسم ميراثه بين أمه وأخيه جعفر وادعت أمه وصيته وثبت ذلك عند القاضي.
و مصادر دیگر:
كتاب الحجة من الكافي ص 505الإرشاد – للمفيد ص 339 ، 340
كشف الغمة – ص408 ، 409
الفصول المهمة ص 289 جلاء العيون ج2 ص 762
إعلام الورى للطبرسي ص 380
______________________
ترجمه:
چون ابن الرضا بيمار شد، به پدرم خبر دادند كه او بيمار است . پدرم فورى سوار شد و بدارالخلافه رفت و زود بر گشت و پنج تن از خدمتگزاران اميرالمؤ منين (متعمد عباسى ) كه همگى از ثقات و خواص بـودنـد و تـحـرير (خادم مخصوص خليفه ) هم در ميان آنها بود، همراهش بودند. پدرم به آنـهـا دسـتـور داد كـه در خانه حسن بن على باشند و از حالش خبر گيرند و به چند تن از پـزشگان هم پيغام داد كه شبانه روز در منزلش باشند و بقاضى القضات پيغام داد كه نـزد او بـيـايـد و بـه او دسـتـور داد كـه ده تـن از اصـاحـبـش را كـه نـسـبـت بدين و امانت و پـرهـيـزگـارى آنـهـا اطـمـيـنـان دارد احـضـار كـنـد و بـه منزل آن حضرت فرستد تا شبانه روز در آنجا باشند.
همه اين اشخاص آنجا بودند تا آن حضرت وفات كرد، و شهر سامره يك پارچه ناله شد، سـلطـان مـاءمورى به خانه حضرت فرستاد كه اتاقها را بازرسى كرد و هر چه در آنجا بـود، مـهـر و مـوم نمود و در جستجوى فرزند او بود، و زنانى كه آبستنى را تشخيص مى دادنـد آوردنـد و كـنيزان آن حضرت را بازرسى كردند، يكى از آنها گفت : در اينجا كنيزى اسـت كـه آبستن است ، او را در اتاقى نگه داشتند و نحرير خادم و اصحابش را با چند زن بـر او گـمـاشـتـند، سپس آماده تجهيز آن حضرت شدند و بازارها را بستند و بنى هاشم و سرلشكران و پدرم و مردم ديگر دنبال جنازه اش بودند، در آن روز سامره مانند روز قيامت شده بود.
چـون از تـجـهـيـزش فـارغ شـدنـد، سـلطـان دنـبـال (بـرادر خـود) ابـو عـيـسـى بـن مـتـوكـل فـرستاد و دستور داد بر جنازه نماز بخواند، چون جنازه آماده نماز شد، ابو عيسى پـيـش آمـد و پـرده از روى حـضـرت بـرداشت و او را بعلويان و عباسيان بنى هاشم و سر لشـكـران و نـويـسندگان و قضات و معدلان (كسانى كه بعدالت حكم مى كنند) نشان داد و گـفـت : ايـن حـسـن بـن عـلى بـن مـحـمـد بـن الرضـا اسـت كـه بـه اجل خود و در بستر خود مرده است و جمعى از خدمتگزاران اميرالمؤ منين و مردم ثقه مانند فلان و فـلان و از قـضـات هـم فـلان و فـلان و از پـزشگان فلان و فلان بربالينش حاضر بـوده انـد آنگاه رويش را پوشيد و دستور داد جنازه را بر دارند، جنازه از وسط منزل برداشته شد و در خانه اى كه پدرش دفن شده بود، بخاك سپرده شد.چـون دفـنـش كـردنـد، سـلطان و مردم به جستجوى فرزندش برخاستند و منزلها و خانه ها تـفـتـيـش بـسـيـار كردند و از تقسيم ميراثش دست نگه داشتند، و كسانى كه به پاسدارى كـنـيـزى كـه احـتـمال آبستن بودنش را مى دادند گماشته بودند، و همواره آنجا بودند، تا مـعلوم شد آبستن نبوده ، آنگاه ميراثش را ميان مادر و برادرش جعفر تقسيم كردند و مادرش ادعاء وصيت او را داشت و نزد قاضى هم ثابت شد…
در این روایت مشاهده میکنیم که حسن عسکری عقیم بوده و فرزندی از خود به جای نگذاشته بود. و نکته خنده دار در این روایت این است که دنبال زنان و کنیزانی که احتمالا بار دار بوده اند میگشتند و به یک کنیز ظن حامله شدن میرفت که بعدا ثابت شد که اون هم حامله نبود و در نهایت ارث حسن عسکری بین برادر و مادرش تقسیم شد.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6363شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6451لطفا حدیث صحیح بیار تا ببینیم.
