عصمت اهل بیت ع

Home انجمن ها اهل بیت عصمت اهل بیت ع

این جستار شامل 0 پاسخ ، و دارای 0 کاربر است ، و آخرین بار توسط  ناشناس در 10 سال، 1 ماه پیش بروز شده است.

در حال نمایش 3 نوشته (از کل 3)
  • نویسنده
    نوشته ها
  • #1493

    ناشناس
    سلام
    برادران اهل سنت ما همواره سعی دارند با استناد به روایاتی عصمت ائمه ع را نفی کنند. در حالی که ما قبل از استناد به آیات و روایات بصورت عقلی اثبات می کنیم که امام و جانشین پیامبر ص باید معصوم باشد. دقت کنید به برهان عقلی. و در این بین از آیات و روایات نیز به عنوان تأئید استفاده می کنیم. پس بفرض هم که این آیه نتواند مقصود ما را اثبات کند که می کند باز هم لطمه ای به عصمت اهل بیت ع نمی زند چون ما برایش برهان عقلی داریم. وقتی هم برهان عقلی داریم شما 1000 تا حدیث هم که از منابع معتبر ما با سند صحیح بیاوری که در آن احادیث گفته باشد امام ع اشتباهی کرده یا نعوذبالله حرامی مرتکب شده مثل آب خوردن(دقت کنید مثل آب خوردن شاید هم راحت تر) می گوئیم یا حدیث جعلی است یا آن کار واقعا حرام نیست و ما خیال می کنیم حرام است. چون حجیت حدیث هر چند صحیح السند ظنی است ولی حجیت عقل ذاتی و قطعی است و هیچوقت ظن، یقین را باطل نمی کند. حال اگر واقعا ائمه ع کار حرامی انجام داده باشند که در نتیجه معصوم نباشند پس دلیل عقلی ما برای عصمت باطل است. خوب من چند دلیل از ادله شیعه را برای عصمت امام ع می آورم شما سعی کنید ردش کنید. البته با عقل رد کنید نه با استناد به یک حادثه تاریخی. چون عقل را باید با عقل رد کرد.
    دليل اعتماد

    يكى از دلائل عقلى براى لزوم عصمت پيامبر و امام، «دليل اعتماد» است. به اين معنا كه اگر پيامبر و امام، معصوم از گناه، خطا، نسيان و سهو نباشد، مردم به او اعتماد نكرده، گفته‌هاى او را جدى نخواهند گرفت و به اوامر و نواهى او گوش نخواهند داد؛ چرا كه مردم احتمال مى‌دهند در اين گفتار و يا كردار خود دچار اشتباه شده باشد و يا با پيروى از هواى نفس بر خلاف دستور خدا، فرمان داده باشد.

    پس امام بايد از هر گونه گناه و خطا معصوم باشد.
    دليل نقض غرض:

    پيامبر و امام، از جانب خداوند انتخاب شده‌اند تا بشر را به سوى صراط مستقيم الهى و هدف نهائى كه همان كمال مطلق است، هدايت و راهنمايى كنند، حال اگر خود آن‌ها از صراط مستقيم منحرف شده، پاى‌بند به دستوراتى كه خود داده‌اند نباشند و بر خلاف محتواى رسالتشان گام بردارند، اقتدار خود را در ميان مردم از دست مى‌دهند و مردم رفتار متناقض با گفتارشان را به رخ شان خواهند كشيد و ديگر به آن‌ها اعتماد نخواهند كرد. در نتيجه هدفى كه خداوند از رسالت و امامت آن‌ها مد نظر داشته محقق نشده و نقض غرض خواهد شد و نقض غرض شايسته خداوند حكيم نيست؛ ازاين رو، پيامبر و امام بايد معصوم باشد تا مردم به او اعتماد كنند و غرضى خداوند از انتخاب آن‌ها داشته است، حاصل شود.

    خواجه نصير الدين طوسى در تجريد الإعتقاد در اين باره مى‌گويد:

    قال: ويجب في النبي العصمة ليحصل الوثوق فيحصل الغرض.

    پيامبر بايد معصوم باشد تا مردم به او اعتماد كنند و در نتيجه غرض از بعثت حاصل شود

    الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاى 726هـ)، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص471، تحقيق و تصحيح: الشيخ حسن حسن زاده الآملي، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين ـ قم، 1417هـ.

    بنابراين اگر پيامبر و امام معصوم نباشند، غرضى كه خداوند از نصب آن‌ها داشته است، نقض شده و نقض غرض براى خداوند حكيم جايز نيست.
    اطاعت مطلق از امام

    طبق آيه اولى الأمر كه پيش از اين گذشت، اطاعت مطلق از امام عليه السلام واجب است و خداوند به همه ما دستور داده است كه از تمام فرمان‌هاى امام اطاعت كنند؛ همان طورى كه لازم است از تمام دستور‌هاى خدا و پيامبرش اطاعت كنيم.

    حال اگر امام، معصوم از خطا و اشتباه نباشند، ممكن است دستورى بر خلاف دستور خدا يا پيامبرش به عمد يا به سهو بدهد، در اين صورت يا اطاعت از چنين امام واجب است يا واجب نيست، اگر واجب باشد، لازمه‌اش اين است كه بگوييم خداوند اجازه گناه به همه داده و بلكه واجب كرده است و چنين ملازمه‌اى از ديدگاه عقل و شرع مردود است. اگر اطاعت از اين امام واجب نباشد، با اصل انتصاب اين شخص به عنوان امام مفترض الطاعة در تضاد است. پس امام بايد معصوم باشد تا اطاعت مطلق از او امكان‌پذير باشد.

    مرحوم مظفر در كتاب عقائد الإمامية در اين باره مى‌نويسد:

    والدليل على وجوب العصمة: أنه لو جاز أن يفعل النبي المعصية أو يخطأ وينسى، وصدر منه شئ من هذا القبيل، فأما أن يجب اتباعه في فعله الصادر منه عصيانا أو خطأ أو لا يجب، فإن وجب اتباعه فقد جوزنا فعل المعاصي برخصة من الله تعالى بل أوجبنا ذلك، وهذا باطل بضرورة الدين والعقل، وإن لم يجب اتباعه فذلك ينافي النبوة التي لا بد أن تقترن بوجوب الطاعة أبدا.

    على أن كل شئ يقع منه من فعل أو قول فنحن نحتمل فيه المعصية أو الخطأ فلا يجب اتباعه في شئ من الأشياء فتذهب فائدة البعثة، بل يصبح النبي كسائر الناس ليس لكلامهم ولا لعملهم تلك القيامة العالية التي يعتمد عليها دائما. كما لا تبقى طاعة حتمية لأوامره ولا ثقة مطلقة بأقواله وأفعاله.

    وهذا الدليل على العصمة يجري عينا في الإمام، لأن المفروض فيه أنه منصوب من الله تعالى لهداية البشر خليفة للنبي، على ما سيأتي في فصل الإمامة.

    دليل وجوب عصمت اين است كه: اگر انجام معصيت، خطا و نسيان براى پيامبر جايز باشد و از او چنين اعمالى سر بزند، دو حالت دارد: 1. يا اطاعت و پيروى از او در اين گناه و خطايى كه از او سر زده، واجب است، در اين صورت انجام گناه و معصيت براى ما با اجازه خداوند جايز و بلكه واجب است و اين مطلب به ضرورت دين و عقل باطل است؛ 2. اطاعت (از چنين پيامبري) واجب نباشد و اين با اصل نبوتى كه لازم است با اطاعت مطلق و ابدى همراه باشد، در تضاد خواهد بود.

    به هر حال، وقتى كارى از او سر مى‌زند يا سخنى مى‌گويد، ما احتمال مى‌دهيم در اين گفتار يا كردار، معصيت و يا اشتباه كرده باشد؛ پس پيروى از او در هيچ چيز واجب نيست، در نتيجه فايده بعثت از بين مى‌رود؛‌ بلكه پيامبر همانند ساير مردم خواهد شد كه گفتار و دانش آن‌ها آن قدر ارزش ندارد كه هميشه بتوان بر آن اعتماد كرد؛ چنانچه لزوم اطاعت از اوامر او نيز از بين مى‌رود و ديگر اعتماد مطلق به گفتار و كردار او وجود نخواهد داشت.

    اين دليل بر عصمت (پيامبر) براى امام نيز جارى است؛ چرا كه فرض ما اين است كه امام از جانب خداوند براى هدايت بشر بعد از پيامبر انتخاب شده است كه تفصيل اين مطلب در فصل امام خواهد آمد.

    المظفر، الشيخ محمد رضا (متوفاي1381هـ)، عقائد الإمامية، ص54، ناشر: انتشارات أنصاريان ـ قم.

    برخى از دانشمندان بزرگ سنى نيز به همين مطلب اشاره كرده‌اند. قرطبى، مفسر پرآوازه اهل سنت براى اثبات عصمت پيامبران اين گونه استدلال كرده است:

    وقال جمهور من الفقهاء من أصحاب مالك وأبي حنيفة والشافعي: إنهم معصومون من الصغائر كلها كعصمتهم من الكبائر أجمعها لأنا أمرنا بأتباعهم في أفعالهم وآثارهم وسيرهم أمرا مطلقا من غير التزام قرينة فلو جوزنا عليهم الصغائر لم يمكن الأقتداء بهم إذ ليس كل فعل من أفعالهم يتميز مقصده من القربة والإباحة أو الحظر أو المعصية ولا يصح أن يؤمر المرء بأمتثال أمر لعله معصية

    جمهور فقها از طرفداران مالك، ابوحنيفه و شافعى گفته‌اند: پيامبران از تمام گناهان صغيره معصوم هستند؛ همان طورى كه از تمام گناهان كبيره معصوم هستند؛ چرا كه خداوند به صورت مطلق به ما دستور داده است كه از كردار، آثار و روش آن‌ها پيروى كنيم و هيچ قرينه‌اى بر خلاف آن نيز نياورده است؛‌ پس اگر انجام صغيره براى آن‌ها جايز باشد، پيروى از آن‌ها ممكن نيست؛ چرا كه در اين صورت ممكن است هر فعلى از افعال آن‌ها ممكن است به قصد قربت باشد، يا عملى است مباح، مكروه و يا حرام و سزاوار نيست كه خداوند ما را به امتثال از امرى دستور دهد كه احتمال معصيت در آن وجود دارد.

    الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج1، ص308، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

    بنابراين،‌ اگر اطاعت مطلق از امام واجب است؛ پس بايد معصوم نيز باشند تا اطاعت مطلق از آن‌ها امكان پذير باشد.
    امام، اسوه مردم است

    امام،‌ همانند پيامبر، اسوه تربيتى مردم و مربيان بشر هستند؛ حال اگر معصوم نباشند و رفتارشان بر خلاف گفتارشان باشد، هرگز نمى‌توانند براى ديگران اسوه باشند. در نتيجه رفتار و گفتار آن‌ها هرگز سبب تربيت مردم نشده و تمام نقشه‌ها و هدف‌هاى تربيتى آن‌ها در جامعه عقيم خواهند ماند؛ زيرا درست است كه گفتار نيك نيز تأثير خود را در تربيت مردم دارد؛ اما به قول معروف «دو صد گفته نيرزد به نيم كردار».

    نكته ديگر اين كه: اگر پيامبر و امام معصوم نباشند، ممكن است بر خلاف گفته‌هاى خود عمل نموده و بين گفته و كردار آن‌ها هماهنگى وجود نداشته باشد؛ در حالى كه خداوند در قرآن كريم، عدم هماهنگى بين گفتار و كردار را گناه بزرگ شمرده و سبب خشم خود دانسته است، آن جا كه مى‌فرمايد:

    يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ. كَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفْعَلُون‏. الصف 2 ـ 3.

    اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا سخنى مى‏گوييد كه عمل نمى‏كنيد؟! نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى‏كنيد!

    حال چگونه ممكن است كه خداوند كسى را براى هدايت مردم انتخاب كند كه عملكرد او مايه خشم خداوند شود؟

    سيد مرتضى در اين باره مى‌گويد:

    وإذا ثبت أنه الإمام المستخلف على الأمة، ثبت أنه معصوم، لأن العقول قد دلت على أن الإمام لا بد من أن يكون معصوما لا يجوز تخطيه من الخط ما جاز على رعيته….

    وقتى ثابت شود كه امام براى خلافت بر امت انتخاب شده است، ثابت مى‌شود كه او معصوم است؛ چرا كه عقل‌ها دلالت مى‌كند كه بايد بايد معصوم باشد و جايز نيست كه او از مسيرى كه براى رعيت خود معين كرده است، خارج شود.

    المرتضي علم الهدي، ابوالقاسم علي بن الحسين بن موسي بن محمد بن موسي بن إبراهيم بن الإمام موسي الكاظم عليه السلام (متوفاى436هـ)، رسائل المرتضى، ج3 ص90، تحقيق: تقديم: السيد أحمد الحسيني / إعداد: السيد مهدي الرجائي، ناشر: دار القرآن الكريم – قم، 1405هـ.

    از اين رو، پيامبر و امام بايد معصوم از هرگونه گناه و خطا باشند و رفتار و كردار آن‌ها بايكديگر مطابقت داشته باشد و گرنه هدف‌هاى تربيتى آن‌ها هرگز در جامعه محقق نشده و نمى‌توانند براى ديگران اسوه باشند.
    برهان بطلان تسلسل

    دليل ديگر بر وجوب عصمت امام، بطلان تسلسل است. تقرير اين برهان به اين صورت است كه دليل نياز مردم به وجود و نصب امام از جانب خداوند،‌ خطاپذيرى مردم است.

    به عبارت ديگر: بر طبق قاعده لطف مقرب، «وجود امام لطفى است كه مكلف را به انجام طاعت نزديك و از ارتكاب معصيت دور مى‌كند»؛ چنانچه علامه حلى در اين باره مى‌گويد:

    اللطف هو ما يكون المكلف معه أقرب إلى فعل الطاعة وأبعد من فعل المعصية.

    لطف آن است كه مكلف با وجود آن به انجام طاعت نزديك و از انجام معصيت دور مى‌شود.

    الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاى 726هـ)، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص444، تحقيق و تصحيح: الشيخ حسن حسن زاده الآملي، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين ـ قم، 1417هـ.

    حال اگر خود امام معصوم از خطا و معصيت نباشد، خود نياز به وجود امام ديگرى دارد و آن امام نيز نياز به وجود امام ديگر و… كه منجر به تسلسل مى‌شود و تسلسل از ديدگاه عقلا باطل است.

    شيخ طوسى در اين باره مى‌گويد:

    (في صفات الإمام) يجب أن يكون الإمام معصوما من القبائح والاخلال بالواجبات، لأنه لو لم يكن كذلك لكانت علة الحاجة قائمة فيه إلى إمام آخر، لأن الناس إنما احتاجوا إلى إمام لكونهم غير معصومين، ومحال أن تكون العلة حاصلة والحاجة مرتفعة، لأن ذلك نقص العلة. ولو احتاج إلى إمام لكان الكلام فيه كالكلام في الإمام الأول، وذلك يؤدي إلى وجود أئمة لا نهاية لهم أو الانتهاء إلى إمام معصوم ليس من ورائه إمام، وهو المطلوب.

    واجب است كه امام از انجام زشتى‌ها و ترك واجبات معصوم باشد؛ چرا كه اگر اين گونه نباشد، عدم عصمت او علت است براى نياز به انتصاب امام ديگرى؛ چرا كه مردم به اين دليل به امام نياز دارند كه خودشان معصوم نيستند و محال است كه علت باشد و معلول وجود نداشته باشد. و اگر خود امام به امام ديگر نياز داشته باشد، همين سخن در باره امام دوم نيز تكرار مى‌شود، كه نتيجه آن امامانى است كه پايانى براى آن‌ها نيست (تسلسل پيش مى‌آيد) يا امام معصوم است كه بعد از او امام نيست و همين مطلوب ما است.

    الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاى460هـ)، الاقتصاد، ص189، ناشر: منشورات مكتبة جامع چهلستون ـ تهران، 1400هـ

    و علامه حلى در اين باره مى‌گويد:

    اختلف المسلمون في: أن الإمام هل يجب أن يكون معصوما أم لا ؟ فذهب بعضهم: إلى وجوب ذلك. ومنع منه آخرون: وجوزوا إمامة الفاسق.

    والحق: الأول. لأن الحاجة إلى الإمام إنما هي ردع الظالم عن ظلمه، والفاسق عن معصيته، فلو جاز عليه ذلك، لافتقر إلى إمام آخر وتسلسل وهو محال.

    مسلمانان در اين مسأله اختلاف دارد كه: آيا واجب است كه امام معصوم باشد يا خير؟ برخى اعتقاد دارند كه واجب است. و برخى ديگر اين مطلب را قبول ندارند و امام فاسق را نيز جايز دانسته‌اند.

    ديدگاه حق، همان ديدگاه اول است؛ چرا كه فلسفه نياز به امام دور كردن ظالم از ظلم و فاسق از معصيت است و اگر اين اعمال براى خود او جايز باشد، خود به امام ديگر نياز دارد و نتيجه آن تسلسل است و تسلسل محال است.

    الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاى 726هـ)، الرسالة السعدية، ص81، تحقيق: عبد الحسين محمد على بقال، ناشر: كتابخانه عمومى حضرت آية الله العظمى مرعشي نجفي ـ قم، الطبعة: الأولى،1410هـ

    و در كتاب ديگرش مى‌گويد:

    أن الإمام لو لم يكن معصوما لزم التسلسل، والتالي باطل فالمقدم مثله، بيان الشرطية أن المقتضي لوجوب نصب الإمام هو تجويز الخطأ على الرعية، فلو كان هذا المقتضي ثابتا في حق الإمام وجب أن يكون له إمام آخر ويتسلسل أو ينتهي إلى إمام لا يجوز عليه الخطأ فيكون هو الإمام الأصلي.

    اگر امام معصوم نباشد، تسلسل پيش مى‌آيد و تالى (تسلسل) باطل است؛ پس مقدم (عدم عصمت) همانند آن باطل خواهد بود. بيان ملازمه اين است كه: فلسفه وجوب نصب امام، جايز الخطا بودن مردم است و اگر اين ملازمه در باره امام نيز ثابت باشد، واجب است كه براى او نيز امام ديگرى باشد كه در نتيجه يا منجر به تسلسل خواهد شد يا به امامى منتهى مى‌شود كه خطا براى او جايز نباشد؛ پس او اما اصلى خواهد بود.

    الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاى 726هـ)، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص492، تحقيق و تصحيح: الشيخ حسن حسن زاده الآملي، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين ـ قم، 1417هـ.