.
.
.
.
.
.
.
🙂
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6452در جلد 51 بحار الانوار آمده:ص 2 – باب ولادته و احوال أمّه
در اينجا در باب تولد او و احوال مادر او چندين قول ضد و نقيض آورده است:
اما سال تولد او را مجهول قرار داده، زيرا در ص 4 ميگويد: در سال 256 و همچنين در ص 15 و در ص 2 روايت کرده که سال تولد او در سال 255 ميباشد. و در ص 23 گويد: سال 258 متولد شده است. و در ص 25 روايت نموده در سال 257 بدنيا آمده است. و در ص 16 روايت نموده که در سال 254 تولد گرديده است. از مجموع اين روايات معلوم ميشود سال تولد او مجهول است.
و أما روز تولد: در ص 2 روايت کرده 15 شعبان، و در صفحة 23 روايت کرده که 23 رمضان، و در ص 24 روايت کرده و در روز 9 ربيع الأول، و در ص 19 روايت کرده از حکيمه عمة او که شب نيمة شهر رمضان متولد شده است. و در ص 25 روايت کرده در 3 شعبان پا به جهان گشود. و در ص 15 نقل کرده که در روز 8 شعبان و در ص 16 روايت کرده که شب جمعة ماه رمضان تولد او بوده است. و در ص 19 نقل کرده از حکيمه عمة او که چون به دنيا آمد تکلم کرد، و شهادتين گفت و چند آيه از قرآن قرائت کرد :$
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6453باز در بحار جلد 51در ص 2 از ابيالحسن روايت کرده که نام مادر مهدي نرجس است.
در ص 5 روايت کرده که نام مادر او صيقل و يا صقيل است که در زمان حيات حضرت عسکري فوت شده است.
در ص 7 روايت کرده که نام مادر او (يعني مهدي) مليکه بنت يشوعا است.
و در ص 15 حديث آورده که نام مادر او ريحانه بوده است.
و در ص 15 نيز روايت کرده که نام مادر او سوسن بوده است.
و در ص 23روايت کرده که نام مادر او حکيمه بوده.
و در ص 24 حديث آورده که نام مادر او خمط است.
و در ص 28 روايت نموده که نام مادر او مريم دختر زيد العلويه ميباشد.
و أما راويان اين باب و اين احاديث از نظر علماي رجال شناس شيعه:
روايت اول بي سند و بيمدرک است.
روايت دوم گويد: «أخبرني بعض أصحابنا» که معلوم نکرده آن بعض نامش چه بوده؟! کجائي بوده؟! عادل بوده يا فاسق؟!، بکلي مجهول است.
روايت سوم، راوي آن حسين بن رزق الله است که مهمل ميباشد و نامي از او در کتاب رجال نيست که بوده آيا وجود داشته يا خير؟! آيا مسلمان بوده ياکافر؟! آيا فاسق بوده يا عادل؟! آيا راستگو بوده يا دروغگو؟!. و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام موسي بن محمد بن القاسم که او نيز طبق رجال شيعه مهمل و مجهول است. پس معلوم ميشود مجهولي از مجهول ديگر براي ما امام و حجت آوردهاند!!. اين راويان آن، و أما متن آن، حکيمه دختر حضرت جواد ميگويد: من وقت تولد بودم و ماماي او شدم، و او را ديدم، ولي در ص 364 از همين حکيمه پرسيدهاند: آيا شما آن فرزند حسن عسکري را ديدهاي؟ در جواب گفته: نديدهام، ولي شنيدهام.أما روايت 4، راوي آن حسين بن محمد بن عامر که حال او مجهول و مذهب او نامعلوم.