    در يك كلام اگر امام اهل خطا و گناه باشد، نيازمند امام ديگرى است كه در اين صورت يا بايد به امام معصوم ختم شود كه مطلوب ما است يا منجر به تسلسل شود كه از نظر عقلا مردود است.
    لزوم اتمام حجت

    امام، حجت خداوند بر روى زمين است، اگر امام معصوم نباشد، حجت خداوند بر مردم تمام نخواهد شد؛ در حالى كه بازخواست مردم در قيامت مستلزم اتمام حجت بر آن‌ها است.

    به عبارت ديگر، خداوند اگر بخواهد كسى را عقاب كند بايد زبان عذر او را كوتاه كرده باشد و اگر چنين نكند، عقلا عقاب و عتاب كردن كسى به خاطر انجام ندادن فرامين الهى، صحيح نيست؛ زيرا آن بنده نيز مى‌تواند عذر بياورد كه اگر من فلان دستور را انجام ندادم، امام كه خود حافظ دين و شريعت و خليفه تو در روى زمين بود، انجام نداد به همين دليل حجت بر من تمام نشد و من فكر كردم كه انجام آن لازم نيست و گر نه خود امام كه مجرى احكام الهى است بايد آن را انجام مى‌داد.

    بنابراين،‌ امام بايد از هرگونه گناه، خطا، نسيان و سهو معصوم باشد تا حجت بر مردم تمام شود و اگر با وجود چنين امام معصومى مردم به دستورات و حدود الهى كه از طريق همان امام ابلاغ و اجرا مى‌شود عمل نكنند، آن وقت زبان عذرشان كوتاه است و خداوند مى‌تواند از او بازخواست كند.