روايت 5 راوي آن علي بن محمد مجهول الحال ومشترک بين چندين نفر.
روايت 6 راوي آن حسين بن علي النيشابوري که اهل رجال ميگويند: چنين کسي وجود نداشته، يعني به دنيا نيامده است. او نقل کرده از نسيم و ماريه که هر دو مجهول ميباشند. و اين دو مجهول روايت کردهاند که چون طفل به دنيا آمد عطسه کرد، و خود را حجت خدا خواند!!، کسي نبوده از اين راويان مجهول بپرسد آيا خدا بايد کسي را حجت بخواند يا هر طفل صغيري ميتواند خود را حجت بخواند. قرآن که ميفرمايد: پس از پيغمبران کسي حجت نيست چه طفل باشد چه غير آن، چه امام باشد و چه مأموم.
روايت هفتم، روايت کرده ابراهيم بن محمد مجهول مشترک بين چند نفر، او روايت کرده از نسيم خادم که معلوم نيست چه کاره بوده؟! آيا عادل بوده يا فاسق؟!.
روايت هشتم، اين روايت نيز مانند روايت قبل از نسيم خادم مجهول است.
روايت نهم، روايت شده از اسحاق بن رياح که طبق علم رجال، او مهمل و مجهول الحال است.شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6454روايت دهم، روايت شده از ماجيلويه از ابيعلي خيزراني که حال او و مذهب او مجهول است. و او روايت کرده از کنيزي که نه اسم آن کنيز معلوم و نه رسم او.
حال انسان تعجب ميکند از قطارکردن اين روايات مجهوله آخر چه حجتي و چه اصلي و فرعي ميتوان با اين اشخاص مجهول الحال ثابت کرد؟.
روايت يازدهم، روايت کرده ابن المتوکل که نام او مجهول و او روايت کرده از ابيغانم الخادم که حال او مجهول و نام او غير معلوم.
روايت دوازدهم، روايت کرده ابوالمفضل که نام او مجهول و حال او غير معلوم است. او روايت کرده از محمد بحر که هم غالي بوده و هم قائل به تفويض که موجب کفر است. و او روايت کرده از بشر بن سليمان که در کتب رجال حال او مجهول و مهمل است. ولي ممقاني خواسته به اين روايت که از مادر امام زمان گفتگو کرده و او را خريداري کرده او را توثيق کند، ولي اين اشتباه است، زيرا از خود اين روايت نميتوان حال او را معلوم کرد، بلکه بايد قبلا حال او معلوم و ثقه باشد تا روايت او قبول شود، وگرنه ممکن است جعل کرده باشد. تازه همين روايت در ذم اوست زيرا ميگويد: او نحاس يعني برده فروش بود. و برده فروش را رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بدترين مردم خوانده است. حال بدترين مردم ميخواهد براي ما مادر حجت را معرفي کند: «شر الناس من باع الناس».
روايت سيزدهم نيز از همان مرد مجهول برده فروش روايت شده ضعيف کالسابق.
روايت چهاردهم، روايت کرده محمد بن اسماعيل مجهولي طبق علم رجال، از مجهول ديگري بنام محمد بن ابراهيم الکوفي.
روايت پانزدهم، روايت کرده از حسن بن علي بن زکريا که تمام علماي رجال او را ضعيف شمردهاند، يعني از جهت دين و ديانت ضعيف بوده است.
روايت 16، روايت کرده از مردي که حال او مجهول و اسم او نامعلوم. اين هم شد حديث (عن رجل).
روايت 17، روايت کرده از همان مرد مجهول محمد بن ابراهيم الکوفي که در حديث 14 گذشت.