    البته دلائل ديگرى همچون، قاعده لطف، قاعده عدم تسلسل و… نيز براى اثبات عصمت اقامه شده است كه دوستان عزيز را به كتاب‌هاى مفصل ارجاع مى‌دهيم.
    ــ ادّله قرآنی عصمت امیرالمومنین علی (ع)
    1ـ « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً. ـــــ اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! اطاعت كنید خدا را! و اطاعت كنید پیامبر خدا و صاحبان امر خودتان را. و چون در امرى اختلاف كرديد ، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد ، به خدا و پيامبر رجوع كنيد. در اين خير شماست و سرانجامى بهتر دارد »(النساء:59)
    طبق این آیه اطاعت از اولوالامر دقیقاً مثل اطاعت از رسول می باشد ؛ یعنی همانگونه که رسول را باید بدون چون و چرا اطاعت نمود ، اولوالامر را هم باید بدون چون و چرا اطاعت کرد. امّا دلیل این عینیّت آن است که خداوند متعال برای هر دو مورد یک فعل « أَطیعُوا » به کار برده فرمود: « وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْر ». همچنین در ادامه مردم امر شده اند که هنگام اختلاف ، به خدا و رسول رجوع نمایند ، ولی سخنی از اولوالامر نیامده ؛ که این عدم ذکر نشان می دهد که امر اولوالامر عین امر رسول می باشد.
    از طرف دیگر طبق آیات قرآن کریم ، اطاعت از رسول نیز عین اطاعت از خداست ؛ چون خداوند متعال در این گونه آیات ، امر به اطاعت از رسول را مثل امر به اطاعت از خود قرار داده است. خداوند متعال فرموده است: « وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ــــ و اطاعت نمایید خدا و رسول را شاید که مورد رحمت قرار گیرید» (آل عمران:123) ؛ همچنین امر نموده که رسول را بی چون و چرا اطاعت نماییم « … وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ ـــــــ هر چه پيامبر به شما داد بستانيد، و از هر چه شما را منع كرد اجتناب كنيد ؛ و از خدا بترسيد كه خدا سخت عقوبت کننده است» (الحشر:7 )
    پس اطاعت از خدا باید بی چون و چرا باشد ، چون خدا حقّ محض می باشد و باطل در امر او راه ندارد. امر رسول نیز عین امر خداست ، لذا باید بی چون و چرا اطاعت شود. امر اولوالامر نیز عین امر رسول می باشد ؛ پس امر او نیز عین امر خداست. امّا محال است تمام اوامر کسی عین امر خدا باشد ، مگر اینکه او نیز حقّ محض بوده تمام اوامر و نواحی او منطق بر قرآن کریم گردد. پس طبق این آیه ، اولوالامر باید عین قرآن و قرآن عین اولوالامر باشد.
    از طرف دیگر شیعه و اهل سنّت در اینکه حضرت علی (ع) جزء اولوالامر می باشد ، شکّ و تردیدی ندارند. اهل سنّت غیر از علی (ع) سه خلیفه ی خود را هم مصداق اولوالامر می دانند ؛ لکن طبق این استدلال که نمودیم ، معلوم می شود که آنان نمی توانند مصداق این عنوان باشند. پس تنها آن حضرت است که امر و نهی او عین امر و نهی خدا و رسول است ؛ و لازمه ی این امر معصوم بودن از هر گناه و سهو و خطا و اشتباه و فراموشی می باشد. چون وقوع کوچکترین گناه یا خطا یا فراموشی حکم ، این عینیّت را تباه می سازد.
    روایات معتبر منقول از اهل سنّت نیز با صراحت تمام بیان می دارند که علی (ع) عین قرآن و عین حقّ است و حقّ و قرآن نیز عین وجود آن حضرت می باشند.
    طبق روایت اهل سنّت ، رسول خدا (ص) فرمودند: «علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ لا یفترقان حتّى یردا علىّ الحوض یوم القیامة. ـــــ علی با حق است و حق با علی است ؛ از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند.» (تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 14 ،ص322 ــ تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج42، ص449)
    باز طبق روایت اهل سنّت ، فرمودند:« علی مع القرآن و القرآن مع علی و لن یفترقا حتّى یردا علی الحوض. ـــــ علی با قرآن است و قرآن با علی است ؛ هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند » (المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ،ص 124 ـ المعجم الصغیر ، الطبرانی ، ج1 ، ص 255 ــ کنزالعمال ، المتقی الهندی ، ج11 ، ص 603 )
    رسول الله(ص) در حدیث متواتر ثقلین ـ که مورد اتّفاق شیعه و سنّی است ـ فرمودند: « … فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجلٌ فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم: الاکبرُ کتابُ الله ؛ سببٌ طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا ؛ و الاصغرُ عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم. ــــــــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنید؟ مردی برخواست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: ثقل اکبر كتاب خداست؛ وسیله ای كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید ؛ و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى و جدایی ناپذیری را براى آنها درخواست كرده‏ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى‏رسید و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند» ( المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص66)
    و در نقل دیگری از این حدیث فرمودند: « … فانظروا كیف تخلفونى فى الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: كتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیكم فاستمسّكوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطیف الخبیر نبأنى أنهما لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض، و سألت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت أولى به من نفسه فعلىّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ـــ بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چیست؟ فرمود: یكى كتاب خداست كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته كه این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگى را براى آنها درخواست كرده‏ام. پس بر این دو پیشى نگیرید كه به هلاكت مى‏رسید و در مورد آنها كوتاهى نکنید كه هلاك خواهید شد. و سخنى به آنها نیاموزید كه آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.» (المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167)
    طبق این احادیث که اهل سنّت نقل نموده اند ، علی (ع) منطبق بر حقّ و قرآن کریم می باشد ؛ و قرآن کریم از هر خطایی معصوم می باشد. پس آن حضرت نیز چنین می باشد ؛ لذا امر و نهی او عین امر و نهی خدا خواهد بود و چنین کسی است که می تواند مصداق اولوالامر باشد. اگر کسی حتّی در یک مورد خطا و سهوی مرتکب شود ، در همان مورد از قرآن کریم و حقّ جدا می گردد ؛ در حالی که روایات فوق تأکید دارند که بین قرآن و حقّ و علی (ع) ابداً جدایی ممکن نیست.
    همچنین اهل سنّت روایاتی نقل نموده اند که به عینیّت رسول خدا و علی (ع) دلالت دارند ؛ که در جای خود به این روایات نیز اشاره می کنیم.
    2ـ « وَ یقُولُ الَّذینَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً بَینی‏ وَ بَینَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ ـــــ آنها كه كافر شدند مى‏گویند: «تو پیامبر نیستى.» بگو: « كافى است كه خداوند، و كسى كه علم كتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند!» ( الرعد:43)
    یقیناً کسی که علم تمام کتاب (قرآن) نزد اوست از هر خطایی مصون می باشد ؛ چرا که قرآن کریم بیان کننده ی همه ی حقایق عالم است « وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ ـــ و ما این کتاب را بر تو نازل كرده‏ايم كه بيان‏كننده هر چيزى است » (النحل:89)
    حال سوال این است که این شخص که عالم به جمیع علم قرآن است و شهادت او در ردیف شهادت خداوند متعال قرار گرفته ، کیست؟ اهل سنّت در این باره سخنان سستی گفته اند که به آنها نمی پردازیم ؛ امّا شیعه مدّعی است که تنها علی (ع) چنین شأنی دارد ؛ و تنها اوست که بعد از رسول خدا چنین علمی را داشت و از ابتدا نیز او بود که با قول و عمل بر حقّانیّت رسول خدا شهادت می داد و حتّی معجزات او در زمان حیات رسول خدا نیز در تأیید رسالت رسول الله (ص) بود ؛ بلکه او خود معجزه ی رسول الله (ص) بود ؛ و معجزه ی هر پیامبری شاهد صدق اوست. وقتی امیرمومنان (ع) در نبرد خیبر دروازه ی عظیم خیبر را از دیوار بیرون کشید و به هوا پرتان نمود ، افزون بر اینکه بزرگی خود را اثبات نمود ، به حقّانیّت رسول خدا (ص) نیز گواهی داد. چون علی (ع) نشان داد که با خدا در ارتباط است و نیرویی الهی دارد ؛ و در همان حال او مطیع رسول الله (ص) بود. پس اگر او چنین اتّصالی به خدا دارد ، سرور و رهبر او (رسول الله(ص) ) به نحو اولی چنین اتّصالی با خدا خواهد داشت.
    در منابع اهل سنّت نیز روایات فراوانی است که نشان می دهند علم آن حضرت عین قرآن و عین علم رسول الله (ص) می باشد ؛ که به پاره ای از این روایات قبلاً اشاره شد. در اینجا نیز به چند روایت دیگر در این خصوص اشاره می کنیم.
    «عامر بن واثلة قال سمعت علیّاً رضی الله عنه قام فقال: سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی و لن تسألوا بعدی مثلی ــــــ عامر بن واثلة گوید: شنیدم از علی رضی الله عنه که برخاست و فرمود: از من بپرسید قبل از آنکه مرا از دست بدهید ؛ که هرگز نخواهید پرسید بعد از من ، از کسی مثل من» (المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج2 ، ص352)
    حاکم نیشابوری با سند صحیح و به اسناد متعدّد از رسول خدا روایت نمود که فرمودند: « أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا فَمَن ارادَ المَدینَةَ فَلیَأت البابَ ــــــ من شهر علم هستم و علی دروازه ی آن می باشد ؛ پس هر که قصد ورود به شهر را دارد باید از در آن وارد شود.» ( المستدرك ، حاكم نیشابوری ، ج3 ،ص127 ــ تذکرة الحفاظ ، ذهبی ، ج4،ص1232 ــ میزان الاعتدال ، ذهبی ، ج2 ، ص251 و … )
    بدیهی است که اگر کسی ادّعای پاسخگویی به هر سوالی را دارد ، یعنی ادّعای دانستن همه چیز را کرده است. و علم همه چیز تنها در قرآن است. لذا فرمود: « وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ ـــ و ما این کتاب را بر تو نازل كرده‏ايم كه بيان‏كننده هر چيزى است » (النحل:89). پس آنکه ادّعای پاسخگویی به هر سوالی را دارد ، در حقیقت ادّعای اتّحاد با قرآن را دارد.
    نیز شکّ نداریم که رسول خدا (ص) عالم به تمام حقیقت قرآن بوده است ؛ و در حدیث فوق الذکر ، علی (ع) تنها راه ورود به شهر رسول الله (ص) معرّفی شده است.
    3ـ « أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَینَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ یؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فی‏ مِرْیةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یؤْمِنُونَ . ــــ آیا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از خودِ او در پى اوست ، و پیش از او نیز كتاب موسى كه امام و رحمتى بود [دروغ مى‏بافد]؟ آنها [كه در پى حقیقت‏اند] به آن ایمان مى‏آورند و هر كه از گروه‏ها به آن كافر شود آتش ، وعده‏گاه اوست. پس در آن تردید مكن كه آن حق است و از جانب پروردگار توست ولى بیشتر مردم ایمان نمى‏آورند.»(هود:17)
    این آیه نیز مثل آیه ی سابق ، دلالت دارد که رسول خدا (ص) ، شاهدی از خود به همراه دارد که رسالت او را تأیید می نماید. و شهادت او از آن جهت مهمّ است که شهادتش معصومانه می باشد ؛ مثل شهادت معجزه که معصومانه است. حال سوال این است که این شاهد که از خود پیامبر می باشد کیست؟ و از خود او بودن آن شاهد به چه معناست؟
    پاسخ این سوال را آیه ی مباهله و برخی روایات می دهند که در مورد بعدی به آنها می پردازیم.
    4ـ « فَمَنْ حَاجَّكَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبین ــــ ‏از آن پس كه به آگاهى رسيده‏اى، هر كس كه درباره ی او (عیسی مسیح) با تو مجادله كند، بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خویشتن خود را و شما خویشتن خود را ، آن گاه دعا و تضرع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهیم» (آل عمران:61)
    نصارای نجران با رسول خدا (ص) درباره ی عیسی مسیح (ع) مجادله نمودند و اصرار داشتند که چون عیسی پدر ندارد پس پسر خداست. خداوند متعال در پاسخ این شبهه فرمود: « إِنَّ مَثَلَ عِيسىَ‏ عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُون‏ ـــ مثَل عيسى در نزد خدا، چون مثَل آدم است كه او را از خاك بيافريد و به او گفت: موجود شو. پس موجود شد.» (آل عمران:59) ؛ یعنی اگر پدر نداشتن عیسی (ع) دلیل است که خدا پدر اوست ، پس خدا باید هم پدر آدم (ع) باشد هم مادرش ؛ چون او بدون پدر و مادر خلق شده است ؛ در حالی که نصاری آدم را مخلوق خدا می دانند نه فرزند خدا.
    چون نصاری این استدلال قاطع را شنیدند ، شروع کردند به آوردن توجیهات و سخنان غیر منطقی ؛ لذا خداوند متعال از رسول خدا خواست که وارد مجادله نشود و در عوض از آنها بخواهد که اگر سخن خود را حقّ می دانید پس بیایید ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خویشتن خود را و شما خویشتن خود را حاضر سازیم و از خدا بخواهیم که طرف باطل را نابود سازد. پس مقرّر شد که فردا چنین کنند. فردا که شد به اعتراف علمای شیعه و سنّی ، رسول خدا(ص) ، علی (ع) ، فاطمه (س) و حسن و حسین (ع) را همراه خویش به مباهله آورد ؛ لکن نصاری از انجام مباهله ترسیده و انصراف دادند.
    حال اگر بخواهیم این افراد را بر آیه تطبیق نماییم ، فاطمه (س) مصادق نِساءَنا می باشد ؛ امام حسن و امام حسین (ع) نیز مصداق أَبْناءَنا هستند. امّا علی (ع) مصداق کدام عنوان آیه بود که رسول الله (ص) او را با خود همراه نمود؟ او نه در أَبْناءَنا می گنجد نه در نِساءَنا ؛ پس یقیناً مشمول عنوان أَنْفُسَنا است ؛ یعنی طبق دلالت این آیه ، علی (ع) نفس خود رسول الله (ص) می باشد. و شکّی نیست که رسول خدا معصوم بود. پس علی (ع) هم که نفس رسول الله(ص) بود ، باید معصوم باشد.
    آیه ی قبلی هم که فرمود: « وَ یتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ ـــ و او را شاهدی از خودش در پی است» ، اشاره به همین وحدت بین رسول خدا و علی (ع) دارد. در روایات نبوی نیز آمده که حقیقت نوری امیر مومنان (ع) از حقیقت نوری رسول خدا جدا گشته است ؛ لذا وجود علی (ع) به تعبیری عین وجود رسول خدا و به تعبیری از وجود اوست.
    طبق احادیث اهل سنّت ، نبی اكرم(ص) فرمودند: « كان الناس من شجرٍ شتّى ، و كنتُ انا و علىٌ من شجرة واحدة. ـــــ مردم همه از درخت دیگری هستند ولی من و علی از درخت واحدی هستیم.» (لسان المیزان ، ابن حجر ، ج3 ، ص180) و با اندک تفاوتی در تعبیر (مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج9، ص100)
    و فرمودند: « یا علی الناس من شجرٍ شتّى ، و انا و انت من شجرة واحدة. ثمّ قراء رسول الله (ص) : « وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیرُ صِنْوانٍ یسْقى‏ بِماءٍ واحِد » ــــــ یا علی ! مردم همه از درخت دیگری هستند ولی من و تو از درخت واحدی هستیم. سپس رسول خدا (ص) این آیه را تلاوت فرمودند که: « و باغهایى از انگور و زراعت و نخلها ، كه گاه بر یک پایه مى‏رویند و گاه بر دو پایه ؛ که همه ی آنها از یک آب سیراب مى‏شوند»(الرعد:4) » (المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج2 ، 241)
    حاکم نیشابوری که از بزرگان اهل سنّت است ، بعد از نقل روایت گفته: « هذا حدیث صحیح الاسناد ــ این حدیثی است که سند آن صحیح می باشد»
    رسول خدا (ص) فرمودند: « خلقت من نور الله عز و جل و خلق أهل بیتی من نوری، و خلق محبوهم من نورهم، و سائر الناس فی النار ــــــ من از نور خدا آفریده شده ام و اهل بیت من از من خلقت یافته اند و دوستداران آنها نیز از نور ایشان آفرینش یافته اند و سایر مردم در آتشند.» (ینابیع الموده ، قندوزی حنفی ، ج1 ، ص46)
    « لَمَّا نَزَلَتْ عَشْرُ آيَاتٍ مِنْ سُورَةِ بَرَاءَةَ عَلَى النَّبِيِّ ص دَعَا النَّبِيُّ ص أَبَا بَكْرٍ فَبَعَثَهُ بِهَا لِيَقْرَأَهَا عَلَى أَهْلِ مَكَّةَ ثُمَّ دَعَا النَّبِيُّ ص عَلِيّاً ع فَقَالَ لَهُ أَدْرِكْ أَبَا بَكْرٍ فَحَيْثُ مَا لَحِقْتَهُ فَخُذِ الْكِتَابَ مِنْهُ فَاذْهَبْ بِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ وَ اقْرَأْهُ عَلَيْهِمْ قَالَ فَلَحِقَهُ بِالْجُحْفَةِ فَأَخَذَ الْكِتَابَ مِنْهُ فَرَجَعَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى النَّبِيِّ ص وَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ نَزَلَ فِيَّ شَيْ‏ءٌ قَالَ لَا وَ لَكِنَّ جَبْرَئِيلَ ع جَاءَنِي فَقَالَ لَمْ يَكُنْ يُؤَدِّي عَنْكَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ ــــــ زمانی که ده آیه ی نخست سوره توبه نازل شد ، رسول خدا (ص) آن را به ابوبکر سپرد و امر نمود که آن را برای اهل مکّه بخواند. سپس رسول خدا (ص) ، علی (ع) را فراخواند و امر نمود که آیات را از ابوبکر بگیر و برای اهل مکّه بخوان! علی (ع) فرمود: در جحفه به او رسیدم و نامه را از او گرفتم ؛ پس ابوبکر به سوی رسول خدا (ص)بازگشت و گفت: « ای رسول خدا ! آیا در مورد من مطلبی نازل شده ؟ رسول خدا فرمودند: نه ، لکن جبرئیل پیش من آمده و گفت: از طرف تو کسی چیزی را ادا نمی کند مگر خودت یا مردی از خودت. » (مسند امام احمد حنبل ، ج1 ، ص151) این حدیث با اندکی تفاوت تعبیر در ( المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص51) نیز آمده است.
    پس اگر رتبه ی وجودی رسول خدا علّت عصمت تمام عیار اوست ، علی (ع) نیز باید عصمت تمام عیار داشته باشد ، چرا که رتبه ی وجودی او عین رتبه ی وجودی رسول خدا یا یک مرتبه بعد از اوست. پس چگونه سایر انبیاء که در رتبه ی وجودی بعد از او قرار دارند ، دارای عصمت باشند و آن حضرت معصوم نباشد. او طبق حدیث اخیر چنان است که همچون رسول خدا حقّ ابلاغ وحی را دارد ؛ و کسی چنین حقّی را ندارد مگر اینکه معصوم بوده و احتمال خیانت در ابلاغ در مورد او منتفی باشد.
    5 ـ « إِنَّما وَلِیكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ. ـــــ ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنان كه ایمان آورده‏اند ؛ همانها كه نماز را برپا مى‏دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند. »(المائده:55)
    مفسّرین شیعه و سنّی اتّفاق نظر دارند که شأن نزول این آیه ی شریفه جریان صدقه دادن امیر المومنین (ع) در حال رکوع بوده است. پس در میان مدّعیان امامت ، تنها اوست که نماز و زکاتش یقیناً مورد قبول خدا واقع شده ولی در مقبولیّت و عدم مقبولیّت نماز و زکات دیگر مدّعیان امامت منطقاً نمی توان یقین داشت.
    طبق این آیه ی شریفه ، ولایت تنها برای سه کس اثبات شده ، خدا ، رسول و « الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ » که علی (ع) مصداق اتمّ آن است. همچنین در این آیه ، ولایت خدا و رسول و علی (ع) یکسان می باشد ؛ یعنی ولایت رسول و علی (ع) نیز عین ولایت خداست. حال چگونه ممکن است ولایت کسی که معصوم نیست و احتمال گناه یا خطا در مورد او وجود دارد ، عین ولایت پیامبر معصوم و عین ولایت خدا باشد؟!!
    ولایت اگر به معنی سرپرستی و حاکمیّت است ، پس طبق این آیه امر و نهی علی (ع) باید صد در صد مطابق حقّ باشد تا عین ولایت خدا شود ؛ و لازمه ی این امر عصمت است. چون محال است تمام اوامر و نواهی شخص غیر معصوم ، عین اوامر و نواهی خدا باشد. امّا برادران اهل سنّت مدّعی اند که مراد از ولیّ در این آیه ، امامت و حاکمیّت نیست بلکه منظور دوستی ، یا نصرت و امثال آن است. امّا شیعه می گوید: لفظ ولیّ در این آیه مطلق بوده تمام معانی و مصادیق آن را شامل است که از جمله یکی از آن معانی ، ولایت تصرّف است که همان امامت و حاکمیّت باشد. افزون بر اطلاق آیه ، شاهد دیگر این ادّعا ، آن است که در این آیه ، ولایت ، ابتدا برای خدا و سپس برای پیامبر و در مرتبه ی سوم برای علی (ع) ثابت شده است ؛ و ولایت درباره ی خدا ــ به تمام معانی آن ــ ، به سلطنت ،حاکمیّت و متصرّف بودن او بر می گردد.
    امّا اگر ولایت به معنی دوستی باشد ، باز عصمت علی (ع) از طریق این آیه اثبات می شود. اگر ولایت یعنی دوستی ، پس خدا در این آیه ما را امر نموده که علی (ع) را مثل خدا و رسولش دوست بداریم . پس باید در همه حال دوستدار علی (ع) باشیم ؛ چون خدا و رسول را همیشه و در هر حال باید دوست داشت و مورد استثنا ندارد. امّا محال است خدا از ما بخواهد که شخص غیر معصومی را در همه حال دوست بداریم ؛ چون به ما امر نموده که گناهکار را هنگام ارتکاب گناه دوست نداریم . پس اگر امر شدیم که علی (ع) را همواره دوست بداریم ، معنایش این است که ارتکاب گناه از آن حضرت منتفی است.
    امّا اگر ولایت یعنی نصرت و یاری ، پس این آیه ما را امر کرده که علی (ع) را در همه حال و در هر عملی یاری نماییم ؛ همانگونه که نصرت خدا و رسولش در همه حال واجب است. حال اگر علی (ع) معصوم نباشد ، ممکن است مرتکب گناه شود ؛ و طبق این آیه ما باید در همه حال او را یاری نماییم ؛ پس در انجام گناه نیز باید به امر خدا ناصر او باشیم. امّا شک نیست که خدا ما را به یاری گناهکاران امر نمی کند ؛ چرا که فرمود: « قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاء. ـــ بگو: خدا به زشتكارى فرمان نمى‏دهد» (الأعراف:28)
    6ـ « إِنَّما یریدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهیراً. ـــــ خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد. » (الانفال: 11)
    طبق این آیه ی شریفه خداوند متعال اهل بیت (ع) را از هر پلیدی و رجسی منزّه نموده است ؛ و این یعنی عصمت. و بی هیچ اختلافی بین شیعه و سنّی نیست که علی (ع) جزء اهل البیت و بلکه بزرگ اهل بیت می باشد.
    7ـ حدیث منزلت و عصمت علی (ع)
    در متعبرترین کتب اهل سنّت با سند صحیح نقل شده: « حَیثُ اسْتَخْلَفَهُ عَلَى الْمَدِینَةِ فَقَالَ یا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُخْلِفُنِی عَلَى النِّسَاءِ وَ الصِّبْیانِ فَقَالَ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِی بَعْدِی‏ . ــــ زمانی که پیامبر(ص) ـ در عزیمت به جنگ ـ علی (ع) را به عنوان خلیفه ی خود در مدینه گذاشت ، علی (ع) گفت: یا رسول الله آیا مرا بر زنان و کودکان خلیفه قرار می دهی؟! پس پیامبر (ص) فرمود: آیا راضی نیستی به اینکه نسبت به من مثل هارون باشی نسبت به موسی ، غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست. » (صحیح بخاری ، ج 4 ، 209 و ج5 ، ص129 ــ صحیح مسلم ، ج7 ، ص 120)
    طبق این حدیث شریف ، علی (ع) تمام مزایای حضرت هارون را دارد مگر نبوّت او را ؛ و از جمله مزایای او عصمت بود ؛ چرا که حضرت هارون جزء انبیاء می باشد و انبیاء همگی معصومند.
    طبق این حدیث برتری حضرت علی (ع) نسبت به حضرت هارون نیز قابل اثبات است ؛ چون نسبت علی (ع) به رسول خدا ، مثل نسبت هارون است به موسی ؛ و شکّی نیست که رسول خدا افضل از موسی بود ؛ پس علی (ع) نیز باید به همان میزان از حضرت هارون افضل باشد ، تا این نسبت حفظ گردد.
    ــ عصمت ائمه (ع)
    عصمت لازمه ی ذاتی امامت است ؛ چون امام یعنی کسی که به حکم آیه ی 59 نساء «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْر » باید از او اطاعت بی چون چرا شود ؛ و اگر بناست ما از کسی اطاعت بی چون و چرا کنیم ، او حتماً باید دچار گناه و خطا نشود ، و الّا اطاعت مطلق از او ما را هم گرفتار گناه و خطا می کند. پس اگر خدا امر نمود که از امام اطاعت مطلق نمایید ؛ و اطاعت او را در ردیف اطاعت خود و رسول قرار داد ، لابد باید معصوم باشد ؛ در غیر این صورت حتماً قید می نمود اگر امام خطا رفت شما از او اطاعت نکنید. پس اگر امامت کسی اثبات شد ، عصمت او نیز اثبات می گردد.
    افزون بر این ، آیه « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً . ـــ خداوند فقط مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.»( الأحزاب:33) شاهد روشنی است که اهل بیت(ع) به دست خدا از هر نوع پلیدی پاک شده اند . به قرینه ی این آیه ، مصداق بارز « لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون» نیز اهل بیت(ع) هستند. همچنین به قرینه ی این آیه و آیه ی « لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون » ، معلوم می شود که در آیه ی هفت آل عمران نیز ، منظور از راسخان فی العلم اهل بیت(ع) می باشند. و شکّی نیست که حضرات علی ، فاطمه ، حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ جزء اهل بیت می باشند.
    همچنین در آیه ی 32 شوری « قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» خداوند متعال به نحو مطلق ـ بدون هیچ قیدی ـ ما را امر نمود که اهل بیت رسول خدا (ص) را دوست داشته باشیم ؛ و روشن است که خدا هیچ گاه به نحو مطلق امر نمی کند که غیر معصوم را دوست داشته باشید. اگر اهل بیت رسول خدا (ص) معصوم نبودند ، حتماً خدا قید می نمود که هر گاه آنها گناه کردند ، از آنها تبرّی جویید ؛ چون تبرّی از واجبات دین می باشد.
    دلیل دیگر اینکه علّت احتیاج به امام این است که امّت احتمال خطا دارند و لذا نیاز به هدایت کننده پیدا می کنند. حال اگر خود امام ، معصوم نباشد ، او نیز احتمال گناه دارد ، پس خود او نیز محتاج امام می باشد ؛ حال آن امام دوم نیز یا معصوم است یا معصوم نیست. اگر معصوم نیست او نیز باید امام داشته باشد ؛ و … . پس باید سر این سلسله به امام معصوم ختم گردد و الّا تسلسل امامها لازم می آید.

    تفصیل بحث
    الف) در تعاریف مورد اتّفاق شیعه و سنّی از امام ، گفته شده: امامت رهبری عمومی و فراگیر امّت اسلامی است در امور دینی و دنیوی آنان ، به جانشینی و نیابت از پیامبر(ص). (شرح المقاصد ، سعدالدین تفتازانی ــ از بزرگان اهل سنّت ــ ، ج5 ، ص234)
    ملاعلی قوشچی از بزرگان اشعری و ملاعبدالرّزاق لاهیجی از بزرگان شیعه هر دو این تعریف را پذیرفته اند. ملاعبدالرّزاق لاهیجی گفته است: « این تعریف ، میان فِرَق اسلام مسلّم است.» (ر.ک: شرح تجرید قوشچی ، ص365 و سرمایه ی ایمان ، ص107 و گوهر مراد ، 461 هر دو از لاهیجی)
    شیعه و سنّی هر دو وجود چنین امامی را بعد از نبی اکرم (ص) واجب دانسته اند ؛ لکن شیعه ، وجوب آن را «علی الله» دانسته و معتقدند که انتخاب مصداق امام بر عهده ی خداست ، ولی اهل سنّت آن را واجب «علی النّاس» دانسته ، گفته اند خدا انتخاب امام را بر مردم واجب نموده است. همچنین شیعه امامت را از اصول و از توابع نبوّت دانسته است امّا اهل سنّت آن را از فروع دین ، و البته از اهمّ فروع قلمداد نموده اند.
    ب) دلائل مورد اتّفاق هر دو فرقه بر وجوب شرعی امامت عبارتند از:
    1) آیه ی اولوالامر « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏. ـــــ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را ! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر را »(النساء: 59) شیعه و سنی اتّفاق نظر دارند که مراد از اولوالامر در این آیه ی شریفه ، امام مسلمین است که اطاعت او مثل اطاعت پیامبر بر همگان واجب است. سعدالدین تفتازانی گفته است:« وجوب اطاعت از اولی الامر مقتضی وجوب تحقّق آن است.»(شرح المقاصد ، ج5 ، ص239)
    2) حدیث نبوی معروف بین شیعه و سنّی که فرموده اند:« مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ــــ هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد با مرگ عصر جاهلیّت (مرگ با کفر) مرده است.» متکلمین شیعه و سنّی این حدیث را دلیل وجوب امامت دانسته اند.
    دلائل دیگری نیز بر وجوب وجود امام ذکر شده که برای احتراز از تطویل از ذکر آنها اجتناب می شود.
    پس تا اینجا معلوم شد که:
    اوّلاً امام یعنی جانشین پیامبر در ریاست برجمیع امور دینی و دنیوی امّت اسلامی.
    ثانیاً وجود چنین امامی از نظر هر دو فرقه واجب است.
    ثالثاً اطاعت از چنین امامی بر همه ی مسلمین واجب است.
    شیعه بر همین سه اساس ، معتقد است که چنین امامی عقلاً باید معصوم از هر گناه ، خطا و اشتباهی باشد. چون:
    1) از جمله شئون نبی اکرم (ص) ، بیان حکم شرعی و تفسیر دین است. پس امام نیز که جانشین همه جانبه ی اوست باید صاحب این شأن باشد. اگر چنین امامی معصوم نباشد ممکن است در بیان حکم دین یا تفسیر دین دچار خطا شود ؛ و چون اطاعت مطلق او ــ از نظر هر دو فرقه ــ بر همه ی مسلمین واجب است ، خطای او موجب می شود که همه ی مسلمین حکم و دین خدا را غلط دریافت کنند. ــ کما اینکه خطاهای خلفای سه گانه در تفسیر دین و بیان حکم خدا موجب انحراف هزار و چهار صد ساله ی اهل سنّت شده است. ــ و ازخدای حکیم قبیح است که چنین امری را اجازه دهد؛ چرا که چنین کاری برخلاف غرض ارسال انبیاء و دین است. یعنی خدا دین را فرستاده است تا درست به دست مردم برسد ؛ حال اگر تفسیر و بیان آن را به دست کسی بسپارد که احتمال خطا دارد یا ممکن است از آن سرپیچی نماید ، نقض غرض لازم می آید. چون در این صورت ممکن است دین به صورت نادرست به دست مردم برسد. و نقض غرض به حکم عقل بر حکیم قبیح است. و خدا حکیم است و امر قبیح از ساحت او دور است .پس اگر خدا اطاعت بی قید و شرط اولوالامر را واجب کرده است معلوم می شود که آنها معصوم از خطا در فهم و ارائه و عمل به دین معصومند.
    2) یکی از شئون نبی حفظ دین و شریعت خاتم است. همینطور بر احاد مردم واجب است که دین را حفظ نمایند و امام بر این کار اولاتر از همه است.لذا امام از دو جهت باید حافظ شریعت باشد. هم از این جهت که فردی از مسلمین است ، هم از این حیث که جانشین پیامبر است. ــ این مطلب بین شیعه و سنّی اجماعی است. ــ امّا حفظ شریعت به این است که اوّلاً تمام جزئیّات آن گفته شده باشد. و ثانیاً کسی باشد که در صورت تحریف سخنان نبی اکرم(ص) آن را برطرف سازد و اجازه محو حقّ را ندهد.
    شکی در این نیست که پیامبر تمام جزئیّات دین را نفرموده است و از قرآن نیز نمی توان تمام احکام را استخراج نمود. از اینرو هم شیعه و هم اهل سنّت دست به اجتهاد زده اند تا جزئیّات دین را متناسب با زمان استخراج نمایند. پس اوّلین کار امام برای حفظ دین باید این باشد که جزئیّات دین را بیان نماید. که هم خلفای سه گانه چنین کرده اند هم ائمه شیعه. اگر امام معصوم نباشد چگونه می توان فهمید که جزئیّات بیان شده از سوی آنها درست است. برای مثال سخنان خلفا باهم هماهنگ نیست. هم بین خلفای سه گانه اهل سنّت اختلاف نظرهای جدّی وجود داشت هم بین امیرالمومنین (ع) با سه خلیفه دیگر. در چنین مواردی سخن کدامیک را باید حکم دین قلمداد نمود.
    کار دوم امام برای حفظ دین این است که نگذارد سخن حقّ از جامعه محو شود. تا طالبان حق در میان باطلها بتوانند حق را بیابند.حال اگر خود امام معصوم نباشد از کجا معلوم که خودش دست به تحریف دین نزند و سخنان پیامبر را محو نکند. شاهد روشن این مطلب آن است که برخی از خلفای اهل سنّت اوّلاً جلوی نشر احادیث پیامبر را گرفتند و ثانیاً اجتهاد در مقابل نصّ می نمودند. و جایی که نبی اکرم(ص) حکم روشنی داده بود حکم او را تغییر می دادند. اگر اطاعت چنین کسانی واجب باشد اوّلاً دین نابود می شود ثانیاً اجتماع نقیضین لازم می آید. بالاخره در جایی که حکم امام غیر معصوم و پیامبر باهم در تضاد و تناقضند کدام را باید اطاعت نمود ؛ در حالی که به اجماع مسلمین اطاعت هر دو واجب است.
    ردّ یک شبهه:
    ممکن است گفته شود همانطور که امروزه اجتهاد رایج است از همان اوّل نیز می شد جزئیّات را با اجتهاد از کلمات نبی اکرم و قرآن کریم استنباط نمود.
    جواب: برخی از مجتهدین زبده ی اهل سنّت گفته اند احادیث صحیح نقل شده از پیامبر(ص) در فقه تنها هفده روایت است. برخی نیز که دست بالا را گرفته اند تعداد این روایات را سیصد روایت گفته اند. حال چگونه می توان با سیصد روایت اجتهاد نمود. لذا بزرگان اهل سنّت برای به دست آوردن جزئیّات دین به قیاس ،استحسان ، مصالح مرسله و نظائر آن روی آورده اند که همگی روشهای غیر یقینی و غیر دینی اند و با صریح آیات قرآن در تعارضند. امّا شیعه زمانی اجتهاد را شروع کرد که ائمه(ع) هزاران روایت را در اختیارشان قرار دادند. لذا اجتهاد شیعه با روایات کافی برای اجتهاد انجام می گیرد نه فقط با روایات نبی اکرم(ص).
    3) یکی از شئون نبی امر و نهی عمومی است ؛ که امام نیز صاحب این شأن است. حال اگر امام معصوم نباشد ممکن است نهی یا امری ضدّ دینی کند در این صورت به حکم خدا بر همه ی مردم واجب است که از امر و نهی باطل او اطاعت نکنند در حالی که خدا اطاعت اولوالامر را به صورت مطلق واجب نموده است. پس لازمه معصوم نبودن امام اجتماع نقیضین در چنین موردی است.
    4) ارسال نبی از جانب خدا به این سبب است که مردم معصوم نیستند و خطا می کنند لذا خداوند متعال انبیاء را ارسال می کند تا خطای مردم را در اعتقادات ، اخلاقیات و اعمال برطرف سازند. یکی از اصلی ترین دلایل وجوب وجود امام نیز همین مطلب است. اگر مردم بعد از نزول دین معصوم می شدند و احتمال خطا و اشتباه نداشتند روشن است که نیازی به امام هم نداشتند. پس یکی از کارهای امام این است که خطا و اشتباه مردم را روشن سازد و از آن جلوگیری نماید. به عبارت دیگر امام باید معیار سنجش اعتقادات و اخلاقیّات و اعمال مردم باشد. ــ اهل سنّت برای تک تک اصحاب چنین شأنی را قائلند کجا رسد به امام ــ حال اگر امام معصوم نباشد لازم می آید که خودش نیز امامی داشته باشد تا از خطای خود او جلوگیری کند. امام امام نیز اگر معصوم نباشد باید امامی دیگر داشته باشد. به همین ترتیب سلسله بالا می رود تا در نهایت به امام معصوم برسد و الّا تسلسل لازم می آید.بنا بر این ، از معصوم نبودن امام ، تسلسل ائمه در یک زمان لازم می آید که عقلاً محال است.
    دلائل دیگری نیز برای اثبات امام وجود دارد که ذکر آنها خارج از حدّ این نامه است.
    ـ تعیین مصداق امام.
    همانطور که ملاحظه شد شیعه قبل از پرداختن به شخص امام ، ابتدا وجوب وجود امام و آنگاه عصمت او را اثبات می کند. بعد از این مرحله از این مطلب بحث می کند که مصداق امام را چه کسی باید تعیین نماید. شیعه بر این اعتقاد است که تعیین مصداق امام برعهده خداست. چون امام باید معصوم باشد و شناخت معصوم از عهده ی مردم خارج است. لذا تعیین امام باید از جانب خدا باشد. تعیین امام از سوی خدا نیز به دو صورت ممکن است. اوّل اینکه شخص معلوم العصمة که سخن او یقیناً سخن خداست مثل پیامبر صاحب معجزه امامت او را تأیید نماید. دوم اینکه مدّعی امامت برای اثبات امامت خود امضای خدا را داشته باشد. و امضای خدا همان معجزه است که جعل آن غیر ممکن است.
    علمای شیعه امامت امیر المومنین(ع) را با نصّ پیامبر(ص) و همچنین با آیات قرآن کریم به اثبات می رسانند. البته امامت ایشان از راه دلیل معجزه نیز اثبات می شود. روشن است که با اثبات امامت آن حضرت عصمت ایشان نیز به اثبات می رسد. چون قبل از تعیین مصداق امام ، عصمت امام به عنوان شرط امامت اثبات شده است. امامت امام حسن و امام حسین(ع) نیز هم با نصّ نبی اکرم(ص) و هم با نصّ امیر المومنین (ع) و هم با معجزه اثبات می شود. امامت امام بعدی نیز با نصّ امام یا امامان قبل از خودشان اثبات می شود. و با اثبات امامتشان ، عصمتشان نیز اثبات می شود.