روايت 18، روايت کرده ماجيلويه از حسن بن علي نيشابور که حال او مجهول است بقول علماي رجال شيعه، و او روايت کرده از مجهول ديگري بنام حسن بن المنذر، و او روايت کرده از حمزه بن ابيالفتح که وجود او معلوم نيست. و او گويد: به من بشارت دادند که براي ابي محمد فرزندي داده شده است.
حال بشارت دهنده که بوده و براي چه به او بشارت داده مگر او چه کاره بوده است؟! الان در ايران چهل ميليون جمعيت است که هر ساله روضهخوانها آنان را بشارت ميدهند به تولد مهدي، آيا اين بشارتها براي حفظ دکان است و يا بشارت دهندگان مهدي را ديدهاند و فقط قربة إلى الله بشارت ميدهند!!. و تازه اين راوي نامعلوم ميگويد:: آن طفل مکناي به ابيجعفر است، در حاليکه اين برخلاف روايات ديگري است که ميگويند: کنية او کنية پيغمبر است. و کنية رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ابوجعفر نبوده است. و باضافه اين خودش طفل را نديده است. اگرچه تمام اين هيجده روايتي که تابحال ذکر کرديم اکثرا بلکه کلا راويانش طفل مولود را نديده بودند.شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6455روايت 19، روايت کرده است از حسن بن علي بن زکريا که تمام علماي رجال او را ضعيف شمردهاند چنانکه در حديث 15 گذشت. او روايت کرده از محمد بن خليلان مجهول الحال و او از پدرش، مجهول الحال و او از جدش مجهول الحال و او از غياث بن اسد مجهول الحال.
شما تماشا کنيد صد هزار از اين رواياتي که راويانش مجهول الحال ميباشند آيا يک پول ارزش دارد؟!، اين آقايان کلاغ چين کردهاند که چهل کلاغ به يک سنگ فرار ميکنند.
خوب غياث بن اسد مجهول چه فرموده، فرموده: من شنيدم که مهدي نور از بالاي سرش تتق؟؟؟؟ ميکشد تا به بالاي آسمانها، اگر او خرافي نبود و راستگو بود تازه سخنش مورد قبول نبود.
روايت 20، راويانش همان راويان حديث 19 ميباشند، ولي در اين روايت يک مطلب خرافي ديگر وجود دارد و آن اين است که ميگويد: مادر ائمه نفاس نميشوند، و خون نفاس ندارند، يعني، مانند ساير افراد بشر نيستند، و اين ضد آيات إلهي است که خدا به رسول خود فرموده:
﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ (الكهف: 110).
«بگو: جز اين نيست كه من بشرى مانند شما هستم».
عجب اين است که در ص 19 حديث کرده از حکيمه که روز سوم رفتم ديدم بحالت نفاس است!! آيا اين روايات ضد و نقيض را چگونه بايد قبول کرد؟!!.
روايت 21، روايت شده از احمد بن حسن بن اسحاق مجهول الحال.
روايت 22، ايضا از حسن بن حسين علوي مجهول الحالي که گفته: من حضرت عسکري را تهنيت گفتم به ولادت فرزندش، خيلي خوب آيا فرزند را ديده يا نديده تهنيت گفته، روايت ساکت است. حال صرف تهنيت او چه فائده دارد؟! البته هيچ.
حديث 23، روايت کرده علي بن محمد بن حباب که حال او مجهول است. آيا روايات مردمان مجهول چه چيزي را ميتواند ثابت کند!
حديث 24، روايت شده از همان حسن بن حسين علوي مجهول که در حديث 22 ذکر شد.
حديث 25، روايت کرده از حکيمه که ولد را ديده و مامائي کرده ولي در ص 364 گويد: من نديدهام ولي شنيدهام، و خود او اين حديث را تکذيب نموده است.
حديث 26، روايت کرده از علي بن سميع بن بنان که مجهول الحال و مهمل است، و او روايت کرده از حکيمه که مادر مهدي را درحال نفاس ديدم و اين ضد روايت بيستم است.