    ـ اشاره به برخی دلائل امامت و عصمت دوازده امام.
    الف) شیعه و سنّی در روایات صحیحی از پیامبر(ص) نقل نموده اند که تعداد جانشینان پیامبر دوازده نفرند. تا به امروز نه اهل سنّت و نه فرقه های انحرافی شیعه نتوانسته اند دوازده خلیفه ی پیامبر را بشمارند. تنها شیعه ی دوازده امامی است که تنوانسته است دوازده امام با مشخّصات گفته شده توسّط نبی اکرم(ص) را معرّفی کند. بنا بر این ، شکّی نمی ماند که مراد پیامبر(ص) از دوازده خلیفه ائمه ی شیعه بوده اند و الّا لازم می آید که پیامبر ، معاذ الله خبر دروغ داده باشد. بنا بر این ، امامت این دوازده نفر ثابت است. و طبق ادلّه ی پیش گفته عصمت لازمه ی امامت است. پس همه ی دوازده امام شیعه معصومند.
    ب) امامت علی (ع) با ادلّه ی زیادی اثبات شده ، و عصمت لازمه امامت است لذا آن حضرت معصومند. از سوی دیگر علی (ع) به تواتر از امامت یازده امام بعد از خود خبر داده است. و هیچ فرقه ی شیعه یا سنّی جز شیعه دوازده امامی نتواسته است این تعداد را بشمارد لذا این یازده نفر امام بوده و به تبع آن معصومند.
    ج) طبق روایات نبی اکرم(ص) و امیرالمومنین (ع) و امام حسن و امام حسین(ع) نه نفر از فرزندان امام حسین(ع) صاحب مقام امامتند. و هیچ فرقه ی شیعه یا سنّی جز شیعه دوازده امامی نتواسته است این تعداد را بشمارد لذا این نه نفر امام بوده و به تبع آن معصومند.

    ـ حدیث ثقلین و دلالت آن بر عصمت عترت رسول الله.
    حدیث ثقلین از نظر اعتبار جای هیچ خدشه ای ندارد. این حدیث به اشکال گوناگون در کتب شیعه و اهل سنّت نقل شده و مضمون آن از مسلّمات هر دو فرقه است.برای تبیین نحوه ی دلالت این حدیث بر عصمت عترت رسول الله(ص) ابتدا این حدیث را از جوامع روایی اهل سنّت نقل نموده و آنگاه به اصل استدلال می پردازیم.
    1. قال رسول الله(ص):« … فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاکبر کتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم.ـــــ بنگريد که پس از من، با دو يادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنيد؟ مردی برخواست و پرسيد: يا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چيست؟ فرمود: ثقل اکبر كتاب خداست؛ وسیله ای كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف ديگر آن در اختيار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید. و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همين اتحاد و يگانگى را براى آنها درخواست كرده‏ام. پس بر اين دو پيشى نگيريد كه به هلاكت مى‏رسيد و سخنى به آنها نياموزيد كه آنان از شما داناترند»(المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص66)
    « … فانظروا كيف تخلفونى فى الثقلين . فنادی مناد: و ما الثقلان يا رسول اللّه؟ قال: كتاب اللّه طرف بيد اللّه و طرف بأيديكم فاستمسكوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتى، و إن اللطيف الخبير نبأنى أنهما لن يتفرقا حتى يردا علي الحوض، و سألت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من كنت أولى به من نفسه فعلىّ وليه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. ــــــ بنگريد که پس از من، با دو يادگار گرانبهاى من چگونه رفتار مى‏كنيد؟ پرسيدند: يا رسول الله! دو أثر گرانبهاى شما چيست؟ فرمود: يكى كتاب خداست كه جانبى از آن در دست خدا مى‏باشد و طرف ديگر آن در اختيار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و ديگرى عترت من است؛ خداى لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته كه اين دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همين اتحاد و يگانگى را براى آنها درخواست كرده‏ام. پس بر اين دو پيشى نگيريد كه به هلاكت مى‏رسيد و در مورد آنها كوتاهى نکنید كه هلاك خواهيد شد. و سخنى به آنها نياموزيد كه آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، على هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.»(المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167)
    ــ نحوه ی دلالت این حدیث شریف بر عصمت عترت طاهرین.
    الف) استدلال اوّل
    1. شکّی در این نیست که قرآن کریم معصوم بوده منزّه از هر گونه باطلی است. یعنی هیچ خطا و سهو و اشتباهی در آن واقع نشده.
    2. طبق حدیث ثقلین شکّی نیست که عترت پیامبر(ص) با قرآن کریم تطابق کامل دارند. ــ اینکه این تطابق از چه جهت و به چه معناست بعداً روشن می شود. ــ چون دو موجودی که انطباق کامل ندارند از دو حال خارج نیستند. یا به طور کامل از همدیگر جدا هستند یا به طور کامل از همدیگر جدا نیستند و وجه اشتراکی باهم دارند. که در این صورت یقیناً وجه افتراقی نیز خواهند داشت ؛ که جدایی آنها در وجه افتراق خواهد بود. بطلان شقّ اوّل روشن است . شقّ دوم را هم حدیث ثقلین نفی می کند. بنا بر این ادّعای حدیث ثقلین تطابق تمام عیار عترت و قرآن است.
    3. اگر عترت و قرآن دقیقاً برهم منطبقند ، و وجه افتراق ندارند ؛ پس عترت نیز مثل قرآن منزّه از هرگونه باطلی هستند.
    4. هر گونه معصیت ، خطا ، سهو و اشتباهی باطل است.
    5. پس عترت رسول خدا از هر گونه معصیت ، خطا ، سهو و اشتباهی منزّهند.
    توضیح و تنویر:
    نبی اکرم (ص) فرمود: قرآن و عترت « لن یفترقا» یعنی هرگز از هم جدا نمی شوند. در لغت عرب «لن» برای نفی کامل و ابدی استعمال می شود. لذا « لن یفترقا» یعنی محال است بین قرآن و عترت کوچکترین جدایی حاصل شود. امّا شکّی نیست که مراد از این همراهی دائمی همراهی فیزیکی نیست. یعنی منظور این نیست که عترت همیشه با خودشان قرآن حمل می کنند. همچنین به معنی ازبر نمود قرآن هم نیست. چرا که در زمان پیامبر حافظان قرآن بسیار زیاد بودند.
    پس منظور از این عدم جدایی چیست؟
    احتمالاتی در این باره مطرح است که به بررسی آنها می پردازیم.
    احتمال اوّل:
    منظور از تطابق تامّ عترت و قرآن ، تطابق حقیقت قرآن و حقیقت عترت است. یعنی حقیقت نوری و ملکوتی قرآن کریم با حقیقت و روح و جان عترت متّحد است. این احتمال مورد ادّعای خود عترت بوده است. روایات فراوانی وجود دارند که در ضمن آنها اوصاف خاصّ قرآن کریم به عترت رسول خدا اطلاق شده است. بلکه چه این بزرگواران اوصافی فراتر از اوصاف قرآن را به خودشان اطلاق نموده اند. قَالَ علی(ع):« أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِي وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّه. ـــ منم علم خدا و منم قلب الله الواعی و منم زبان گویای خدا و منم چشم بینای خدا و منم جنب الله و منم دست خدا.»( بحار الأنوار ، ج‏24 ،ص198) تردیدی نیست که قرآن علم الله و لسان الله است. امیر المومنین نیز این صفات را به خود نسبت می دهد. قرآن لسان الله صامت است و امام لسان الله ناطق. قرآن علم الله مکتوب است و امام علم الله مجسّم. یک حقیقت مجرّد و غیر مادّی است که به دو صورت ظاهر شده است. یکی نقشه است و دیگری بنایی که بر اساس آن نقشه ساخته شده.
    « سدیر گوید: من و ابو بصير و يحياى بزاز و داود بن كثير در مجلس نشسته بوديم كه امام صادق عليه السلام با حالت خشم وارد شد، چون در مسند خويش قرار گرفت فرمود: شگفتا از مردمى كه گمان مي كنند ما (بالذّات ) غيب مي دانيم! كسى جز خداى عز و جل غيب نمي داند. من مي خواستم فلان كنيزم را بزنم، او از من گريخت و من ندانستم كه در كدام اطاق منزل پنهان شده است.سدير گويد: چون حضرت از مجلس برخاست و به منزلش رفت، من و ابو بصير و ميسر، خدمتش رفتيم و عرض كرديم: قربانت گرديم، آنچه در باره كنيزت فرمودى، شنيديم و ما مي دانيم كه شما علم زيادى‏ داريد و علم غيب را به شما نسبت ندهيم فرمود: اى سدير! مگر تو قرآن را نمي خوانى؟ عرض كردم: چرا، فرمود: مگر در آنچه از كتاب خداى- عز و جل- خوانده‏ اى اين آيه را نديده‏اى؟ که «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك … آنکه در پیشش علمی از كتاب بود گفت: من آن را (تخت بلقیس را) پيش از آنكه چشم بهم زنى نزد تو آورم» عرض كردم: قربانت گردم، اين آيه را خوانده‏ام. فرمود: آن مرد را شناختى و فهميدى چه اندازه از علم كتاب نزد او بود؟ عرض كردم: شما به من خبر دهيد. فرمود: به اندازه ی يك قطره آب نسبت به درياى اخضر (اقیانوس) عرض كردم: قربانت گردم، چه كم!! فرمود: اى سدير! چه بسيار است آن مقدارى كه خداى عز و جل نسبت داده است به علمى كه اكنون به تو خبر مي دهم [چه بسيار است آن مقدار ، براى كسى كه خداى عز و جل او را به علمى كه اكنون به تو خبر مي دهم نسبت نداده است‏]. اى سدير! باز در آنچه از كتاب خداى عز و جل خوانده‏اى اين آيه را ديده‏اى؟«قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب. ـــــــ بگو (اى محمد) گواه بودن خدا و كسى كه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما بس است»عرض كردم:قربانت، اين آيه را هم خوانده‏ام. فرمود: آيا كسى كه تمام علم كتاب را مي داند فهمیده تر است يا كسى كه بعضى از آن را مي داند؟ عرض كردم: نه، بلكه كسى كه تمام علم كتاب را مي داند آنگاه حضرت با دست اشاره به سينه‏اش نمود و فرمود: به خدا سوگند تمام علم كتاب نزد ماست، به خدا قسم تمام علم كتاب نزد ماست.»( الكافي ، ج‏1 ،ص257)
    از این سنخ روایات بسیار زیاد است که در ضمن آنها عترت طاهرین خود را حامل حقیقت و علم قرآن کریم معرّفی نموده اند. و علم قرآن الفاظ نیست. « العلم نور يقذفه اللَّه في قلب من يشاء» ؛ « يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون. ــــ آنها مى‏خواهند نور خدا (قرآن و اسلام )را با دهان خود خاموش كنند؛ ولى خدا جز اين نمى‏خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند
    .»(التوبة:32)‏
    احتمال دوم:
    منظور این است که عترت چیزی خلاف قرآن نمی گویند و عملی خلاف قرآن نمی کنند. بلکه بالاتر ، سخنی به غیر از قرآن نمی گویند و عملی خارج از قرآن نمی کنند. این معنا نیز در روایات اهل بیت (ع) به وفور آمده است.
    حال هر کدام این دو احتمال درست باشد لازمه ی آن عصمت تمام عیار عترت خواهد بود. طبق احتمال اوّل عترت ، کلام الله و لسان الله و علم الله خواهند بود. و روشن است که کلام و لسان و علم خدا معصوم از هر خطا و اشتباه و سهور است. احتمال دوم نیز از لوازم احتمال اوّل است. امّا به فرض اگر کسی احتمال اوّل را قبول نکرد و تنها ملتزم به احتمال دوم شد باز لازم می آید که عترت معصوم من جمیع الجهات باشند. چون اگر به فرض یکی از عترت ، یک مورد خطا یا سهو داشته باشد در همان مورد خاصّ از قرآن جدا خواهد شد ؛ چون آن خطا یا سهو در قرآن نیست. یعنی آن خطا وجه افتراق عترت و قرآن خواهد شد و در نتیجه « لن یفترقا» تحقق نخواهد یافت. بنا بر این ، برای اینکه عترت هرگز از قرآن جدا نشود باید نه تنها از گناه که حتّی از خطا و سهو نیز معصوم باشند.