حديث 27، روايت کرده از احمد بن علي مجهول و او از حنظله بن زکريا که او نيز در رجال شيعه مجهول الحال است. و اين حديث مانند احاديث سابقه است، ولي خرافتي دارد که آنها نداشتند و آن اين است که ميگويد: يک روز بمانند يکسال بزرگ ميشود، يعني، اين طفل پانزده روز پس از تولد 15 ساله ميباشد، يعني: «بشر مثلکم» نيست بلکه «بشر غيرکم» است.
حديث 28 نيز از همان حنظله بن زکرياي مجهول الحال است که تمام علماي شيعه حديث راوي مجهول را معتبر نميدانند، حال چگونه اين روايات مجاهيل را جمع کردهاند، آنهم در اصول دين و عقايد.
حديث 29، ذکر راوي نشده يعني گويد: «رُوي» يعني، روايت شده، حال راوي آن کيست نامش چه بوده چه مذهبي داشته؟! هيچ معلوم نيست، آن راوي بينام روايت کرده از بعضي از خواهران ابيالحسن ولي نام آن بعض را معلوم نکرده است، يک نفر بينام و نشان روايت کرده از يک بينام و نشان ديگر.شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6456حديث 30، علان بسند خود روايت کرده است، حال علان کيست و سند او چگونه بوده معلوم نيست، او چيزي نقل کرده که صدق و کذبش را بايد تاريخ معين کند و در تاريخ چيزي ذکر نشده است. و آن اين است که سيد پس از دو سال از فوت ابيالحسن متولد شده است. بايد پرسيد: کدام سيد و کدام ابوالحسن. چون وقت روايت ما نبوديم که بپرسيم، علان هم که نپرسيده است، و اگر مقصود از ابيالحسن، حضرت عسکري باشد و آنکه فرزند او پس از دو سال از فوت او متولد شده يقينا دروغ است، زيرا طفل دو سال در شکم مادر نميماند. حال اين علماي شيعه اين روايات مسلم الکذب را براي چه جمع کردهاند؟!!
حديث 31، راوي آن شلمغاني مرد بيديني است که به قول مجلسي، توقيعاتي از امام در لعن او صادر شده و او مدعي نيابت شد و با حسين بن روح خواست در گرفتن وجوهات شرکت کند و لذا مورد لعن حسين بن روح شد. و اين شلمغاني از جمله دانشمندان و مؤلفي کتب شيعه بود، اما چون او را وکيل نکردند و به او رياست ندادند کفريات او ظاهر گرديد. حال اين روايت و روايت 32 نقل شده از اين چنين کسي، و او روايت کرده از مرد مجهولي که حضرت عسکري دو عدد گوسفند براي او فرستاده که آنها را عقيقه کن و خود بخور و به ديگران اطعام کن، حال مقصود از ذکر اين احاديث چيست و مجلسي چه چيزي را ميخواهد با اين روايات نادرست و مبهم اثبات کند معلوم نيست؟.
حديث 33، روايت شده از خشاب که مهمل و مجهول است. و اما متن آن، از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نقل شده که اهل بيت من مانند ستارگانند هر ستارهاي غروب کند ستارة ديگري طلوع کند تا وقتيکه شما به آن ستاره توجه کرديد ملک الموت او را بميراند!!، حال اين، چه مربوط به مهدي است بايد از نويسندگاني که فعلا مردهاند پرسيد؟!
حديث 34، نقل کرده از يک نفر منجم يهودي که هر کس ميداند يهودي دشمن اسلام است آيا روايت از يک نفر يهودي به چه دردي ميخورد؟!! و بعلاوه خود شيعه از پيغمبر -صلى الله عليه وسلم- روايت کردهاند که سخن منجم را تصديق نکنيد و هر کس تصديق کند کافر است. حال آيا چنين چيزهائي را ميتوان مدرک قرار داد؟!!
حديث 35، کشف الغمه، پس از چندين قرن از زمان حضرت عسکري گذشته نقل کرده از مرد مجهولي که حجة بن الحسن در سال 258 در «سر من رآي» متولد شده است. أما روضهخوانهاي ايران پس از چندين سال از آن نقل گذشته، همه نقل ميکنند برخلاف آن!، آيا اين نقل چه فايده دارد؟! و همچنين است روايت 36 که نقل شده از کتاب ارشاد که آن کتاب تاريخي است از شيخ مفيد که دو قرن از زمان حضرت عسکري متأخر است.
حديث 37، باز نقل شده از کتاب کشف الغمه، مانند حديث 35. آيا نقل از چنين کتبي چيزي را حجت قرار ميدهند؟! خير، مگر آنکه بگوئيم: هر چه در تاريخ ذکر شده حجت ديني است. در اينجا، مجلسي از مردم کذابي مانند سهل بن زياد چيزهايي نقل کرده که مخالف عقل و قرآن است. از جمله اينکه چون امام به دنيا ميآيد ستون نوري براي او بوجود ميآيد که بواسطة آن به خلائق و اعمال مردم نظر ميکند و کارهاي مردم را ميبيند.شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6503مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ قَالَ: اجْتَمَعْتُ أَنَا وَالشَّيْخُ أَبُو عَمْرٍو رَحِمَهُ اللَّهُ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ فَغَمَزَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا عَمْرٍو إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْءٍ وَمَا أَنَا بِشَاكٍّ فِيمَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ فَإِنَّ اعْتِقَادِي وَدِينِي أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلَّا إِذَا كَانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعِينَ يَوْماً فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ رُفِعَتِ الْحُجَّةُ وَأُغْلِقَ بَابُ التَّوْبَةِ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً فَأُولَئِكَ أَشْرَارٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَهُمُ الَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيَامَةُ وَلَكِنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدَادَ يَقِيناً وَإِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ يُرِيَهُ «كَيْفَ يُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَ لَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» …
ثُمَّ قَالَ: سَلْ حَاجَتَكَ فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام؟ فَقَالَ: إِي وَاللَّهِ وَرَقَبَتُهُ مِثْلُ ذَا وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ …
كافي ، ج 1 ص 329
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6504مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام: جَلَالَتُكَ تَمْنَعُنِي مِنْ مَسْأَلَتِكَ فَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَسْأَلَكَ فَقَالَ: سَلْ قُلْتُ: يَا سَيِّدِي هَلْ لَكَ وَلَدٌ؟ فَقَالَ: نَعَمْ فَقُلْتُ: فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَأَيْنَ أَسْأَلُ عَنْهُ؟ قَالَ: بِالْمَدِينَةِ.
كافي ، ج 1 ص 328
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ: خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ قَبْلَ مُضِيِّهِ بِسَنَتَيْنِ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ قَبْلِ مُضِيِّهِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِه.
كافي، ج 1 ص 328
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ قَالَ: حَدَّثَنِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ الْفَزَارِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي مُعَاوِيَةُ بْنُ حُكَيْمٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ الْعَمْرِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالُوا عَرَضَ عَلَيْنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام وَنَحْنُ فِي مَنْزِلِهِ وَكُنَّا أَرْبَعِينَ رَجُلًا فَقَالَ: هَذَا إِمَامُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَخَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ أَطِيعُوهُ وَلَا تَتَفَرَّقُوا مِنْ بَعْدِي فِي أَدْيَانِكُمْ فَتَهْلِكُوا أَمَا إِنَّكُمْ لَا تَرَوْنَهُ بَعْدَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ فَمَا مَضَتْ إِلَّا أَيَّامٌ قَلَائِلُ حَتَّى مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام.