    ب) استدلال دوم
    نبی اکرم(ص) در ضمن این حدیث فرمودند که اگر از قرآن و عترت تبعیّت کنید نمی لغزید و گمراه نمی شوید. شکّی نیست که با تبعیّت کامل از قرآن انسان گمراه نمی شود ؛ امّا اوّلین لغزش اکثر مردم در فهم خود قرآن است لذا پیامبر(ص) عترت را به آن ملحق ساخت تا مفسّر قرآن باشند. بنا بر این ، مصونیّت از گمراهی زمانی است که انسان تابع هر دو ثقل باشد نه تابع تنها یکی از آنها. حال اگر احتمال خطا در عترت باشد شکّی نیست که احتمال گمراهی در تابعین آنها هم خواهد بود. چون هر گاه آنها به خطا روند نه تنها تابعینشان که خودشان هم گمراه شده اند. چون گمراهی چیزی نیست جز خارج شدن از راه و سخن درست و خطا نیز چیزی نیست جز خارج شدن از راه و سخن درست. پس اگر عترت معصوم نیستند چگونه پیامبر(ص) گفته است با تبعیّت کامل از آنها ، شما از گمراهی مصون می مانید. چگونه تبعیّت از کسی که خودش احتمال خطا و معصیت و گمراهی دارد می تواند حافظ انسان از گمراهی باشد.
    ج) استدلال سوم
    اگر عترت معصوم نیستند احتمال خطا و معصیت دارند. و اگر در جایی مرتکب خطا یا معصیت شدند به حکم قطعی دین وظیفه ی مسلمین این است که از آنها اطاعت نکنند. در حالی که در این حدیث حکم به اطاعت بدون چون و چرا از عترت شده است. و حتّی امر شده که تشخیص خودتان را بر آنها تحمیل نکنید و تشخیص خود را بر گفته ی آنها ترجیح ندهید « و لا تعلموهم فانهم أعلم منكم». در حالی که علم و یقین هر کسی عقلاً و شرعاً برای خود او حجّت است جز در یک حالت و آن زمانی است که یقین شخص در مقابل یقین انسان معصوم باشد. چون در این حالت عقل حکم به توهّمی بودن یقین خود شخص می کند ؛ چرا که تحقق دو یقین مخالف مستلزم اجتماع نقیضین بوده ، محال است. پس عقل حکم به توهّمی بودن یکی از یقینها می دهد و چون یک طرف معصوم از خطاست پس حکم به توهمّی بودن یقین خود شخص می دهد. و چون نبی اکرم(ص) فرمود یقینهای خود را در مقابل سخن عترت وانهید و به آنها حرف نیاموزید معلوم می شود که سخن آنها معصوم از هر اشتباه و خطایی است.

    #3261

    ناشناس
    کجائید برادران؟؟؟؟!!!! بی صبرانه منتظر انتقادات شما به مطالبم هستم
    #3263

    zoha
    کاربر
    از قدیم گفتند حرف حق جواب نداره!
در حال نمایش 3 نوشته (از کل 3)

شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.