کمال الدین ج2ص435
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6508مجهول بودن سال به معنای عدم تولد است؟ بماند که شما حدیث اولین پست را رها کردید و بقیه را بررسی کردید.بشر مثلکم. اما مثلکمی که دستش نور میشود. مرده زنده میکند. آتش نمیسوزاندش. ماهی مبلعدش ولی زنده است. فقط 950 سال در بین قومش دعوت میکند. کور شفا می دهد. پیس شفا می دهد. شق القمر میکند…. . بماند که یوحی الی هم هست.
حکیمه؛
وأمه: أم ولد تسمى صقيل، وقيل: حكيمة، وقيل: غير ذلك.
الشيخ كمال الدين محمد بن طلحة الشافعي،مطالب السؤول في مناقب آل الرسول (ع)، ص481
علامه از کجا نقل کرده؟ کشف الغمه. او(اربلی) از کی؟ از این بالایی. بالایی کیست؟ یک سنی.
قطعا اینها هم متولد نشده اند؛
الأرْقَم بن أبي الأرْقَم: واسم أبي الأرقم عبد مناف بن أسد بن عبد الله ابن عمر ابن مخزوم القرشي المخزومي، وأمه أميمة بنت عبد الحارث، وقيل اسمها: تماضر بنت حُذَيْم من بني سهم، وقيل اسمها: صفية بنت الحارث بن خالد بن عمير بن غُبْشَان الخزاعية…
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 1 ص 94،
فَاطِمَةُ بنتُ حَمزة بن عبد المطلب القُرَشية الهَاشِمية ابنة عم النبي. وقيل: اسمها أُمامة. وقيل: عُمارة. قاله أبو نعيم، وتكنى أُم الفضل.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 7 ص 237
وأُمه أُم الخَيْر سَلْمَى بنت صخر بن عامر بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة، وهي ابنة عَمّ أبي قحافة، وقيل: اسمها: ليلى بنت صخر بن عامر. قاله محمد بن سعد، وقال غيره: اسمها سلمى بنت صخر بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تَيْم. وهذا ليس بشيءٍ؛ فإنها تكون ابنةَ أخيه، ولم تكن العربُ تنكح بنات الإخوة. والأول أصح….
وقد اختلف في اسمه، فقيل: كان عبدَ الكعبة فسماه رسول الله صلى الله عليه وسلّم عبد الله. وقيل: إن أهله سموه عبد الله. ويقال له: عتيق أيضاً.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 3 ص 315
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6509این که اصلا متولد نشده؛أبو هريرة الدوسي الصحابي الجليل حافظ الصحابة اختلف في اسمه واسم أبيه قيل عبد الرحمن بن صخر وقيل بن غنم وقيل عبد الله بن عائذ وقيل بن عامر وقيل بن عمرو وقيل سكين بن ودمة بن هانئ وقيل بن مل وقيل بن صخر وقيل عامر بن عبد شمس وقيل بن عمير وقيل يزيد بن عشرقة وقيل عبد نهم وقيل عبد شمس وقيل غنم وقيل عبيد بن غنم وقيل عمرو بن غنم وقيل بن عامر وقيل سعيد بن الحارث هذا الذي وقفنا عليه من الاختلاف في ذلك…
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج 1 ص680
بماند که اصل کتاب بحار را نمیدانی چیست.
صیقل؛
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ زَكَرِيَّا بِمَدِينَةِ السَّلَامِ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ خَلِيلَانَ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ أَسِيدٍ قَالَ: وُلِدَ الْخَلَفُ الْمَهْدِيُّ عليه السلام يَوْمَ الْجُمُعَةِ وَأُمُّهُ رَيْحَانَةُ وَيُقَالُ لَهَا نَرْجِسُ وَيُقَالُ صَقِيلُ وَيُقَالُ سَوْسَنُ إِلَّا أَنَّهُ قِيلَ لِسَبَبِ الْحَمْلِ صَقِيلُ….
الصدوق،كمال الدين و تمام النعمة، ص432
بيان قوله إلا أنه قيل لسبب الحمل أي إنما سمي صقيلا لما اعتراه من النور و الجلاء بسبب الحمل المنور يقال صقل السيف و غيره أي جلاه فهو صقيل و لا يبعد أن يكون تصحيف الجمال.
المجلسي،بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج51، ص15
اینها رو نمیبینید؟
اصل تولد که ثابت باشد تعدد تاریخ چه چیزی را زیر سوال میبرد؟
بعد اگر معلوم شود که مثلا برای سن ازدواج عایشه با پیامبر تعدد قول وجود دارد یعنی اینکه با پیامبر ازدواج نکرده؟ یا اصلا متولد نشده؟
احادیثش را که بلدی.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #6510حدثنا قُتَيْبَةُ بن سَعِيدٍ حدثنا حُمَيْدُ بن عبد الرحمن عن هِشَامِ بن عُرْوَةَ عن أبيه عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت ما غِرْتُ على امْرَأَةٍ ما غِرْتُ على خَدِيجَةَ من كَثْرَةِ ذِكْرِ رسول اللَّهِ (ص) إِيَّاهَا قالت وَتَزَوَّجَنِي بَعْدَهَا بِثَلَاثِ سِنِينَ وَأَمَرَهُ رَبُّهُ عز وجل أو جِبْرِيلُ عليه السَّلَام أَنْ يُبَشِّرَهَا بِبَيْتٍ في الْجَنَّةِ من قَصَبٍ.
، ج 3 ، ص 3606، ح3606 ،كتاب فضائل الصحابة، بَاب تَزْوِيجِ النبي e خَدِيجَةَ وَفَضْلِهَا رضي الله عنها
وبنى بها بالمدينة في شوال في السنة الثانية
ابن الملقن،غاية السول في خصائص الرسول صلى الله عليه وسلم ، ج 1 ، ص 236
وتزوج رسولُ الله صلى الله عليه وسلم، بعد خديجة، سودة بنت زَمعة بن قيس، من بني عامر بن لؤي، قبل الهجرة بأشهر… فكانت أول امرأة وطئها بالمدينة.
البلاذري، ، ج 1 ، ص 181
وتوفيت في آخر خلافة عمر ، وقد انفردت بصحبة النبي صلى الله عليه وسلم أربع سنين لا تشاركها فيه امرأة ولا سرية ، ثم بنى بعائشة بعد…
الذهبي،، ج 3 ، ص 288
و البته؛
أبو عبد الله بن منده حكاية عن بن أبي الزناد أن أسماء بنت أبي بكر كانت أكبر من عائشة بعشر سنين .
، ج 6 ، ص 204
قال عبد الرحمن بن أبي الزناد كانت أسماء أكبر من عائشة بعشر.
الذهبي، ، ج 2 ، ص 289
وهي أكبر من أختها عائشة بعشر سنين وماتت بعد قتل ابنها بعشرة أيام … ولها مائة سنة ولم يقع لها سن ولم ينكر من عقلها شيء ، وذلك سنة ثلاث وسبعين بمكة.
ملا علي القاري،، ج 1 ، ص 331
خب حالا عایشه در چند سالگی ادواج کرده؟ 6 یا9 یا 17 یا 19 یا 21 یا 22؟نتیجه اینست که اصلا ازدواج نکرده است. و بلکه اصلا متولد نشده.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #7564رفتید بررسی؟نمیدونم چرا این جزیره بررسی اینقدر دور است که هر کی میره اونجا یا برنمیگرده یا اگر برگرده کسی خبردار نمیشه.
سن عایشه چی شد؟ بنا بر مبنای
.
زشت نیست که هر چی به پشت دندانهایتان رسید را به جلوی دندانهایتان منتقل کنید و بعد که از شما سوال شد از کادر خارج بشوید و از کادر خارج بشوید و از کادر خارج بشوید….
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ #9764در اثبات عقیم بودن عقیم شدید؟ -
نویسندهنوشته ها
شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.
اعتبار سندش؟
در مقابل چند حدیث هست که سندش معتبر بوده و دلالت بر تولد فرزندی از ایشان میکند؟